صاحب خانه

یادداشت ها و دست نوشته های مهدی عابدی

صاحب خانه

یادداشت ها و دست نوشته های مهدی عابدی

صاحب خانه
جمعه, ۳ آذر ۱۳۹۱، ۰۳:۳۱ ب.ظ

فوت و فن های یک تشکیلات!


فوت و فن های یک تشکیلات!

:: درسهایی برای داشتن یک تشکیلات انقلابی موثر :: 

پیش مقدمه: سطور در پیش رو کامل شده مطلبی با عنوان " فوت و فن های تشکیلات! " است که قبلا در همین وبلاگ کار شد و به دلایل واهی به صورت ناقص رها شد و به نتیجه نرسید. اکنون پس از مدت ها اصل مطلب به صورت خام آماده شد و پس از پیاده سازی، ویرایش و تنظیم مجدد در قالب سطور زیر منتشر می شود. امید است تهیه و انتشار این مطلب اثری هر چند کوچک در نهادینه کردن اخلاق صحیح تشکیلاتی و افزایش بهره وری و بازدهی در مجموعه های فرهنگی- مذهبی داشته باشد. انشا الله/


مقدمه:  همه ما می دانیم که یکی از عوامل موفقیت در کارهای بزرگ این است که عده ای دور همدیگر جمع شویم و آن کار را با عقل دسته جمعی و همت همگانی انجام دهیم. این کار فواید فراوانی دارد. از جمله اینکه انسان های مختلف با عقل های متفاوت در کار شرکت می کنند و به عقول یکدیگر کمک می کنند. حضور جمعی در کار باعث دلگرمی یکدیگر است و انگیزه بیشتری در حین کار ایجاد می شود و اگر بنا باشد هزینه ای بابت کار تحمیل شود فشار کمتری بر افراد وارد می شود. همه ما می دانیم که تک روی و تنهایی کار کردن، نا ممکن و خیلی سخت است و هر جایی سعی می کنیم جمعی دور هم باشیم و کاری را شروع کنیم. همه ما می دانیم که اگر بخواهیم بار سنگینی را به دوش بکشیم و بلند کنیم ناممکن است و با وجود یک نفر دیگر این کار خیلی راحت تر انجام می شود. همه این ها تعریف هایی مصداقی از تشکیلات و سازمان است. پس همه ما می دانیم که در هر جایی نیاز به تشکیلات و سازمان و دور هم جمع شدن داریم.

بعضی ها می گفتند که ما ایرانی ها در ورزش هایی مثل کشتی، تنیس تک نفره، دو میدانی و ورزش هایی از این قبیل که تک نفره هستند خیلی موفقیم و در ورزش های تیمی مثل فوتبال، والیبال، بسکتبال و ورزش های این شکلی علی رغم داشتن توانایی فردی موفقیت زیادی کسب نمی کنیم. بعضی دیگر می گفتند که یک بار اتفاق افتاده بود که در مسابقه بین تیم فوتبال منتخب جهان که در آن بهترین بازیکنان تیم های ملی برتر جهان حضور داشتند با تیم ملی یک کشور که زیاد هم در صدر جدول نبوده است، تیم منتخب جهان نتیجه را واگذار کرده است. این دو اتفاق دلالت بر این دارد که هر تشکیلات و کار گروهی فوت و فن هایی دارد که اعضای آن باید به آن ها آگاه باشند و در کار دسته جمعی خود آن ها را لحاظ کنند. و گرنه تشکیلات به هدف خود نخواهد رسید و در میانه راه چپ خواهد کرد!

به طور خیلی علمی و دقیق در دروس رشته مدیریت، مباحث سازمان و تشکیلات مورد بررسی قرار گرفته اند. آن چه در این جا ذکر می شود گوشه کناری مختصر است از مطالبی کاربردی و مفید که توجه و عمل به اینها ما را خیلی سریع تر و بهتر به اهداف تشکیلات می رساند: فوت و فن هایی از یک تشکیلات یا به زبان دیگر اخلاق تشکیلاتی!         


فعالیت تشکیلاتی فرهنگی؛ چیستی، چرایی و چگونگی! 

ورود به بحث با انتخاب عنوانی مناسب برای فعالیت های تشکیلاتی ما مربوط می شود. اغلب فعالیت هایی که ما در تشکیلات های مختلف با هر اسم و رسمی انجام می دهیم این قابلیت را دارا هستند که عنوان " فعالیت تشکیلاتی فرهنگی " را به خود بگیرند. حتی فعالیت هایی که در ظاهر خود دارای بار فرهنگی نیستند در بطن خود اهدافی فرهنگی را پیگیری می کنند که یا به عنوان هدف و یا به عنوان وسیله در نظر گرفته می شوند. مثال بارز آن فعالیت های عمرانی و ساخت و ساز در یک گروه جهادی دانشجویی است که اگر چه اصل کار فرهنگی نیست ولی همین کار عمرانی دارای اهداف فرهنگی می باشد.

لازم است ابتدا تاملی ویژه بر مفهوم و منظور این 3 واژه کلیدی (فعالیت، تشکیلاتی، فرهنگی) داشته باشیم. سپس مفهوم این 3 واژه را در تعریفی جامع و در کنار یگدیگر تبیین می کنیم. در مرحله بعد بررسی می کنیم که چرا اصلا باید در چنین فعالیتی حضور داشته باشیم و چگونه؟

1.   چیستی:

ابتدا توجهی می کنیم بر مفهوم این 3 واژه. هر کدام از این واژه ها چند مولفه دارند.

 اولین واژه فعالیت است پس انفعال نیست. فعال برخورد کردن در یک موضوع دقیقا ضد منفعل برخورد کردن است. بنابر این اگر کسی یا مجموعه ای خواست فعال باشد حداقل 3 ویژگی باید داشته باشد: اول در بعد شناخت. مجموعه ای فعال است که اولین شناسه او فعالیت در بعد شناخت باشد. شناخت فعال یعنی رصد هوشمندانه، یعنی آینده پژوهی. کسی فعال است که مسائل و رخدادهای محیط خودش را پیش از رخداد بتواند رصد کند و به آنها  برسد تا بتواند برایش تدبیر کند و در مراحل بعدی اقدام. بنابراین اولین ویژگی یک تشکیلات فعال و حتی یک فرد فعال این است که در حوزه شناخت واقعا یک رصد هوشمندانه و به قول امروزی ها یک آینده پژوهی قوی داشته باشد. والا اگر این خصوصیت نباشد این می شود در معرض حوادث و رخدادها. وقتی در معرض حوادث قرار گرفت یعنی تسلیم جریانات شدن. تسلیم که شد دیگر فعال نیست و منفعل است . اثر پذیر است اثر گذار نیست. مولفه دوم بعد از شناخت تدبیر فعالانه است. تدبیر یعنی چی؟ یعنی این که بعد از این شناختی که پیشاپیش از محیط خودش و اتفاقات درونی و برونی آن پیدا کرده است  باید بتواند تحقیق کند و بر اساس این تحقیقات تصمیم بگیرد و برای این تصمیم قدرت برنامه ریزی داشته باشد. این می شود مولفه دوم در بخش فعال بودن. مولفه سوم اقدام به موقع و درست است. یک مجموعه یا شخص فعال کسی است که بعد از شناخت صحیح از محیط و مجموعه خود و اخذ تدبیرات لازم قادر باشد این تدابیر را در اقدامهایی به موقع و صحیح عملیاتی کند. شاخصه صحیح بودن در اقدام کردن اهمیت ویژه ای در یک تشکیلات فعال دارد. کسانی بوده اند که به بهانه فعال و پویا بودن در عملیاتی کردن تدابیر خود گاها از روشهای نادرست بهره می جسته اند و با عنوان فعال بودن و یا سیاست مدار بودن کار خود را توجیه می کرده اند. هر شخص و مجموعه باید با توجه به جایگاه خود اقدامات لازم و سنجیده را انجام دهد. به امیر المومنین (علیه السلام) حتی یاران خود حضرت اعتراض می کردند که شما هم سیاست داشته باش، از معاویه یاد بگیرید ببینید چه جور همه رو جذب می کند؟ ببینید چه جور کارش پیش رفته است؟ چه سیاستی چه تیز هوشی! حضرت فرمودند: والله معاویه از من تیز هوش تر نیست. زرنگ تر نیست. اما فرق من با او این است که او اهل حیله و نیرنگ است. تقوا ندارد. اصلا ارزشی به اسم تقوا برایش معنی ندارد. اما من حق ندارم به خاطر هدفم وسیله را توجیه کنم. ولو 25 سال خانه نشین شوم!

این چیستی اول: ما فعال بودن را تعریف کردیم با 3 ویژگی شناخت و تدبیر و اقدام به موقع!

چیستی دوم: تشکیلاتی بودن یعنی چی؟ 

چیستی دوم: تشکیلاتی بودن یعنی چی؟ ما تک تک هم می توانیم خیلی از این کار ها را انجام دهیم: خوب شناخت پیدا کنیم نسبت به محیط و اطرافمان، بر اساس این شناختمان تحلیل بکنیم، تصمیم بگیریم بعد هم به موقع و خوب و حکیمانه و شجاعانه اقدام کنیم. اما هم عقل هم شرع هم تجربه بشر نشان داده است که هیچ وقت هیچ فردی به تنهایی نتوانسته یک هزارم فعالیتی که حتی 2 نفر می توانند با یکدیگر انجام دهند را انجام دهد. یعنی اگر 2 نفر جمع شوند با یکدیگر روی هدفی واحد و با همدیگر همگرایی کنند اثرش فوق العاده بیشتر است از کاری که یک نفر انجام دهد. حتی اگر 2 نفر سطحشان نسبت به هم خیلی متفاوت باشد وقتی با همدیگر جمع می شوند اثرشان خیلی بیشتر است. لذا مهمترین متضاد تشکیلاتی بودن تکروی است. تک محوری بودن! تنها عمل کردن! تشکیلاتی عمل کردن 3 ویژگی دارد: اول عقل جمعی است. در روایت آمده است که کسی که با دیگران در فرآیند تصمیم سازی و تصمیم گیری مشارکت کند و مشورت کند عقول آنها را شریک خود کرده است (فرق تصمیم سازی و تصمیم گیری:در یک مجموعه تصمیم گیری فقط شان مدیر است و بقیه اعضا و مشاوران فقط می توانند در فرآیند تصمیم سازی دخیل باشند). تشکیلات وقتی تشکیل می شود اولین قسمت مهم آن مغز افزار آن، جایی که تصمیمیات در آن گرفته می شود، است. اگر ما قبلا راجع به یک موضوع اطلاعات و نظری داشته باشیم و فکر کنیم اینی که ما می دانیم کامل و بهترین نظر است وقتی در جلسه ای مشورتی بنشینیم و چهارتا نظر دیگر بشنویم با خود می گوییم عجب چیزهایی را ما ندیدیم و حواسمان نبود! وقتی ما یک راه برای حل مسئله ای که پیش آمده است پیشنهاد می دهیم، وقتی مسئله در جمع بررسی شود می بینیم چقدر راه های بهتر از این هم بوده است و ما نمی دانستیم و نزدیک بود برویم اقدام کنیم و اشتباه کنیم! پس اولین ویژگی عقل جمعی است. دومین ویژگی مجموعه تشکیلاتی، نظام مند بودن است. نیرو ها و پتانسیل ها با توانایی های مختلف مثل دانه های تسبیح بدون نخ هستند. اگر به هم وصل شوند می توانیم با آنها ذکر بگوییم ولی الان (بدون نخ) بالقوه به درد ذکر گفتن می خورند. این تشکیلات مخالف تکروی دومین اثرش این است که ما را نظام مند به هم وصل می کند. قرآن کریم این جور تعبیر می کند: "المومنون بعضهم اولیا بعض" (سوره توبه آیه ۷۱). این سلسله ولایت که مومنین نسبت به یکدیگر دارند تعبیری است که عرض کردیم. این نظام مندی و به هم وصل شدن از طریق سلسله ولایت داشتن: یکی مسئولیت دارد به زیر دست خودش او هم به زیر دست خودش الی آخر. ویژگی سوم هم افزایی انرژی هاست. بعد از هم فکری، بعد از اتصال حال که می خواهیم اقدام کنیم نیروهایمان هم به هم می پیوندد. این می شود هم افزایی که قرآن می فرماید: "یدالله مع الجماعه" . ید استعاره از قدرت است. می فرماید می دانید قدرت کجا تجلی پیدا می کند؟ در کار فردی تجلی پیدا نمی کند. جایی که جمع شوید دور هم. البته جماعتی که بر محور خدا باشد. اگر با همدیگر هم افزایی داشتید خدا هم آن موقع اراده اش و قدرتش رو به شما ضمیمه می کند. وقتی هم خدا بیاید"یدالله فوق ایدیهم" هیچ کسی رقیب شما نخواهد شد. شما جمع شوید بر اساس اصول درست هم افزایی بکنید خداوند قدرتش را در جمع شما می آورد آن موقع خواهید دید که حتی کوه و بنیانش را از جا می توانید بکنید!

این هم از بحث تشکیلاتی!

چیستی سوم: فرهنگی یعنی چی؟...

چیستی سوم: فرهنگی یعنی چی؟ مشکلی که ما بعد از انقلاب در کشور بیشتر به آن مبتلا هستیم  این است که هر کس ادای کار فرهنگی در بیاورد خیال می کند کار فرهنگی هم دارد انجام می دهد! در کشور ما بر خلاف چیزی که بعضی ها خیال می کردند، منظور رهبر انقلاب از مظلومیت فرهنگی مسئله بودجه و اعتبارات مالی نیست! در هیچ بخشی از این کشور اعتباراتی بیشتر از اعتبارات فرهنگی خرج نمی شود! هیچ بخشی! شما برای عمران بودجه ای که خرج می کنید به نصف بودجه فرهنگی هم نمی رسد! برای سیاست برای اقتصاد و.. هم همینطور! برای هیچ چیز به اندازه فرهنگ در این کشور خرج نمی شود! چه موقع می فهمیم؟ وقتی اعتبارات رسمی دستگاه های مستقلا فرهنگی را یک جا بگذاریم به اضافه اعتبارات فرهنگی که دستگاه های غیر فرهنگی دارند و خرج می کنند به اضافه سازمانهای غیر دولتی حوزه فرهنگی که دارند کار می کنند به اضافه هزینه غیر قابل احصایی که مردم دارند در امور فرهنگی خرج می کنند مثل هیئت ها، مسجد ها، روضه ها جلسات و این جور زمینه ها. اگر این ها را روی هم جمع کنید اصلا با بودجه سی سال انقلاب هم حتی قابل مقایسه نیست! حالا که در کشور اینقدر پول فرهنگی خرج می کنیم و اینقدر آدم هایی داریم که ادعای کار فرهنگی می کنند که همه ملت ما می گویند ما داریم کار فرهنگی انجام می دهیم، از اون پیرزنی که در منزل خود روضه امام حسین(ع) می گیرد تا آن شخصی که موسسه بین المللی فرهنگی دایر می کند، همه می گویند ما داریم کار فرهنگی می کنیم. پس چرا شاخص های رشد فرهنگی سال به سال در بخش های عمده در حال افول هستند؟ رشد منفی داریم. چرا شاخصهای ناهنجاری های اخلاقی و اجتماعی دائما رشد مثبت می کنند؟ خود کشی، افسردگی، فساد جنسی، اعتیاد همه اینها دارند رشد پیدا می کنند. چرا اینجور می شود؟ در این میدان (کار فرهنگی کردن) هم پول به اسم کار فرهنگی، هم منابع انسانی به اسم کار فرهنگی هزینه می شوند اما کار فرهنگی نیست و الا باید اثر خودش را بگذارد. اتفاقا در کار فرهنگی آخرین آیتم برای موفقیت منابع مالی است. اولین آن اندیشه است. اندیشه! تا اندیشه نباشد منابع انسانی هم ول معطلند. تا وقتی شما تئوری نداشته باشید که به چه نحو فضای فرهنگی را می خواهید مدیریت کنید، یا با این نیرو ها چه کار می خواهید بکنید، جز اینکه افراد را به روز مرگی معطل می کنید و انتهای کار هزار تا آدم شبهه دار و به درد نخور حاصل می شوند و می روند به هیچ مقصودی نخواهید رسید! این ضعف فرهنگی ماست. پس ما باید ببینیم یک کار فرهنگی چه مولفه هایی دارد؟ غیر از این می شود شبه فرهنگی! ادای کار فرهنگی!

 

 یک فعالیت سه ویژگی حداقلی باید داشته باشد تا ثابت شود که این فعالیت فرهنگی است. اول: باید مبتنی بر باور ها و عقاید بنیادین باشد. یعنی چی؟ چهار صد پانصد تا تعریف هست که فرهنگ را تعریف کرده اند. همه بر بعضی از مولفه های فرهنگ متفق القولند: یک، فرهنگ ترکیبی از باور ها و عقاید است که جایش در قلب است. در ذهن هم نیست. از ذهن باید به قلب رسوخ کند. باور یعنی چیزی که مردم ولو نتوانند از نظر علمی استدلالش کنند سرشون برود ازش دست نمی کشند. شما اگر هزار تا شبهه بیندازید برای 4 تا آدم روستایی دلداده به امام حسین(ع)، به فاطمه زهرا(ع)، بگویید فلان کس در فلان کتاب تاریخش گفته است اصلا در پدیده ای مدرن است و در زمان پیغمبر(ص) که دری در مدینه نبوده است که بعد بگویید درب رو آتش زدند و در را زدند به کی و  از اینجور شبهه های احمقانه، برای یک پیرزن بگویید بازم صورتش رو می بره زیر چادر می نشیند پای روضه حضرت زهرا(س) گریه می کند. باور کرده این قصه رو! چرخ نخ ریسیش رو رها می کند می گوید من پیر زن یه چرخ نخ ریسی رو اگر ولش کنم این کار نمی کند این عالم چه جوری بدون خدا کار می کند؟ همین پیرزن اعتقاد و عقیده اش از خیلی علامه ها قویتر است! چون که به باور رسیده. اگر کار فرهنگی مبنایش یک باور عمیق نباشد و از کمر کار شروع کند محکوم به شکست است! بلکه خیانت است. چون اگر کسی بدون شناخت عمیق شروع کند به کار  اولا : "لایزداد سرعت سیره الا بعدا"  هر چی تندتر برود دور تر از هدف می شود چون هدف رو اصلا تشخیص نداده است. دو: "کان ما یفسد اکثر من ما یصلح" خیال می کند دارد اصلاحات می کند بدتر دارد افساد می کند. کار فرهنگی باید اولین جوابی که می دهد این باشد که این فعالیت، این تابلو، این نمایش، این همایش، این سفر، این سخنرانی، این میتینگ، می خواهد کدام یکی از باور های ما را دفاع کند یا کدام باور غلط رو رد کند؟ اول باور رو توی یک جمله برای من بگو ! پلورالیزم رو می خواهد بزند؟ چی رو می خواهد بزند؟ یک نکته کامل مبنایی بگزارید وسط بعد تازه من بگویم برای این کار این روش و ابزار درست است؟ این آدم ها به درد این کار می خورند؟ چه جوری می شود که همه بچه های یک مجموعه فرهنگی به درد همه کار می خورند؟ هم کار فکری می کنند هم از دیوار می روند بالا پوستر می چسبانند و هم چای ریز و تدارکاتی می شوند؟ البته خوب است که نیرو های یک تشکیلات همه فن حریف شوند. اما شدند؟ نخیر! این طور نیست! شما از وسط کار که شروع کنید همه چیز خوب است! یکی از اون اصولی که می خواستم اینجا ذکر کنم این است: آدمهایی که برای خودشون پشتی می گزارند، پپسی باز می کنند، تحویل می گیرند، یعنی آدمهایی که احساس می کنند موفقند دو جورند. یک: آدمهایی هستند که با برنامه ریزی، مطالعه و بررسی، هدف مشخصی به اسم سیبل تشخیص می دهند. فاصله خودشون رو با اون سیبل و هدف رو خوب اندازه گیری می کنند. امکانات خودشون رو بر آورد می کنند که آیا می رسد تا اونجا؟ بعد در یک فاصله مشخصی همه امکاناتشون رو بسیج می کنند. می کشند در یک ثانیه هم مکث مطلق می کنند با تمرکز می زنند صاف وسط خال! این خودش که سهله مامانش و  خالش هم باید برایش هورا بکشند! بارک الله به این آدم که اینچنین هدف گذاری و برنامه ریزی  و موفقیتی داشته است. اما اکثر آدم ها مخصوصا تشکل ها و مجموعه های فرهنگی اینجوریند: (مبتلا نشید خدای نکرده) صبح از خواب بلند می شوند می روند روی دیوار نگاه می کنند می بینند هیچی نیس. می روند عقب تیرشون رو می زنند هر جا خورد می روند دورشو گرد می کنند می گویند دیدی؟ خورد وسط هدف! والله من حاضرم بنشینم محاجه کنم با خود شماها! برنامه های سال قبلتون رو بیارید وسط من می گویم این کار رو بر اساس کدام هدف گذاری انجام دادید؟ کار خوبی کردیم دیگه! من که گفتم کار خوبی نباید بکنید! باید کار موثر بکنید! کدام هدف رو می خواستید تامین کنید که یک قسمت از پازل اون فلان برنامه بود؟ کجا رو داشتید می زدید؟ دیدی چه یادواره شهدای خوبی برگزار کردیم؟ اصلا کی گفته بود برگزار کنیم؟ برای چی برگزار کنیم؟ بله اگر این رو جواب بدید حالا برید اون رو خوب انجام بدهید. تیرو زدید دورشم گرد می کنید بعد برای خودتون سوت می زنید: دیدید زدیم وسط خال! اکثر آدم ها این طوری زندگی می کنند. صبح بلند می شوند الهی به امید تو می روند دنبال زندگی! شب می گویند الحمد لله چه روز خوبی بود! چی کار کردی؟ به 4 نفر سلام کردم به 2 تا فقیر پول دادیم یه مقدار هم کتاب خواندیم. فلان جا یک زیارت هم رفتیم اینقدر هم پول در آوردیم. خب! با برنامه ریزی رفته بودی؟ قرار بود این کار ها رو انجام بدهید؟ نه! ولی همه این کار ها رو کردیم. خب فرهنگی بودن یک کار اولین شرطش این هست که مبتنی بر یک مبنا و باور عمیق و اصیل و بنیادین باشد. ریشه داشته باشد. و الا می شود یه نهال بدون ریشه!

 

دو: بعد از اینکه مبنا داشت باید متناسب و هم راستا با ارزش ها و هنجار های اصیل باشد. اگر ما می خواهیم از فلان چیز که درست هم هست دفاع کنیم درست دفاع کنیم! آیا ما متناسب با هنجار های اصیل داریم برنامه ریزی فرهنگی می کنیم؟ شما دهه فجر که می شود بنشینید بخندید به صدا وسیما: به مناسبت دهه فجر مسابقات شطرنج! چه ربطی به انقلاب داشت این؟ بگویید در این دهه فجر که این همه شبکه ها را معطل می کنید به اسم دهه فجر چقدر معرفت انقلابی و چقدر روحیه انقلابی و چقدر بازگشت به ارزش های اول انقلاب مثل ساده زیستی مثل ولایت پذیری و ... تقویت شد؟ وجب می گیرند می گویند: دیدی؟ حجم برنامه های ستاد بزرگداشت انقلاب اسلامی و دهه فجر اینقدر بود!! فلان کار را کردیم! این مقدار شام دادیم! این مقدار گل هدیه کردیم بعد هم می گویند مظلومیت فرهنگی! بودجه را زیاد کنید! باید به دنبال هدف و مبنا متناسب با ارزش ها و هنجار های اصیل پیش برویم.

و سوم: جذابیت مشروع و معقول. حسن خلق کنار حسن خلاق باید داشته باشیم.بله! ما مبنایمان درست است. ارزش ها را هم می خواهیم در روش ها اعمال کنیم. ولی جذابیت ندارد. خب حرفتون خریدار ندارد! باید از پدیده جذابیت به معنای عامش در چارچوب مشروع و معقول استفاده کرد. چون انسان ها برای جذب شدن و تن دادن به یک حقیقت فرهنگی سه بعدشون باید توجه کنند: میل، نیاز، مصلحت. انسانها اول بنده نیازهایشان هستند. بعد بنده میلشان هستند بعد بنده مصلحت. شما بچه را می خواهید ببرید آمپول بزنید. مصلحتش است دیگر ولی زیر بار نمی رود. اما بگو می خواهم برم برات پفک بخرم. می آید! بعد می بریدش پارک بعد اونجا هم گولش می زنید بریم یه آمپول بزنیم 2 دقیقه درد داره جیغ می کشی. بعدش برات مثلا چی می خرم! همه انسان ها و خود ما هم اینجوری هستیم.درسته که اصلی ترین بخش وجودشان مصلحت هایشان است. اما کمتر  به مصلحت ها مستقیم تن می دهند چون تلخ هستند. پس ما باید از میل و نیاز انسان ها شروع کنیم اما مصلحت ها را فراموش نکنیم. ما نیامده یم برایشان سوپر مارکت بزنیم که هر چی دلشان می خواست بردارند. اما با سوپر مارکت شروع می کنیم اون وسط ها کار خودمان را پیش می بریم. این هم نکته سوم در فرهنگی بودن.

از این همه حرف که زدیم یک جمله جمع می شود که اگر از ما بپرسند فعالیت تشکیلاتی فرهنگی یعنی چی به نظر می رسد این جمله تعریفی کامل می شود: فعالیت تشکیلاتی فرهنگی عبارت است از فرآیندی مبتنی بر باور های بنیادین از طریق هم اندیشی همگرایی و هم افزایی در راستای ارزش های اصیل برای پاسخگویی به هنگام مدبرانه و حکیمانه به میل و نیاز و مصلحت مخاطب.

این از چیستی کار فرهنگی!


2.  چرایی:

چرا باید ما در فعالیت های تشکیلاتی فرهنگی شرکت کنیم؟ در واقع ضرورت هایی که ما را به عنوان یک انسان مسلمان ملزم می کند در این فعالیت ها حضور داشته باشیم چه مواردی هستند؟ برای اثبات اینکه یک انسان مسلمان باید در این تشکیلات ها بیاید و فعال شود ضروروت های فراوانی می شود بیان کرد که از حوصله ما خارج است. از بین این همه ضرورت یکی از این ها هست که بیشتر از همه برای ما قابل لمس است و وقتی با خودمان فکر می کنیم که چرا باید در گیر و دار این زندگی پر زحمت و خانواده و کار و شغل و این جور موارد، وقتی را هم اختصاص بدهیم به اینکه در این جور تشکیلات ها حضور فعال داشته باشیم، وقتی به این ضرورت و فلسفه برخورد می کنیم به این اطمینان می رسیم که باید در یک تشکیلات این چنینی  به هر قیمتی که شده حضور فعال داشته باشیم!

 آن هم این که انسان در وجود خودش یک میل ها و کشش ها و غرایز درونی دارد که باید به آنها خیلی توجه کرد. از بهترین ها و مقدس ترین ها و دائمی ترین این میل ها که هر چه سن بیشتر می شود و به مرگ نزدیک تر می شویم شدت هم پیدا می کند (چون می بیند فرصت رسیدن به این میل کم شده است) میل به جاودانگی است. هیچ کس دلش نمی خواهد نباشد. هیچ کس دلش نمی خواهد فراموش شود. هیچ کس دلش نمی خواهد بی اثر از این دنیا برود. هیچ کس دلش نمی خواهد از یاد ها فراموش شود. هیچ کس دلش نمی خواهد بی فایده باشد. میل به جاودانگی آن میل عمیق و غریزه مقدسی است اگر انسان به همین توجه کند می فهمد که اگر در این فعالیت ها  و در این قالبهای فرهنگی شرکت نکند خودش با دست خودش عدم خودش و پوچی خودش و فراموشی خودش را امضا کرده است.

 شما اگر به تاریخ زندگی بشر روی این کره خاکی را ببینید چه کسانی ماندگار ترند؟ به ترتیب انبیاء ، ائمه، اولیاء خدا. تا قیامت! مخصوصا هر چه به پیامبر خاتم می رسیم و پیامبر عزیز ما جهانی است. هر جا می رویم از همه ادیان از امیر المومنین(ع) حرف می زنند. از پیغمبر حرف می زنند. زندگی پیدا می کنند از طریق اینها! اینها اثر است دیگر! نمی خواهیم اسممان باشد که پز بدهیم! می خواهیم یک چراغی بشویم که تاریکان این عالم راهشان را پیدا کنند. چراغها بعضی وقتها شمع هستند با چند دقیقه روشنایی دادن آب می شوند و از بین می روند. بعضی هستند که در عرصه های خاصی به اندازه یک شمع یک چند وقتی در یک حوزه خاص روشنی دادند. بعد می بینی کلا دوباره خاموش شدند. یک عده اندازه یک لامپ روشنایی دارند. بعضی به اندازه پرژکتور روشنایی دارند و بعضی خورشید می شوند! بعضی خورشید می شوند که دائما بشریت به‌ آنها نیاز دارد. مثل انبیا. مثل ائمه. اینها خورشیدی هستند که بدون اینها اصلا نمی شود کار کرد. حیات انسانی بدون اینها محال است. اینجوری که قرآن می فرماید. بعدش می رسیم به فیلسوف ها و حکیم ها و فقیهان. کسانی که واقعا تلاش کردند و مبانی زندگی درست رو از دست ائمه و اوصیا و اولیا به دست آوردند. نه فیلسوفان مادی! آنهایی که دست گذاشتند در دست وحی و از آن فلسفه زندگی به دست آوردند. این ها چقدر باقی هستند! ملا صدرا باقی میماند. شیخ اشراق باقی میماند. همه اینها باقی میمانند. شهید مطهری تا ابد باقی میماند.هر چه می گذرد ابرها بیشتر کنار می روند و شهید مطهری بیشتر شناخته می شود. امام عزیز ما که خورشید خورشیدهاست! شمس الشموس است. ما بعد از ائمه معصومین  آدم این چنینی ندیدیم!

 بعد از آن مجاهدان فی سبیل الله و شهدا می رسیم. یک بچه سیزده ساله رو ببینید! کی در قاموس این بچه نوشته بود که تو به جایی میرسی که امام راحل بگویند رهبر ما این بچه است! بچه سیزده ساله که برود زیر تانک 50 تنی! ولی زیر تانک له نشود  بلکه همه صاحبان تانک را زیر پای خودش له بکند. الان برود بر بام عالم بایستد و نامش باعث افتخار همه بشود. اینها ثبت کردند جاودانگی خودشون رو در جبهه ها! هنرمندان و نام آوران در عرصه های دیگر همین جور هستند. هر چقدر هم هنرشون متعهد تر و فطرت گرا تر باشد ماندگار تر هستند. تا برسیم به خیرین و کسانی که در حوزه های مختلف به مردم خیر رساندن و در ذهن مردم ماندگار شدند. بقیه انسانها چی؟ آیا فقط همین ها در این قرن ها بر روی زمین زندگی می کردند؟ مسلما این طور نیست. بقیه هم بودند ولی مردند رفت و تموم شد. هیچ کس اسمشان را هم یادشان نیست. اصلا کسی به آنها فکر نمی کند که چند نفر بودند و کی مردند! چرا؟ چون اثری نداشتند در این عالم. روشنگری نداشتند برای بعد از خودشون که یک چراغی بماند و دیگران راه را پیدا کنند.

 این میل به جاودانگی  انسان ها را به رقابت در این عرصه می کشاند. بهترین فرصت و بهترین زمینه و بستر برای جاودانه شدن همین تشکل هاست. در دورانی که به اسم آخرالزمان مهمترین تابلوی آن در روایات اهل بیت فتنه هاست، (فتن آخرالزمان - فتنه یعنی گرد و غبار تاریکی درست کردن تا مردم حق را گم کنند)، اگر کسی در این تاریکی  های عمدی ایجاد شده توسط کسانی که به قول امام علی (ع) در نهج البلاغه یکی به خاطر شهواتشان و یکی به خاطر بدعت گذاری هاشان دنیا را تیره و تار می کنند  بشود چراغ هدایت، این تا ابد باقیست. مثل شهدای ما در زمان جنگ و از آنها بالاتر کسانی که در این دوره روشنگری می کنند. به نظر می رسد همین یک دلیل کافی است. کسی اگر گفت چرا باید بروم بسیج، چرا باید بروم فعالیت تشکیلاتی دسته جمعی در راه آرمان های انقلاب بکنم  اولین جوابی که باید بدهد این است که چون خودم را آدم حساب می کنم می خواهم باقی بمانم. نمی خواهم بعد از 70 سال بمیرم و ته این همه ادعا و شکوهی که برای خودم درست کردم بشود یک اعلامیه ترحیم و یک پارچه مشکی و بعد هم فراموش بشویم  و تمام! اکثر آدم ها این طوری هستند دیگر! بنابراین مهمترین فلسفه و ضرورت حضور در این چنین تشکیلات های فرهنگی انقلابی این است که ما می خواهیم باقی باشیم. نمی خواهیم فانی شویم. و بقا ما در گرو این است که دست بگذاریم در دست کسانی که همین فهم رو داشتند و یک بار بزرگی که بشریت تا حالا نتوانسته آن را به جلو ببرد بلند کنیم و بگوییم ما توانستیم آن را بلند کنیم. لذا کسانی که انقلاب رو به پیروزی رساندند به این اوج رسیدند. کسانی که دفاع مقدس رو به پیروزی رساندند به این اوج رسیدند و از آنها بالاتر کسانی هستند که در شبیخون فرهنگی پیروزی رو برای ما آوردند که هیچ قابل مقایسه با شهدای جنگ تحمیلی نیستند. سرداران جنگ 8 ساله اصلا به گرد اینها نخواهند رسید! جهاد اکبر است. این هم راهش تشکیلات است.

چند تایی دیگر از ضرورت های تشکیلات هست که از آنها عبور می کنیم


3.   چگونگی:

چه جوری می شود واقعا یک فعالیت تشکیلاتی فرهنگی رو ایجاد، حفظ و به صورت پویا به اهدافش رساند؟ همه این قوانینی که ذکر می شوند باید بدون کم و کاست به صورت همزمان رعایت شوند. قوانین یک تشکیلات را در 5 فصل خلاصه کرده ایم و همه آنها را از آیات قرآن ذکر می کنیم.

الف. بخش اول بر اساس همان فلسفه حیات، معنویت و مناجات و توسل است. امکان ندارد کسی اشک سحر نداشته باشد، توسل از روی اضطرار و بدبختی و بیچارگی به اهل بیت (علیهم السلام) نداشته باشد، اهل مناجات نباشد و به درد این تشکیلات بخورد. امکان ندارد! آنکه خلوت خوبی ندارد جلوت خوبی هم نخواهد داشت! مگر می شود بسیجی سحر بلند نشود و نماز شبی ولو 5 دقیقه نخواند! مگر می شود؟ مثل اینکه طلبه نماز شب نخواند. می شود؟ پس این طلبه به چه دردی می خورد؟ آیت الله بهجت(ره) از قول یکی از علمای قدیم می گفتند که ایشون تعجب می کردند، می گفتند طلبه پایه چهارم اگر کرامت نداشته باشد پس چیکار می کرده است تا حالا؟ حالا ما کوتاه می آییم می گوییم لااقل عبادت داشته باشد. کرامتشو نمی خواهد! الهی آن که سحر ندارد از خود خبر ندارد. نمی شود. چرا؟ چون عبادت به این معنی که عرض می شود، مناجات به این معنی که عرض می شود اضطرار، اگر داشته باشید می شود پمپ بنزین شما. ماشین وقتی می بیند این عقربه بنزین اومد پایین چراغ روشن شد یعنی بنزین تموم! یعنی دیگر نمی شود به حرکت ادامه داد. اگر چه ظاهر قضیه خلاف این رو نشون بدهد! کسی که اتصالش با خدا دائم و با کیفیت بر قرار  نشود این از درون تهی شده است. سر و صدایش ممکن است زیاد باشد ولی به زودی خواهید دید که هم خودش را خراب می کند هم تشکیلات را. مناجات داشته باشید.

 پس در بحث معنویت و مناجات اولین مورد ارتباط خاص با خداوند و اولیای دین است. قرآن کریم به پیامبر که برترین بشر هاست دستور می دهد که شب ها باید بلند شوی و مناجات کنی. روز ها جهاد کنی شب ها شب زنده داری کنی! می شود رفت و شب مثل بقیه خوابید؟ بقیه که ماموریتی مثل تو ندارند. رسالتی ندارند. تو رسالت سختی داری! باید قوت بگیری! پاشو سحر خیزی!(سوره مزمل آیه دوم). در همین فصل -در قرآن کریم هم تاکید می کند- در مسائل معنوی، نمازت -مخصوصا نماز های واجب- اولویت همه کارهایت باشد. انقلاب دارد زمین می خورد نماز را بگزاریم روی انقلاب؟ نه! امام حسین(ع) هم وسط جنگ، روز عاشورا نماز اول وقت می خواند. امیرالمومنین(ع) در صفین نماز اول وقت می خواند! آقا حالا نماز باشه این پوسترو بچسبونیم، این جلسه رو تمام کنیم، این زنگم بزنیم! این آدم ها کم کم به همه چیز بی اعتنا می شوند. بی توجهی به صدای اذان انسان را کم کم شتر دزد می کند! اولویت اول نماز! قرآن کریم می فرماید که نماز بر هر کاری برایشان مقدم است (سوره نور آیه 37). "رجال لا تلهیهم تجاره و لا بیع عن ذکر الله و اقام الصلاه". هیچ کاری برای آنها اولویتی بر نماز ندارد.

شهید رجایی می فرمودند که: به نماز نگویید کار دارم به کار بگویید وقت نماز است! شهید بهشتی که اگر ستون های انقلاب چهار تا باشد 3 تای آنها روی دوش بهشتی گذاشته شده است، قانون اساسی نوشته است، سیستم قضایی رو یک تنه نوشته است، ساخته است، مدیریت کرده است، حزب به معنای قرآنی اش را طراحی کرده است، ساخته و مدیریت کرده است، این آدم در سمینار بسیار مهم و خطیری در اول انقلاب سخنرانی داشته است در یک ساعت خاص مثلا ساعت 11. سخنران های قبلی دیر می کنند دیر می کنند می رسد به ساعت یک ربع به 12، یک ربع به اذان. ایشون هم بدون اینکه گله کند می رود سخنرانیش رو شروع می کند. وسط سخنرانی صدای اذان رو می شنود. می گوید والسلام علیکم و الرحمه الله! آقا صبر کن حرف رو تموم کن! می گوید من نماز دارم! آقا حالا این امل بازی ها چیه؟ نخیر!

 عجیب است! آدم ها توی حوزه های شخصی به نماز اول وقت اهمیتی نمی دهند بعد که کارمند اداره می شوند پدر مردم رو سر نماز جماعت در می آورند. آقا نمازند همه!  مردم پشت در اتاقشان معطلند می گویند رفتیم نماز! توی حوزه فردی به نماز بی اعتنا هستند! توی منزل خودشان یه دانه پیاز داغش دارد می سوزد به نمازش ترجیح دارد! تلفن خاله اش که نیم ساعت قبلش حرف زده است، رفته آشپزیش رو کرده است دوباره نیم ساعت رفته و حرف زده است به همه چیز ترجیح دارد به مردم که توی اداره می رسد نمازش گل می کند! این در بحث نماز!

 ارتباطتان با خدا هر چقدر قویتر، امید موفقیت فرد و نشکیلات بیشتر می شود. تجربه کنید. در سیره امام مطالعه کنید. امام سرش می رفت 2 ساعت سحرخیزیش نمی رفت! سرش می رفت نماز اول وقتش نمی رفت! سرش می رفت زیارت عاشورای هر روزش نرفت! قرآئت قرآنش نرفت! توسلش نرفت! اینها قدرت امام بود نه ظاهرش!

 

 

ب.  سلسله مراتب و تشکیلاتی بودن:  اگر قرار است فعالیت تشیلات فرهنگی بکنیم شرط دومش بعد از اطاعت از خداوند و توسل و اینها این است که ما واقعا تربیت تشکیلاتی داشته باشیم....

ب. سلسله مراتب و تشکیلاتی بودن: اگر قرار است فعالیت تشیلات فرهنگی بکنیم شرط دومش بعد از اطاعت از خداوند و توسل و اینها این است که ما واقعا تربیت تشکیلاتی داشته باشیم. اخلاق تشکیلاتی داشته باشیم. سلسله مراتب و تشکیلاتی بودن. در این قسمت چند نکته هست که متذکر می شویم:

 

1. رعایت سلسله مراتب: در تشکیلات باید هر کسی یک مافوق مشخص داشته باشد. از او دستور بگیرد به او پاسخ دهد. دوباره آن مافوق یک مافوق مشخص داشته باشد. چند رییسه نکنید! آقا جون فلانی رییس مجموعه است تا اون پایین هم می خواهد برود مستقیم دستور بدهد و تا اون بالا هم باید به همه جواب بدهد! حداقل مفهومش این است که هر کس در تشکیلات باید مافوق خودش را بشناسد. از مافوق دستور بگیرد به مافوق جواب دهد. سوره نسا ایه 59: " یا ایها الذین امنواطیعو الله و اطیعو الرسول و اولی الامر منکم ". این آیه سلسله مراتب بودن را تذکر می دهد. به ترتیب! راس این شبکه ولایت خداست. بعد به پیغمبر تفویض شده است. بعد از پیغمبر به ولی امرت. بعد از ولی امر هم در دوران خودتان هر کسی به حق ولایت دارد از او اطاعت کنید.

 

2. انتقاد از مافوق آری ولی تخریب شخصیت هرگز! چون تخریب شخصیت مافوق شما (هر کسی که می خواهد باشد) به تخریب شخصیت تشکیلاتتان می کشد. این را مواظبت کنید. لذا قرآن کریم (سوره توبه آیه 43) می فرماید: خداوند پیغمبر را به عنوان یک مامور فرستاده است که برود مردم را هدایت کند. یک عده از منافقین قبل از یک جنگی آمدند از پیغمبر اذن گرفتند که ما مشکلات داریم، این کار را داریم برویم. چون می دانستند اگر جنگ شروع شود رسوا می شوند. پیامبر هم اینقدر مهربان بودند گفتند خب بروید! خداوند می خواهد توبیخ کند پیامبر را و به او هشدار بدهد که چرا قبل از اینکه فرصت جنگ برسد و نامرد ها از مردها جدا شوند تو به اینها اجازه دادی بروند؟ اما چقدر با احترام بدون اینکه تخریب شخصیت کند، چقدر زیبا حرف می زند. در سوره توبه آیه 43 می فرماید: " عفا الله عنک " پیغمبر عزیزم! خدا از تو بگذرد. " لم اذنت لهم؟"چرا به اینان اذن دادی؟ "حتی یتبین لک الذین صدقو و تعلم الکاذبین" چرا صبر نکردی زمانی برسد که اینها معلوم کنند نفاق خودشان را! از ترس جنگ بخواهند بروند. الان بهانه آوردند گفتند که گرفتاری و کار زراعت داریم. می گذاشتید زمانی برسد که برای خودشان و مردم معلوم بشود که اینها منافقند. نمی خواستند از اول بیایند جهاد در راه خدا بکنند. اما خداوند ارزش پیغمبر را با این بیانی که انتقاد خودش رو بیان کرد حفظ کرد. این دو تا!

 

3. درک نظام سیستمی: همه اعضای یک تشکل باید درک کنند که در یک تشکیلات دیگر "من" نیستم این "ما" است! من خوب باشم سرایت به همه می کند. من بد باشم سرایت به همه می کند و بازگشت هر خیر و شر من به خود من برمی گردد. می گویند فلانی که جزء بسیج است فلان کار را کرده است! اینها همشون فلانند. هر حرکت من، هر گفته من، هر عکس العمل من بازگشت خواهد داشت. هم به خودم هم به تشکیلات. اسم این رو گذاشتیم درک سیستمی. در قران کریم سوره اسرا آیه 7 می فرماید که : "ان احسنتم احسنتم لانفسکم و ان اساتم فلها" چه خوبی کنید چه بدی کنید برمی گردد به خودتان. نگویید فقط ضربه به اسلام خورد. به خودتان هم برمی گردد. این سیستم شما رو یک سلول از خودش کرده است. کوچکترین آسیبی به هر جزیی برسانید به خودت هم آسیب رساندی. حساس باش! دقیق باش!

 

4. التزام بر اذن مافوق: هیچ کاری در تشکیلات بدون اذن مافوق مشروعیت ندارد. هیچ کاری! حالا یا اذن هست یا اجازه که اینها با هم فرق می کنند. اذن قبل از عمل است اجازه بعد از عمل! یک وقت ما تشخیص می دهیم یک کاری را بکینم و می دانیم مافوق ما حتما راضی است منتها الان به او دسترسی نداریم. اگر واقعا یقین داریم که مافوق ما راضی است این کار را انجام می دهیم و بعد دوباره از او اجازه می گیریم. اجازه برای بعد از عمل است. قرآن کریم می فرماید اگر می خواهید تشکیلاتی باشید که باید باشید، بدون اذن و اجازه مافوق دست به هیچ کاری نباید برنید! سوره نور آیه 62: " انما المومنون الذین امنو بالله و رسوله و اذا کانو معه علی امر جامع لم یذهبو حتی یستئذنوه.." در توصیف مومنین یعنی تشکیلات اهل ایمان می گوید اینها آدمهایی هستند که  " لم یذهبو حتی یستئذنوه" نمی روند مگر اینکه از تو اجازه بگیرند. اذن بگیرند. "فاذا استئذنوک لبعض شانهم "  یک وقت طرف می آید می گوید پیغمبر عزیز من این مشکل برای خانواده ام پیش آمده . مثلا توی اون ترم فلان درس رو مشروط شدم اگر حالا توی این فصل بخواهم بیایم خیلی وقت بگذارم ممکن است از این درس بیفتم بعد برا بسیج ننگ است . می گویند بچه هاشون همشون مشروطی ها هستند. (دروغ می گویند ولی خب می گویند!) حالا می آید از رییسش، از مافوق خودش اذن می گیرد اگر اشکال ندارد من این یک ماهه را، این دو هفته را، کمتر بیام که به درسم برسم. خدا می فرماید که اینها می آیند تشخیص خودشون را می گویند ولی تو باید تصمیم بگیری. " فاذا استئذنوک لبعض شانهم " اگر برای بعضی کارها  می آیند پیش شما و از شما اذن خواستند  "فاذن لمن شئت منهم" تشخیص بده بود و نبود این آدم چقدر برایت اثر دارد. اگر ضربه ای جدی می خورد باید قانعش کنی که نرود. ولو اینکه یک امکانی فراهم کنی که در همان فضا درسش را هم بخواند و یا بعضی کارها را برایش سبک تر کنی. ولی بماند. اما اگر دیدی نه! ضربه خاصی نمی خورد، می شود جایگزین کرد، حتما بهش اجازه بده. بگذار احساس کند درکش می کنید. اما اجازه دست رییس است!

 

5. وحدت و انسجام و یکپارچگی: قرآن در سوره صف آیه 4 می فرماید که تشکیلات اینجوری است: وقتی با یک عضوش حرف می زنید باید احساس کنید مثل یک سد محکم اینها به هم چسبیده اند. " ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفا کانهم بنیان مرصوص" مثل یک سد محکم اجزایش به هم چسبیده اند.

 

6. وفاداری سازمانی: این را خدا به مدیر جامعه می گوید و مدیر تشکیلات! می گوید: دوستان تو دو گروهند، کسانی که آمده اند دور این تشکیلات جمع شده اند دو گروهند: یک عده واقعا وفادارند. عده دیگر وفادار نیستند اما ظاهرشان رو حفظ کرده اند. با همه آن ها خوب برخورد کنید. کسی رو حق نداری رسوا کنی! اما باید برای خودت روشن و معلوم باشد که  چه کسی وفادار است و چه کسی نیست! اینها را پیش خودت نگه دار اما خطشان را از هم جدا کن. با همه یک جور برخورد کن. با همه دوست باش. اما موقع بحرانها کسانی که وفادار هستند پای کار می مانند. این ها را تشخیص بده.

قرآن در آیه 52 سوره مبارکه آل عمران خطاب به پیغمبر در مورد حضرت عیسی که خیلی یار داشت و خیلی ها مدعی پیروی از ایشان بودند اما یکدفعه حضرت احساس کرد که اکثریت مدعیان دارند کوچ می کنند، می فرماید: " فلما احس عیسی منهم تاکفر .." به محض اینکه عیسی از یارانش احساس کفر یعنی برگشتن کرد، سریع یاران وفادارش (در جامعه شناسی انقلاب ها یا نهضت ها یا جنبش ها اسمش را هسته وفادار می گذارند)، هسته وفادار خودش را بیرون کشید. " فلما احس عیسی منهم الکفر قال من انصاری الی الله ..". حضرت عیسی فرمود: کی ها حاضرند تا آخر با من بمانند؟  "قال الحواریون نحن انصار الله.." حواریون گفتند: ما هستیم تا هر جا شما باشید! هسته وفادارتان را تشخیص بدهید. بدون اینکه قبلش بخواهید کسی را رد بکنید خودتان تشخیص بدهید!

 

7. حاکمیت ضوابط: هیچ کس در تشکیلات حق ندارد روابط را را قاطی ضوابط کتد. هیچ کس! ضوابط باید حاکم باشد. قرآن در آیه 135سوره نسا می فرماید: "یا ایها الذین امنو کونو قوامین بالقسط  شهدا بالله ولو علی انفسکم  و بالوالدین و الاقربین" فقط روی معیار ها حرکت کنید ولو علیه خودتان، والدینتان یا دوستان و نزدیکانتان باشد. دست از ضوابط نکشید. ناراحت می شوند خب بشوند.

 ببینید امیر المومنین(ع) در دوران غربت خودش که معاویه با تمام امکاناتش علیه امیرالمونین فتنه گری می کرد، تبلیغات مسوم می کرد (خیلی از یاران امیرالمونین هم  باور می کردند)، یک رسانه خیلی قوی در عرب به اسم شعر و شاعران بود که اگر کسی می توانست شاعران قدر قدرت را به استخدام خودش بکشد یک بخش عمده ای از افکار عمومی در اختیارش بود، یک رفیق خوبی داشت به اسم نجاشی. نجاشی شاعر بسیار زبر دستی بود. سالها هم در مذمت، افشاگری و رسوایی معاویه و مدح امیرالمومنین شعر می گفت. حالا امیر المونین شده حاکم مسلمین! خبر دادند که نجاشی ماه رمضان شراب خورده است. حضرت دستور دادند بگیرید بیاوریدش! شاهد آمد شهادت داد که این (نجاشی) شراب خورده است. گرفتند و او را آوردند. نجاشی خیال می کرد به خاطر رابطه اش با امیرالمونین (که هم حضرت علی  خیلی او را دوست داشت و هم او خدمات زیادی به امیرالمونین کرده بود) حضرت او را می بخشد. حضرت امیرالمونین آمدند و پرسیدند که نجاشی تو شراب خورده ای؟ گفت بله آقا خوردیم! اشتباه کردیم حالا! گفتند: یعنی چی اشتباه کردی؟ تو ماه رمضان هم خوردی. گفت بله. فرمودند میدانی حکمش چیست؟ گفت: بله حکمش شصت ضربه شلاق به خاطر شراب و 30 ضربه هم به خاطر اینکه در ماه رمضان است جمعا می شود 90 ضربه شلاق! گفت: کاری نداری بریم؟ فرمود: چی رو بریم؟ بخواب تا شلاق هایت را بزنم. برگشت اعتراض کرد. گفت: متوجه هستی داری با کی حرف میزنی؟؟ (عین روزگار ما! طرف چون منصوب به فلان شخصیت است نباید دست بهش بزنیم) یا امیرالمونین! من بودم در دوران غربت اینقدر برایتان شعر گفتم . آخر این روش برخورد با هنرمند نیست! حضرت فرمودند: از این شعار ها نده. من تو رو خیلی دوست دارم. اشتباه کردی به اندازه اشتباهت هم چوب میخوری. قانون خداست. گفت: امیرالمونین! می دانی داری چکار می کنی؟ اگر به من ضربه شلاقت بخورد پا می شوم می روم برای معاویه شعر می گویم . حضرت فرمودند: بعد از این دیگر به خودت مربوط است! حضرت، نجاشی را خواباند و عین 90 ضربه شلاق رو به او زدند. همین آدم بلند شد و گفت حالا که این کار را با من کردی می روم برای معاویه شعر می گویم. تا آخر عمرش برای معاویه علیه العنه شعر گفت. اما حضرت علی تا آخر عمرش یک بار هم سراغش را نگرفت!

 

8. ایمان و پایداری بر اهداف: یکی از شناسه های یک آدم تشکیلاتی این است که باید به هدف تشکیلاتی ایمان داشته باشد و تا تحققش هم به پایش ایستادگی و استقامت کند. در هر دو بعدش قرآن کریم حرف دارد. یک: در مورد ایمان به هدف. اگر همه دنیا آمدند شبهه کردند تو که می دانی حقی تو چرا شک می کنی؟ تو چرا شک می کنی به هدف و مسیرت؟ امام خمینی (ره) به آقای بهشتی فرمودند که آقای بهشتی برو شما کارت را انجام بده. چه کار داری به حرف هایی که دشمن و دوست می زنند. می فرمودند اگر همین جمعیت که توی جماران می گویند "روح منی خمینی بت شکنی خمینی" بروند یه ساعت دیگر بیاند و همشنن شعار بدهند "مرگ بر خمینی" برای من یک ذره فرق نمی کند. تو که می دانی چکار داری می کنی. هدفت مقدس، روشت  هم مقدس است. تو چرا شک می کنی؟ قرآن کریم آیه 109 سوره هود به پیغمبر می فرماید: " فلاتکن  فی مریه مما یعبد هوالاء" مریه یعنی شک. یک ذره شک به دلت راه نده که خداهای اینها باطل است! هدفشان باطل است! تو شک نکن. در مورد استقامت: حالا که یقین داری هدفت درست است. روشت هم خدا پسندانه است پس چرا تزلزل داری؟ "فاستقم کما امرت و من تاب معک و لاتطغو" (سوره هود آیه 112). حالا که هدفت مقدس است، روشت درست است، استقامت کن همانطور که قبلا بهت امر کردیم! و کسانی هم که با تو هستند استقامت کنند.  کسی هم از تو حق ندارد تبعیت نکند. کسی طغیان نکند  تا به نتیجه برسی. خب این از این بخش!

 

 

ج. ارتباطات و اطلاع رسانی: بخش سوم ارتباطات و اطلاعرسانی است. وضعیت اطلاعات و ارتباطات در تشکیلات انقلابی فرهنگی چیست؟ دو سه نکته رو عرض میکنیم: ...

ج.  ارتباطات و اطلاع رسانی: بخش سوم ارتباطات و اطلاع رسانی است. وضعیت اطلاعات و ارتباطات در تشکیلات انقلابی فرهنگی چیست؟ دو سه نکته رو عرض می کنیم:

 

1.  اصل پاسخگویی: تشکیلات، مسئولین و جمعش باید نسبت به برنامه هایشان و عملکردشان به محیط و اطرافیان پاسخگو باشند. حالا یک وقت محیط در درون تشکیلات تعریف می شود و فرمانده تشکیلات یا معاون تشکیلات در حوزه خودشان باید پاسخ بدهند. یک وقت کل شما باید به کل شهر پاسخگو باشید. بالاخره فضایی را اشغال کرده اید فرصتی را، عنوانی را، جایگاهی را گرفته اید و باید نسبت به عملکرد و مواضع خودتان پاسخگو باشید. اصل پاسخگویی! خودتان پیشگام باشید. راجع به عملکردتان و مواضعتان توجیه بکنید(یعنی توضیح بدهید و تفسیر کنید). حتی اگر لازم است (به گونه ای که به هویتتان ضربه نزند) اشتباهتان را بپذیرید. اصل پاسخگویی: خدا در سوره توبه آیه 26 می فرماید هم پیامبران باید پاسخگو باشند هم کسانی که پیغمبر برایشان فرستادیم باید پاسخگو باشند. "فلنسئلن الذین ارسل الیهم الرسل.." قطعا مورد باز خواست قرار می دهیم کسانی که پیغمبر برایشان رفته است.  " ولنسئلن المرسلین.."قطعا خود مرسلین هم باید جواب بدهند به خدا که چی کار کردند با این رسالتشان!

 

2.  اصل امانتداری در اطلاع رسانی: خدا می فرماید پیغمبر برو هم با معجزاتت، هم با اخلاقت، هم با بیانت خیال مردم را راحت کن که من (پیامبر) فرستاده خدا هستم  و رسول امینم. یک ذره آب قاطی حرفها نکرده ام. یک ذره! همان که خدا گفته است گفته ام. همان که خدا گفته است دارم برای شما می گویم! حاضر هم نیستم کم و زیاد بکنم. به هیچ وجه.  " انی لکم رسول امین.." (سوره شعرا آیه 107). تمام پیامبران این دستور را داشتند که اعلام کنند ما رسول امینیم. بعد این حرف را ثابت کنند. مثلا بزرگانی یهود آمدند توطئه کردند گفتند برویم دین اسلام را بزنیم زمین. چه جوری؟ آمدند خدمت پیغمبر. بزرگان قبایل رو هم برداشتند آوردند. گفتند ما آمده ایم به شما ایمان بیاوریم. می دانید که ما علما هستیم. وقتی ما بگو ییم مسلمان شدیم تمام طرفدارانمان مسلمان می شوند. اینها هم روسای قبایل هستند. تا مسلمان بشوند کل قبیله مسلمان می شوند. دیگر چی بهتر از این؟ با یک تیر هزار نشان میزنی! حضرت فرمودند: خیلی خوب. خوش اومدید! شهادتین بر لب جاری کنید. گفتند فقط یک شرط دارد: یک اختلاف دیرینه بین طائفه ما و فلان طایفه هست سر مثلا فلان زمین و .. . هنوز هم حل نشده است. تا حالا هم خیلی خونریزی سر این شده است. شما بیا به نفع ما حکم بده ما دیگر می آییم مسلمان  می شویم!  می خواستند زیر آب دین را بزنند چقدر قشنگ! فردا بروند همه جا بگویند دارید دنبال کی می روید؟ به خاطر اینکه طرفدار جمع کند حاضر است خلاف حکم خدای خودش عمل کند. حضرت فرمودند یک ذره دست از دستورات خدا دست نمی کشم. می آیم قضاوت می کنم اگر حق با شما بود حق را به شما می دهم چون حق با شماست. اگر نبود علیه شما حکم می دهم. گفتند پس ما هم ایمان نمی آوریم. گفتند نیاورید خداحافظ شما!  امین! بدون کم و زیاد! یک ذره دست نبرید تو اطلاعات و آرمان ها و مواضع خودتان. مخصوصا کسانی که سخنگو هستند و از آن ها در این حوزه ها حرف شنوی هست !

3.  طبقه بندی اطلاعات و دسترسی: صرف اینکه من عضو تشکیلات شما شدم باید همه جلسات را خبر داشته باشم که چه تصمیمی گرفته اید؟ همه مشکلات و بحرانها و برنامه ها را باید بدانم؟ نه این غلط است! این به معنای نا محرم بودن من نیست. این به معنای این است که این اطلاعات من را خراب می کند قبل از اینکه تشکیلات را خراب کند. چون اگر کسی چیزی را که بهش ربط ندارد بی موقع بداند اول خودش خراب می شود بعد تشکیلات را هم به هم می زند و خراب می کند. یک طبقه بندی اطلاعات و دسترسی داشته باشید. سطوحتان رو تعریف بکنید. هر سطحی باید اطلاعات مربوط به خودش را بداند و آن را حفظ کند! الان اینقدر اطلاعات در سینه رهبر معظم انقلاب هست که چه بسا رییس جمهور و رییس قوای سه گانه هم چیزی از آن ندانند. اطلاعات باید حفظ شوند. لذا خداوند در مورد خودش این را می فرماید. فرمانده تشکیلات ما خدا در سوره جن آیه 27 می فرماید که: " عالم الغیب " خدا همه غیب را می داند اما " فلایظهر علی غیبه احدا " احدی را از اطلاعاتش خودش آگاه نمی کند " الا من ارتضی من رسول ..." مگر کسانی که جایگاه شایسته ای داشته باشند که این اطلاعات به آنها برسد. آن هم به اندازه ای که لازم باشد بهشان می دهم . چون اطلاعات بیجا فضل نیست زجر است. من اگر ندانم خیلی وقت ها بهتر کار می کنم. نمی خواهم بگویم جهالت! نه! آن چه که برای من نیاز است باید بصیرت بدهید! اما مافوق این برای من ضرر است.

 

 

د. آسیب شناسی: بخش چهارم آسیب شناسی است.فکر می کنم بعضا ما بهش خیلی مبتلا هستیم.  این را هم در چند مورد عرض می کنیم:

د.  آسیب شناسی: بخش چهارم آسیب شناسی است. فکر می کنم بعضا ما خیلی مبتلا به آن هستیم.  این را هم در چند مورد عرض می کنیم:

 

1.   خطر تملق و چاپلوسی در تشکیلات: زبان مادون به مافوق باید زبان خیلی شفاف و نقادی باشد اما با رعایت همه اصولی که ذکر کردیم. خیر خواهانه باشد. نقد صریح باشد ولی شخصیت طرف مقابل را خراب نکند! والا تشکیلات دچار تملق و نفاق می شود. ظرفیتش را هم روسا باید ایجاد کنند. شجاعت این کار (نقد صریح تشکیلات) را هم  مرئوسین باید داشته باشند. داخل تشکیلات از یکدیگر انتقاد کنند بیرون که می روند همه مثل برادر با هم باشند و از تشکیلات دفاع کنند. فرهنگ تملق نباید در تشکیلات رخنه کند و الا تشکیلات را مثل موریانه می خورد. خیلی جاها ما از این موضوع ضربه خورده ایم. امام (ره) یکی دو جایی هم که می گویند من اشتباه کردم و به اشتباه خودشان اعتراف می کنند سر همین موضوع بود. بعضی ها سالوس داشتند می آمدند تملق می کردند، خودشان را جا می دادند و ضربه می زدند. " از اول باید انقلابی برخورد می کردیم، از اول باید احزاب را می بستیم، از اول..." حرفهای قشنگی امام می زدند. سوره مجادله آیه 8 می فرماید: " و اذا جاءوک حیوک بما لم یحیک به الله " بعضی از این آدم ها به اسم مومن وقتی پیش تو می آیند چنان تو را تحویل می گیرند که خداوند تو را اینطور تحویل نمی گیرد. "حیوک بما لم یحیک به الله.. " خدا هم که تو را اینقدر دوست دارد، خودش تو را فرستاده است، اینقدر تو را تحویل نمی گیرد. خداوند می فرماید مواظب باشید اینهایی که خیلی قربون صدقه و "بله قربان"، "چاکرتیم نوکرتیم"، "هر چی شما بفرمایید"، "عجب حرفهایی شما زدی عین حقیقت بود"، "بار ک الله به این خلاقیت" و از این جور چاخان ها می کنند بعضی هایشان دروغ می گویند! کاتولیک تر از پاپ شدن تملق ایجاد می کند و تشکیلات را خراب می کند!

2.  خطرشایعه: عزیز من خبری از درون تشکیلات به بیرون تشکیلات می رسد تو حق نداری به نفر بغل دستی خودت بگویی مگر اینکه اولا به صحت خبر اطمینان پیدا کنی، ثانیا ببینی اصلا بغل دستیت صلاحیت دارد این خبر را بشنود؟ آیا این خبر به او ربطی دارد که من بهش بگویم؟ شایعه در درون تشکل های خوب ما خیلی زیاد است. خیلی راحت! به خیال اینکه می خواهیم حال طرف مقابل خودمان را بگیریم خیلی راحت شایعه پراکنی می کنیم. مهمترین دلیلش هم، (تجربه شخصی خودم را می گویم) به هیچ وجه در جاهایی که مسئولیت داشتم اجازه نمی دادم همکاران من وقتی کار ندارند توی دفتر جمع شوند و دور هم بنشینند. به هیچ وجه! حتی وقتی بود که من دفتری داشتم در جایی دوستان خیلی خوبی هم داشتم. می دیدم کار ندارند. 4 ساعت کار انجام داده بودند و کارشان تمام شده بود. می گفتم بروید حقوقتان را هم تا روز آخر بگیرید ولی بروید منزل هایتان! از این فضاهای درد دلی  دوستانه هر چقدر دلت بخواهد گناه در می آید. هر چقدر دلت بخواهد! آدم بیکار حرف مفت می زند! به خدا قسم اینقدر فتنه است این داستان! حالا بهتر است دور هم بنشینیم! بیکاری مگه اینجا قهوه خونه اس دور هم بنشینیم؟ بروید قهوه خونه دور هم بنشینید! ما که اصلا آدم بیکار نخواسته بودیم. حالا درددل دارم می کنم. تو بیجا درددل می کنی! در تشکیلات مواظب این درددل ها باشید که حزب اللهی ها خیلی به این  گرفتارند! خیلی! می نشینند توی پایگاه همینجوری این از اون میگه یه دونه رو اون اضافه می کنند. دیگری برای اینکه ثابت کند که او هم هست می گوید خودم شنیدم. یکی میگه تازه... . همینجوری میروند بالا و ذهنیت هایی درست می کنند که هم خدا راضی نیست هم زمینه ساز تصمیمات غلط می شوند. سوره اسرا آیه 36 می فرماید: " و لا تقف ما لیس لک به علم.. "شایعه سازی. می فرماید دنبال چیزی که یقین ندارید نروید.  هر چیزی شنیدی که قرار نیست تو بهش عمل کنی که و بگویی به دیگران. تا یقین ندارید نگویید! آقای بهجت به طلبه ها می فرمودند حتی تبلیغ می روید غیر یقینیات رو نگویید. چیزهای محتمل و مشکوک نگویید. چه کسی فلان جا خواب دیده! چه کسی چی دیده! اینها چی برای مردم درست می کند؟ یقینیات را برای مردم بگویید. "  لا تقف ما لیس لک به علم.. " علم دارید یعنی یقین دارید نسبت به آن چیز. تا یقین پیدا نکرده اید حرفی از زبانتان در نیاید.  " ان سمع و البصر و الفواد کل اولئک کان عنه مسئولا .." دونه دونه اعضا و جوارح را از شما سوال می کنیم!

 

3.  سستی، اختلاف و عدم اطاعت از مافوق: کسی که در تشکیلات کرخت و سست شده است را به دادش برسید. اول از سیستم جدایش کنید. اگر می شود بازسازیش کنید. وقتی بازسازی شد دوباره او را به سیستم ملحق کنید.اگر نمی شود خداحافظ! وگرنه کل مدار تشکیلات را به هم می ریزد. جلوی کسی که دارد زمینه اختلاف درست می کند را بگیرید. به خدا گاهی وقتها در مجموعه های ما به اسم نهی از منکر اختلاف می اندازند. پشت سر یکدیگر حرف می زنند. عادت خود من این است اگر کسی زنگ زد و پشت سر دیگری حرف زد و طرف مقابل پیش من باشد تلفن را می گزارم روی آیفون تمام حرفها را گوش کند. بعد که تمام شد می گویم آقا خسته نباشی خودش اینجا بود شنید! حالا اگر تونستی جمعش کن! اگر راست می گویید جلوی خودش جمعش کن! من اصلا گدای اطلاعات نیستم. تو فکر کردی من حرص دارم در مورد همه حرفی بدانم. اصلا نمی خواهم بشنوم! آقا نه این مسئله مهمه. به من چه؟ من چی کاره ام به من می گویی؟ خیلی این خطر ها زیاد است! سستی، اختلاف و عدم اطاعت از مدیر! قرآن کریم سوره آل عمران آیه 152 می فرماید " حتی اذا فشلتم " اینقدر مراقبت از این اصول نکردید تا سست شدید. "فشلتم " فشل شدید.  " وتنازعتم فی الامر.." سستی شما  کشید به اختلاف در امور مهم.  " وعصیتم " از اختلافاتتون به عدم اطاعت کشید . از سستی به اختلاف از اختلاف به عدم اطاعت!

 

4.  سوء استفاده از عنوان سازمانی: جایی خودتان را بسیجی معرفی کنید که افتخاری را بر بسیج اضافه کنید نه جایی که می خواهید نیازی از خودتان را رفع کنید! این خیانت است به تشکیلات! آقای قرائتی یک دفعه می گفتند که من نمیدونم چرا آن جاهایی که می خواهند از مردم پول بگیرند عکس امام و آقا را می گزارند. مثل عوارضی ها! آن جاهایی که می خواهند به مردم پول بدهند نمی گزارند. چه عقل معکوسی بعضی ها دارند. عکس آقا را بزرگ می زنند دم عوارضی: سواری 300 تومان وانت 500 تومان و.. خب اونجاهایی که دارید به مردم پول می دهید عکس بزنید. چرا از بسیج تو جاهایی خرج می کنید؟ چرا خودتان را خرج بسیج نمی کنید؟ سو استفاده از عنوانها خیلی خطرناک است. خداوند به پیغمبرش در سوره آل عمران آیه 79 می فرماید: " ما کان لبشر ان یعطیه الکتاب و الحکمه و النبوه.." حق ندارد هیچ انسانی  که خدا به او کتاب و حکمت و نبوت داده است، برود به مردم بگوید دیدید من خیلی بزرگم! من پیغمبرم! من قرآن دارم! منم صاحب حکمت! بیایید زیر دست من باشید. "ثم یدعون للناس کونو عباد الله" حق ندارد همچین کاری بکند!  " ولکن کونو ربانییین" بروید بنده خدا باشید. از عنوان سازمانیتان سو استفاده نکنید. چه فردی چه جمعی!

 

5.  انحراف از ارزش ها: مواظب باشید تحت هیچ شرایطی از آن خطوط اصلی  و مشی ارزشیتان دست نکشید ولو عقب بیفتید از رقیبتان! از ارزش هایتان دست نکشید! آقا همه دارند کاریکاتور می کشند حالا ما هم یه کاریکاتور بزنیم آبروی طرف رو ببریم! نه حق نداریم! حق نداریم! چقدر از این خبط ها (اشتباه ها) شده است؟ بگذارید چهره بسیج همیشه چهره انسان مقتدر در عین حال محترم باشد. محترم! حالا اگر ما آمدیم مثل دیگران رفتار بی تقوایی کردیم چه فرقی می کند؟ اگر امیرالمونین (ع) مثل معاویه نیرنگ می کرد خب چه فرقی بین معاویه و علی بود؟ الان تا قیامت جرج جردان  می گوید "سوت العداله و الانسانیه.." علی تمام وجودش انسانیت و عدالت بود. در انحراف از ارزش ها یک نکته را متوجه باشید: در سطوح مختلف - البته مراتبش فزق می کند- هر کسی وارد این تشکیلات بشود کوچکترین لغزش هر شخص عضو تشکیلات در ارزش های اخلاقی تمام تشکیلات را لکه دار می کند. هر چقدر هم مسئولیتش بالاتر  باشد بدتر! گناه شما پای تشکیلاتتان هم نوشته می شود. بنابران شما بار گناه تشکیلاتتان را هم می کشید. امام صادق (ع) یک کسی رو صدا کرد - یک کار خلافی  می کرد-  که یک نسبت خیلی خیلی دور داشتند که اصلا ماها فامیل نمیدانیم -مثلا باجناق دایی خاله عمه همسایمون- حضرت گفتند: فلانی کار خوب از همه خوب است و برای تو احسن به خاطر نسبتی که به ما داری و بدی از همه بد است و برای تو بدتر به خاطر نسبتی که به ما داری! می گویند فامیل امام صادق است این کار را کرده است! تشکیلات شما برای شما یک عنوانی آورده که باید افتخار باشید برایش! اگر پایت لغزید خطرناک است. باید حدود الهی در تشکیلات مو به مو عمل بشوند! مو به مو! مراقبت کنید. خودمان هم  حق نداریم آلوده بشویم. ما نیامدیم تشکیلات و بسیج دینمان رو بگذاریم که بسیج رشد کند. اگر دیدیم نمی شود خودمان را بکشیم کنار. یا محیط را سالم می کنیم یا خودمان را می کشیم کنار. مراقبت کنید. قرآن کریم سوره یوسف آیه 30 می فرماید: " وقال نسوه فی المدینه امراه العزیز تراود فتاها .. "   چرا نمی گوید یک زن با غلامش ریختند روی هم؟ می گوید نه! همسر عزیز مصر! عنوان را دارند ضایع می کنند! اگر از تو خطا دیدند نمی گویند آقای ایکس نمی گویند آقای وای! می گویند این بسیجی ها اینجوری هستند! " و قال نسوه" جمعیت زنان مصر شروع کردند توی شهر  پر کردند:  به به! همسر عزیز مصر رفته است با برده خودش می خواهد ارتباط برقرار کند! ضعف اخلاقی یک زن را به سیستم حکومت سرایت دادند و می دهند. شما باید جلوی این را بگیرید!

 

 

ه. بخش آخر :بخش مدیریتی و اداری :

ه. بخش مدیریتی و اداری : آخرین قسمتی که درباب تشکیلات صحبت خواهیم کرد بخش مدیریتی و اداری است. چند نکته در این زمینه ذکر می کنیم

:1.  کشور پیگیری ها: متاسفانه یا خوشبختانه در کشوری زندگی می کنیم که اگر در همه دنیا بگردید شاید 5 تا مثل اینجا نیست. کشور پیگیری های ویژه است! یک کار را تا قدم آخر پیگیری نکنی به نتیجه نمی رسی! آقا من که دستور داده بودم! ما هم دستور دادیم به بعدی او هم به بعدی! باید تا انتهایش را پیگیری کنی. کشور پیگیری های ویژه است! لذا آدمهایی مثل آقای قرائتی در این کشور نسبت به آدمهایی که می نشینند خوب فکر می کنند، طراحی ساختار می کنند، سازماندهی و آدم می گذارند و بعد تعطیل می شوند موفق تر هستند. چرا؟ چون آقای قرائتی  تا آخر کار را پیش می برد و به انتها می رساند! می گوید زکات. حرفش را اینقدر می زند. بعد می رود پولش را جور می کند. بعد سازمانش، قانونش، آدمش، همه چیز را جور می کند. تا آخرش را هم خودش می رود. امر به معروف، نهی از منکر، نماز،  درسهایی از قرآن. هر کاری را خواست بکند تا انتهایش را خودش مجبور شده انجام دهد. البته در دراز مدت خیلی غلط است. مثلا همین ایشون. خدای نکرده بعد از 120 سال عمر اگر از دنیا برود دیگر مثل قرائتی ما نداریم بگزاریم جای او برنامه تلویزیونی درس هایی از قرآن بگوید. نداریم! چون ایشان نتوانست زمانی را خالی کند که به جای خودش آدم تربیت کند. ولی هر کاری رو شروع کرد آن را تا انتهایش می رساند. پس اولین نکته پیگیری های مستمر امور است. در سیستم اداری (به معنای درستش نه به معنای فاسدش) باید پیگیری کارها تعریف بشود. وقتی دستوری می دهیم باید معلوم کنیم زمان انجام آن کی است؟ چه کسی باید جواب بدهد. و 2 بار 3 بار قبل از آن زمان تذکر داده شود که فلانی فلان کاری که دست شماست  سه روز دیگر باید جواب بدهی. آماده کرده ای؟ کجای کارت ضعف دارد؟ کمک بفرستم برات؟ گزارش گیری، پیگیری، نظارت.خود خداوند مگر غیر از این فرموده است؟ سوره بقره آیه 87 خداوند می فرماید ما پشت به پشت پیغمبر فرستادیم. کارمان را پیگیری کردیم. "و لقد آتینا موسی الکتاب " به موسی کتاب دادیم.  "وقفینا " قفینا از قفاست. قفا یعنی پشت. پشت سرش همینجوری یکی یکی پیغمبر فرستادیم. بروید ببنیند چی شد نتیجه. نگفت ما یه پیغمبر اول عالم بفرستیم  بگه مردم خوبی ها اینست بدی ها اینست دیگه خوب باشید خداحافظ! بعد وسط کار می آییم می بینیم همه دارند تخمه می شکنند!(کار خودشان را انجام می دهند) کسی حرف گوش نکرده است. بنی اسراییل یک روز در بین الطلوعین که یک ساعت و نیم بیشتر طول نمی کشد 70 پیغمبر را سر بریدند. بعد هم صبح رفتند دستهایشان را شستند. رفتند بازار زندگیشان را کردند. پیغمبر هفتاد و یکمی را فرستاد. هر چی می کشتند باز فرستاده می شد. بله! این کار طبق اراده و تکوین الهی باید محقق شود. و من اینقدر می فرستم تا بشود. "و قفینا من بعده برسل... "

 

 

2.  تکریم: تکریم در سیستم شما مهمترین عامل انگیزش است. مخصوصا مسئولین توجه کنند. ما آدمها را به صرف اینکه خاکی هستند یا بسیجیند نباید فراموش کینم.  اینها بالاخره انسانند. انسان با تشویق در مقابل کار خوبش تقویت پیدا می کند. حتی پیغمبر ما در اوجش! البته نوع تشویقها فرق می کند! اما تکریم شخصیت و قدردانی از زحمات (ولو زحمت کوچک) مهمترین راهبرد حفظ نیرو ها و کار سنگین به آنها سپردن است. آقا من 4 ماه کنار دست شما کار کردم شما اصلا نمی فهمید من چیکار کردم. نگید برای خدا کار کردی! برای خدا یا غیر خدا بودن کار ربطی به شما ندارد. شما باید قدر کار را بدانید! آقای قرائتی می گفتند طلبه بیچاره زن و بچه اش را رها می کند بلند می شود می رود  فلان روستای دور افتاده  مثلا یک ماه ماه رمضان صبح تا شب گلویش را پاره می کند مردم را ارشاد می کند. آخرش هم یک صلوات برایش می فرستند پا می شود می رود شهر خودشان! بعد می پرسی خب بهش چیزی ندادید؟ می گویند آقا ایشان قربت الی الله آمده بود. می گوید خب این قربت الی الله اومده بود شما هم قربت الی الله پول بهش ندادید؟ به تو چه ربطی داشت؟ تو به نیت او چیکار داری؟ من اگر در این تشکیلات خدمتی کردم  پیش خودم و خدای خودم جای خودش تو هم قدر من را بدان. نمی گویم پول بهم بده. اما قدر کارم را با عملت بدان! وقتی یک نامه بهت می دهم چهارتا پیشنهاد می دهم ببینم در اولین فرصت رویش نظر دادی، یادت نرفته است، برگه گم نشده است. اینها یعنی تکریم! یعنی من شما را یک آدم بزرگ می بینم. قاطی کارها گم نشده ای. ولی متاسفانه معمولا مدیران ما در سطح کلان کشوری این ضعف را دارند. همین استاد حکیم ما می گفت من تقوای آدمها را از نماز و عبادت و اینها نمی دانم. از توجه به این جزییات می بینم. گفت من کلاس سوم چهارم ابتدایی بودم. ایشان خواهر زاده شهید حقانی معروف اند. شهید حقانی از چهره های موثر انقلاب است. گفت چهارم پنجم ابتدایی بودم با شهید حقانی داشتیم در شهر قم می رفتیم. شهید حقانی به من گفت بیا برویم فیضیه جلسه مهمی در کتابخانه فیضیه بین علمای قم و مسئولین نظام هست. شما یکی دوساعتی بنشین در راه پله من جلسه ام تموم بشود بعد برویم منزل. من گفتم چشم. ایشان می گفتند حالا شما تصور کنید یک بچه نشسته ام روی پله های کتابخانه. مدام شخصیت های لشکری و کشوری، روحانی و غیر روحانی می روند بالا می آیند پایین. اصلا انگار کاغذ این وسط افتاده است! کسی یک لگد هم به من نمی زند! هیچ کس من را ندید! 2 ساعت! گفت فقط یک نفر از همانجا در دل من جا کرد و او هم رهبر انقلاب بود که آن موقع رییس جمهور بود. وسط جلسه امد برای کاری بیرون. هنوز از در از آن بالا پایین نیامده بود. من پشتم به در بود. نشسته بودم رو پله رو به پایین. دیدم کسی با محبت  گفت: پسر عزیزم حالت چطوره؟ آمد قشنگ نشست کنارم. دست انداخت گردنم. احوالم را پرسید. اسمت چیه؟ مدرسه کجا میری؟ کلاس چندمی؟ خدا شاهد است اینقدر با من گرم گرفت با خودم گفتم این آدم کار ندارد؟ بعدها که شناختم گفتم این تقواست ها! که در کار کلی که قرار می گیری جزییات یادت نرود! حالا ما سرمان شلوغ است یادمان رفت! خب شما که نمی توانی امور را دقیق کنی ضعف داری! و من احساس می کنم من را آدم حساب نمیکنی. من می روم یک جا که من را آدم حساب کنند!

تکریم عامل انگیزش! ! خداوند در سوره مبارکه انعام آیه 54 خطاب به پیامبر می فرماید: "و اذا جاءک الذین یومنون بآیاتنا فقل سلام علیکم" پیغمبر! این مومنین که می آیند پیش شما، شما تحویلشون بگیر. به اینها سلام کن. احوالشان را بپرس. نگو حالا کار مهمتر داریم. اینها خیلی مهم است. حتی می فرماید وقتی مردم زکات می دهند تو به مردم سلام بده. خیلی برایشان مهم است. "ان الصلاتک سکنی لهم" می روند پیش خودشان می گویند می بینی پیغمبر من را چقدر تحویل گرفت! یک آرامشی پیدا می کنند. تحویلشان بگیر.

 

3.  آرامش به ویژه در بحرانها: این که در فضای عادی آرامش داشته باشیم هنری نیست.بسیجی را باید در بحرانها فهمید که چقدر قدرتمند است از تظر روحی.

کسی که با یک بار شکست خوردن یا 10 بار یا هزار بار شکست خوردن روحیه اش را از دست می دهد معلوم است اصلا هدف را اشتباه گرفته است. هدف ما رسیدن به آنچه که تعریف کرده ایم نیست. هدف ما تکلیف است. آیا ما در جنگ شکست خوردیم؟ نه! امام می گفت نه. آقای منتظری می گفت شکست خوردیم! امام می گفت شهدا به لقاءالله رسیدند ایشان (آقای منتظری) سخنرانی می کرد می گفت جوونهای مردم نفله شدند! چون هدف را نفهمیده بود. ما برای تکلیفمان قیام کردیم. تکلیف یک روز می گفت بروید بجنگید یک روز هم می گفت دیگر نجنگید. تکلیف! ما مامور به نتیجه نیستیم، ما مامور به وظیفه ایم! آن وقت اگر کسی وظیفه اش را درست انجام بدهد، چه صلح امام حسن وظیفه اش را انجام داده و چه کشته شدن امام حسین وظیفه اش را انجام داده است. شکست اصلا تعریف ندارد برای ما. اصلا! آن روزی که ما سکوت کردیم یک عده به قول خودشان هر 9 روز یک فتنه در کشور راه انداختند رهبر انقلاب فرمودند اگر عکس من را هم آتش زدند شما هیچ حرفی نزنید. گفتیم چشم!  حالا اگر بگویند بریزید تیکه تیکه شان کنید باز هم می گو ییم چشم!  وظیفه را انجام می دهیم. کاری غیر از این نداریم. اگر بخواهیم به خدا جواب بدهیم تکلیف ما و انجام تکلیف حجت است!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۱ ، ۱۵:۳۱
مهدی عابدی
پنجشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۱، ۰۳:۳۱ ب.ظ

کردستان/ سفرنامه تصویری از یک سفر به یاد ماندنی


کردستان

(سفرنامه تصویری از یک سفر به یاد ماندنی)

 

پیش نوشت: اغلب ماهایی که به ظاهر خیلی بیشتر از بقیه با مسائل جنگ آشنایی داشته ایم و خیلی ارادتمند جنگ بوده ایم و هستیم و سالی یک بار دیدار از مناطق جنگیمان فراموش نمی شود از تاریخ ۸ ساله جنگ به اضافه مقدمات جنگ یعنی آنچه که از اول اسفند سال ۵۷ در کردستان ایران شروع شد و به غائله کردستان معروف شد، شاید چیزی بیش از چندین نقطه پر رنگ و غرور آمیز آن مانند عملیات های فتح المبین، بیت المقدس،محرم، والفجر ۸ ، کربلای ۵ و ... ندانیم. عملیات هایی که به طور قطع حاصل آن پیروزی و افتخار آفرینی رزمندگان ایرانی بوده است. اما به طور قطع و یقین دفاع مقدس ما (دفاع ۱۰ ساله) چیزی بسیار افزونتر از این چند عملیاتی است که ما نام بردیم.

تاریخ ۱۰ ساله دفاع مقدس رزمندگان اسلام  سرشار از فراز و نشیب و رشادت و فداکاری و تجربه های گوناگون است که شاید اگر سالهای سال هم تلاش برای بیان آن شود به پایان نرسد. نا گفته نماند دفاع ایران هم به طور طبیعی در تاریخ خود دارای نقاط تاریک و روشنی است . در برهه هایی سپاهیان اسلام در میدان جنگ پیروز مسلم میدان بوده اند همان طور که مطمئنا در میدان هایی در ظاهر مغلوب میدان!  اما نکته ای که حائز اهمیت است این است که آن چه که توسط راویان و جا ماندگان جنگ برای نسل های بعدی روایت می شود غالبا فقط ذکر نقاط روشن جنگ و فتح فتوحات بوده و کمتر به نقاط ضعف جنگ اشاره شده است. البته به این نکته واقفیم که اگر شکستی هم بوده است شکست در ظاهر بوده و اصل عمل به وظیفه و حضور در میدان دفاع از کیان اسلام بزرگترین پیروزی برای سپاهیان اسلام بوده است. اما نکته اساسی این است که لازم است نگاه راویان جنگ به دفاع ۱۰ ساله نگاه منصفانه و همه جانبه و نگاه به همه شکست ها و پیروزی های جنگ باشد و به نظر می رسد این نوع نگاه به تاریخ جنگ (نگاه واقعی و منصفانه) تاثیر بیشتری در آشنا نمودن نسل های کنونی با تاریخ جنگ را داشته باشد.

 

موضوع بعدی این است که در بیان تاریخ جنگ نقص دیگری وجود دارد و آن این که  آن را به طور کامل ذکر نکرده اند. به عنوان یک مثال شخصی، خود من هر وقت به دیدار مناطق جنگی در جنوب می رویم  در ۲ تا از مهمترین یادمان های منطقه جنوب یعنی والفجر ۸ (اروند کنار) و کربلای ۵(شلمجه)  همیشه این سوال در ذهن من بازی می کرد و می کند که پس والفجر  ۱ تا ۷ کجا هستند؟ چرا از اونها چیزی نمیدونم؟ مناطقشون کجان؟ کربلای ۱ تا ۴ چی؟ اونها کدوم مناطق بودند؟ و... . تازه فهمیدیم که بعد از ولفجر ۸ چند تایی دیگه والفجر هم بوده. این نکته هم به نظر بنده لازم است توسط دست اندرکاران روایتگری و اردوهار راهیان نور لحاظ شود تا شاید جنبه های و حقایق بیشتری از دفاع ۱۰ ساله ایران برای نسل کنونی باز شود

 

نوشت: از امسال  حرکت زیبایی شروع شد و اون هم توجه ویژه به مناطق عملیاتی غرب و شمال غرب کشور بود . خیلی کار زیبایی است. به طبع این کار زائران با منطقه غرب و کردستان آشنایی پیدا می کنند و مطمئنا با عملیاتهای اون مناطق بشتر آشنا می شوند و به همین صورت قلم کسانی که در آن مناطق حضور داشته اند به حرکت در می آید و نا گفته و ناشنیده های آن مناطق را برای دیگران می نویسند. علاوه بر این باعث ایجاد نوعی حرکت فرهنگی در منطقه کردستان می شود که به نظر می رسد دارای آثار خوبی باشد.

امسال هم به طور خیلی اتفاقی و بدون اقدام قبلی قسمت شد چند روزی به عنوان خادم به این مناطق اعزام بشیم و چند صباحی رو توی اون مناطق از دنیای خودمون جدا باشیم. واقعا با صفا بود. یه حسی شبیه به حسی که هنگام رفتن به کربلا به آدم دست میده به ما دست داد. در این چند صباح اگر آدم یه کم اهلش باشه خیلی چیز ها رو که خیلی جاها نیست میتونه به دست بیاره. مضاف بر اینکه کلا منطقه کردستان و جنگ ها و عملیات های کردستان برای خودم واقعا غریب و ناشناخته بودند و کمترین ذهنیتی راجع به اونها نداشتم و خیلی مشتاق بودم تا برای یک بار هم که شده منطقه رو ببینم. اگر چه قسمت نشد که همه مناطق شمال غرب را سر بزنیم و از نزدیک زیارت کنیم ولی اونجایی که قسمت ما شد یعنی منطقه عملیاتی والفجر ۱۰ ارتفاعات دالانی واقعا توصیف نکردنی بود.

از روستای دزلی که قدمگاه حضرت آقا در زمان جنگ بوده تا روستای درکی و کلانه های لذیذش با دوغ محلی و جاده مرزی خاکی به سمت پاسگاه مرزی دالانی و منطقه والفجر ۱۰! ثانیه ثانیه اش حرف برای گفتن دارد!

 برف و سرمای کردستان را هیچ وقت باور نمی کردیم تا این که وقتی به پاسگاه مرزی رسیدیم سقفی که برای نماز خواندن زائران در سال های قبل ساخته شده بود را دیدیم که مچاله شده است! هر کس حدسی زد: یه نفرگفت موشک خورده و یه نفر دیگه گفت که غولهای خیالی پا روی اون گذاشته اند! وقتی بهمون گفتند این سقف از برف این طور مچاله شده باور نمی کردیم! ولی وقتی شب مجبور شدیم (توفیق پیدا کردیم) همانجا بخوابیم و بعد از مدتی لازم شد از شدت سرمابخاری نفتی در چله تابستان روشن کنیم برف ۱۰ متری در زمستان را هم باور کردیم!

 خوابیدن ۱۳ نفر در کانکسی با طول و عرض محدود در نقطه صفر مرزی موقعی جالب و دلچسب است که هر لحظه احتمال این می رود که برو بچه های پژاک سر زده بیایند مهمونی ما و ما خواب باشیم! البته بیشتر جنبه ترسوندن ما رو داشت و به غیر از چند سال پیش که یه کمین به بچه های پاسگاه زده بودند و چند نفری رو شهید کرده بودند دیگه خبری نبوده

صحنه دیدنی منظره شهر حلبچه (بمباران شیمیای سال ۱۳۶۶)  و دریاچه دربندیخان و شهر سید صادق عراق هم از روی ارتفاعات دالانی مشرف به عراق دیدنی بود!

حرف برای گفتن زیاد است... به چند عکس از ارتفاعات دالانی منطقه عملیاتی ولفجر۱۰ و دوران خادمیان(!) بسنده می کنیم و بقیه را می سپاریم به خودتان تا سالهای بعد حتما آنجا را درک کنید...

 

 

ورودی یادمان عملیاتی والفجر ۱۰ - ارتفاعات دالانی

 

 سنگ چینی های انجام شده توسط خادمین جهت تعیین مسیر زائرین

 

 

بسیاری از سنگر های زمان جنگ هنوز دست نخورده در منطقه وجود داشتند!

 

سنگر اجتماعی حسینیه و مسجد رزمندگان که توسط خادمین باز سازی شد!

 

 

  منطقه عملیاتی والفجر ۱۰ و مسیر عبور زائرین روی ارتفاعت دالانی  مشرف به کشور عراق!

 

خادمین در حال سنگ چینی مسیر و باز سازی سنگر های رزمندگان!

 

ارتفاعت دالانی مشرف به کشور عراق:دریاچه دربندیخان عراق در سمت راست تصویر و شهر حلبچه در سمت چپ تصویر(به سختی) دیده می شود!

 

 

 بیل و کلنگ و چکش: ابزار لازم برای یک خادم! (اونجا همش فضای جهادی برام تداعی می شد)

 

 برادر رضایی: از برو بچ با اخلاص خادم. همش از ما با چایی و آب سرد پذیرایی می کردند!

 

 

پاسگاه مرزی دالانی و اون سقفی که غولها روش پا گذاشته بودند!

 

همون سقفه که غولها روش پا گذاشته بودند از نمایی نزدیک! اون غولها برف های زمستون کردستان بودند!

 

 سید حسین، عباس، یوسف! همیشه با هم بودند. 

 

من و بچه های سامان و بچه های سرخس و حاج نعمت الله قادری مسئول یادمان(نفر دوم از راست)

 

 این هم اون کانکس کوچیک ما که شبها داخلش  می خوابیدیم و بخاری هم روشن میکردیم! از شدت باد در شبها چند باری نزدیک بود چپ کند!

 

پایان نوشت: انشالا قسمت شه با هم بریم...!

توضیح: عکس های متن از هاستی که ذخیره شده بودن پریده. انشا الله به محض بازیابی در متن قرار داده میشه.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۱ ، ۱۵:۳۱
مهدی عابدی
پنجشنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۰، ۰۱:۴۰ ب.ظ

امید اسلام


امید اسلام

(مصطفی امید آینده اسلام بود)

 

 به مناسبت اول آبان، سالروز شهادت آقا مصطفی خمینی(ره): کمتر ایرانی است که به زیارت حضرت امیر المومنین در نجف اشرف نایل شود و متوجه قبر آقا مصطفی خمینی در آن مکان باشد. درست زیر منار سمت راست ایوان طلای آستان امام علی (علیه السلام) درب چوبی بسته ای است که پیکر فرزند ارشد امام بزرگوار در آن آرمیده است. در چنان غربتی است که کمتر کسی را میبینی که به قرائت فاتحه ای از آن عزیز یاد کند. در(اغلب) تقویم های ما هم که روز ملی آمار و برنامه ریزی را به یادمان می آورند اثری از تاریخ شهادت سید مصطفی خمینی نیست. مصطفی مظلوم زیست و مظلوم شهید شد. مصطفی امید اسلام بود و شهادتش دمیدن فجر انقلاب!

آنچه به دنبال می آید روایت هایی است کوتاه از از زندگی و مبارزات سید مصطفی خمینی:


 

 

   تولد – نامگذاری

همسر امام خیلی دوست داشتند که اسمش را مصطفی بگذارد ولی نمی دانست که آقا (امام خمینی) چه دوست دارند . آقا را راضی کردند و گفتند چون نام پدرتان مصطفی است بسیار مناسب است و ایشان هم قبول کردند . اسمش را محمد ، لقبش را مصطفی و کنیه اش را ابوالحسن گذاشتند . ابوالقاسم نگذاشتند که هر سه مشابه رسول خدا (ص) نشود . 

 

   ورود به حوزه

سید مصطفی بعد از تمام کردن درس های مدرسه به خاطر علاقه زیادی که به اسلام و روحانیت داشت با راهنمایی های پدرش وارد حوزه علمیه شد، تا اطلاعات بیشتری از دین اسلام به دست آورد. او با تلاش زیاد، علاقه و هوش زیادش خیلی زود در این علم پیشرفت کرد. 

 

   در نوجوانی

امام خمینی از سنین کودکی تا جوانی و حتی بعد از آن به تحصیل ، رفت و آمد ها و دوستان سید مصطفی نظارت دقیق داشتند . امام خمینی به دو موضوع نظم و جدیّت در سید مصطفی ، بویژه در تحصیل تاکید خاصی داشتند.  

 

   ازدواج

وقتی آقای حائری از صحن حرم بیرون می آمدند ، رفقای مصطفی به او می گفتند که پدر زنت آمد . این شایعه به گوش امام رسیده بود . امام از همسرشان درباره دختر آقای حائری پرسیده بود و گفته بود چطور است این دروغ را راست کنیم . پیغام فرستاده شد و رفت و آمد ها انجام شد و قرار عقد گذاشته شد . وقتی موضوع خواستگاری و ازدواج با معصومه حائری را با حاج آقا مصطفی نیز در میان گذاشته بودند ، ایشان گفته بود : " من خواب معصومه را دیده ام . "

 

   ویژگی علمی

در سال 1340 در قم ، مصطفی به عنوان یکی از مدرسان سطوح عالی فلسفه اسلامی تدریس منظومه حکمت داشت . اسفار ، رسایل و مکاسب هم تدریس می کرد . در نجف هم از مدرسان نامی بود . در حالی که سی و یکی دو سال بیشتر نداشت . 

 

   آگاه از همه چیز

حرف هایی که زده می شد عمدتاً درباره مبارزه و مسایل سیاسی بود اما گاهی که حرف پیش می آمد و مباحث فقهی کلامی و مانند آنها مطرح می شد دیده می شد در هر مساله ای که مطرح می شود حاج آقا مصطفی مبانی را کاملا در دست دارد و بر اساس آن ها نظریات فقهی و عقیدتی مطرح می کند . بر بحث های اجتماعی هم مسلط بود و بر اساس آن ها موضع می گرفت و واضح و مستدل صحبت می کرد .

 

   آقازاده

در نجف ضرب المثل بود که :" آقازاده ای که با فضل است ، حاج آقا مصطفی است " یعنی کم بود که آقازاده باشد و فاضل و با سواد هم باشد ، چون معمولا در دستگاه پدر می رفتند و در تشکیلات ریاست و تعیّنات و برو و بیا غرق می شدند و اینها با درس خوندن جور در نمی آمد... 

 

   هم آقا بود هم آقازاده

مصطفی فقط یک آقا زاده نبود بلکه خود یک آقا بود . چنین نبود که بخواهد فقط فرزند یک مرجع باشد و از موقعیت پدر استفاده کند بلکه یک طلبه فاضل ، یک دانشمند و در اواخر یک مجتهد برجسته ، یک مدرّس و یک شخصیت علمی بود .  

 

   هم درس هم تفریح

یکی جدیّت نسبت به درس و دیگری با نشاط و اهل تفریح بودن . آن روز ها چنین روحیه با نشاطی در میان طلبه ها کم بود . از شنبه تا چهار شنبه مشغول درس و بحث بود . پنج شنبه و جمعه را هم به طور جدّی استراحت و تفریح می کرد . هنگام بحث داد و فریاد می کشید . در مدرسه فیضیّه همیشه آن گوشه ی مدرسه بر سر بحث های طلبگی که دعوا می شد می فهمیدیم حاج آقا مصطفی آنجاست .

  

   کتت را بپوش سرما نخوری

در سفری از قم به تهران شب در بین راه به قهوه خانه ای می رسند . وارد می شوند می بینند قهوه چی خواب است . او را صدا می زنند . حاج آقا مصطفی به او می گوید :"عرق داری؟" (آن موقع عرق و شراب در قهوه خانه ها رسم بود) قهوه چی وقتی نگاه می کند می بیند یک سید روحانی از او چنین درخواستی می کند متعجب می شود و می گوید:"آقا اختیار دارید" دوباره می پرسد : عرق دارید یا نه؟ قهوه چی باز هم نمی داند چه بگوید باز هم می گوید "آقا اختیار دارید" حاج آقا مصطفی به او می گوید "منظورم این است که اگر عرق داری کتت را بپوش سرما نخوری!"     

 

   مصطفایِ مظلوم

مصطفی یک مظلومیت خاص داشت چرا که شخصیت علمی و فکری او تحت الشعاع شخصیت بزرگ امام قرار گرفت و چون فانی در پدر بود و دستیار و پیرو واقعی اما بود خود را فراموش کرد تا راه امام درخشان باشد . 

  

   آزاد منش 

این ویژگی را در روابط خصوصی با ایشان می توان فهمید که روحیه ی آزاد منشی دارد . اهل ریا و ظاهر سازی که گاهی بعضی از آقایان گرفتار آن می شوند نبود . همان که واقعیّت داشت در رفتارش جلوه می کرد و این برای همه بسیار زیبا بود . موجب جلب طلبه ها هم به امام می شد . قطعاً این روحیه را از امام به ارث برده بود .  

 

   عالم زاهد

مسافرت های متعددی با حاج آقا مصطفی داشتم . در برخی طلبه ها معمول است که می گویند کسانی که استعداد خوبی ندارند زیاد سراغ مفاتیح الجنان می روند . اما در این مسافرت ها و معاشرت ها من می دیدم با وجود آن که ایشان از استعداد فوق العاده ای برخوردار بود زیاد با مفاتیح الجنان انس داشت . با وجود این هرگز اهل تکبر و خود بینی نبود .  

 

   حدیث نفس

شبی با حاج آقا مصطفی بودیم . نیمه شب برخاست و تهجدش را به جا آورد و من می دیدم که در مقابل آینه ایستاده بود و حدیث نفس می کرد . به خودش می گفت : "مصطفی حساب در کار است مواظب باش گناه نکنی! "  

  

   ادامه راه امام

با دستگیری امام تصوّر همه این بود که بیت ایشان هم بسته می شود و این طبیعی هم به نظر می رسید . اگر بیت امام بسته می شد کانون مبارزات از بین می رفت . اما حاج آقا مصطفی با شجاعت بیت امام را نگه داشت و رفت و آمد ها را حفظ کرد . کسانی که با آن روز های مبارزه آشنا هستند می دانند که این کار بسیار سرنوشت ساز بود .  

 

   خمینی دوم

ساواک تصور می کرد با کشتن حاج آقا مصطفی دست امام بریده می شود . ساواکی ها دیده بودند که پس از تبعید امام حاج آقا مصطفی بیت ایشان را باز نگه داشت .لذا ایشان را تبعید کردند .اما دیدند ایشان در تبعید هم مشعل انقلاب را روشن نگه داشت . ساواک در اسناد خود از حاج آقا مصطفی به "خمینی دوم" تعبیر کرده بود .    

 

   شام آخر

شب آخر قرار بود برای آقا مصطفی مهمان بیاید . چون دیر وقت بود ، ایشان آمدند و به من گفتند برو بخواب ، من خودم درب را باز می کنم . من هم اول به حرم رفتم زیارت کردم بعد به خانه آمدم و خوابیدم . صبح که صبحانه آقا را بالا بردم دیدم آقا روی کتاب دعایشان خم شده اند . فکر کردم که خوابشان برده است ، صدایشان کردم که دیدم جواب نمی دهند و زیر چشمشان هم به رنگ خرما شده است . بقیه را خبر کردم آمدند و آقا را به بیمارستان بردند . در آنجا به ما گفتند : که حاج آقا مصطفی مسموم شده و دو ساعت است که از دنیا رفته است .  

   

   لطف پنهان خدا

جامعه آماده انفجار بود . همین که خبر رحلت ایشان رسید موجی ایجاد شد و به بهانه مجلس ترحیم ایشان از قم به همه شهرهای کشور گسترش پیدا کرد و لحظه به لحظه هم بیشتر شد تا به صورت توفانی در آمد که طومار رژیم طاغوت را در هم پیچید .  

  

   بعد از شهادت

پس از پیروزی انقلاب اسلامی این خطر وجود داشت که کسانی برای نزدیک شدن به قدرت ریا کنند و تملق بگویند . امام هرگز نمی خواستند چنین مسئله ای به وجود بیاید و چون حاج آقا مصطفی منسوب به ایشان بود نمی خواستند زمینه ای پیش بیاید که برای دیگران جنبه انحرافی پیدا کند . بنابر این امام درباره حاج آقا مصطفی هیچ مطلبی را نفرمودند و اجازه برگزاری هیچ مراسمی را هم نمی دادند .


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۰ ، ۱۳:۴۰
مهدی عابدی
چهارشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۰، ۰۱:۴۰ ب.ظ

یک سفر نامه کوتاه


صلی الله علیک یا اباعبد الله الحسین

(یک سفر نامه کوتاه)

 

اگر بخواهیم از یک سفر ۱۴ روزه سفر نامه کامل و جامعی داشته باشیم باید صفحه ها بنویسیم تا همه گوشه و کنار اونو ذکر کرده باشیم. خیلی از اونها هم لازم و ضروری نیستند و ضرورتی برای بیانشون نیست. مضاف بر اینکه نوشتن یک سفر نامه خوب کار هر کسی نیست اونم کسی مثل ما!

اینی که الان می نویسم اسمشو میشه گذاشت از گوشه کنار یک سفر به یاد ماندنی! مینویسم تا بماند:

 

۱.   توی گفت و گوهای بین مردم وقتی صحبت از سفر میشه اون هم سفر به مکان های زیارتی مثل مکه و مدینه و کربلا، عده ای معتقدند که باید پول داشته باشیم تا بتونیم بریم و عده ای میگند باید قسمت بشه. شاید اون هایی هم که معتقد به قسمتند باز هم پول را موثر تر میدونند. ولی وقتی متوجه میشوی باید واقعا قسمت بشه تا به حضور امام نایل شوی که همه کارهایت را کرده ای، گذرنانه، ویزا، پول، بار و بنه سفر، با همه اهل و خانواده و دوستان خداحافظی میکنی و به فرودگاه می آیی و بعد هنگام عبور از گیت بازرسی میگند که مهر نظام وظیفه روی گذر نامت نیست و به همین نام و نشون از سفر میمونی. اینجا بود که فهمیدیم واقعا قسمتون شده که اومدیم و اون بنده خدا قسمتش نشده بود. البته هر چه از دوست رسد نیکوست و چند روز بعد بهمون پیوست

 

۲.   اولین زیارتگاه کاظمین است. بعد از ۷ ساعت تاخیر پرواز، هواپیمای عراقی ساعت ۱۰ شب از فرودگاه شهید بهشتی  بلند شد و ساعت ۱۱ و ربع در فرودگاه بغداد نشست. منظره شهر در شب بسیار دیدنی بود. ساعت ۱۲ و نیم شب است که به کاظمین میرسیم و چشممان به ۲ گنبد طلایی می افتد. هتلمان(!) روبه روی حرم است و ۲۰ قدمی بیشتر با حرم فاصله ندارد. بعد از اسکان در اتاق با دوستان به حرم می رویم. باورمان نمی شد. در صحن هیچ کس نبود. دو یا سه نفر گوشه اطراف بودند. اطراف ضریح هم هیچ کس نبود. البته روز ها خیلی شلوغ می شد ولی شب ها واقعا خلوت بود و واقعا صفا داشت! شب میلاد امام رضا زائر پدر و فرزند بزرگوار ایشان بودیم.

 

۳.   از کاظمین تا سامرا را در اتوبوس خواب هستیم. آدم به عراق که میره و توی خیابون های اون و خیابون های بین شهری حرکت میکنه فقط بیابون میبینه و نخل و انسانهای دشداشه به تن. اونجا همش به یاد اردوهای جنوب می افتادم. درست مثل خوزستان و شوش و آبادان و سوسنگرده! هوا خیلی گرمه. بعد از چند ساعت داخل اتوبوس بودن و زیارت سید محمد در بین راه به سامرا می رسیم. اذان نزدیک است. شهر سامرا هنوز هم شهری نظامی است. اتوبوس ها در فاصله زیادی از بارگاه امامین توقف می کنند. مسافت زیادی را باید پیاده برویم. شهر غریب و ساکتی است. از جایی که پیاده شده ایم تا مرقد امامین را با دیوار های بتونی حصار کشیده اند. عده ای می گویند برای ایجاد جدایی بین شیعه و سنی های شهر سامرا و ایجاد تفرقه این کار را کرده اند و عده ای می گویند برای تامین امنیت اطراف مرقد امامین عسکریین! به غیر از چند دست فروش و چند مغازه که رانی و نوشیدنی خنک می فروشند و فروش خوبی هم دارند دیگر خبری نیست! به بارگاه و آستان امامین که نزدیک تر می شویم بازرسی ها بیشتر می شود. هنوز خروار ها خاک و خرابه های ساختمان ها اطراف حرم وجود دارند. گنبد را بازسازی کرده اند و فقط کاشی کاری آن مانده است. داخل رواق ها هم در حال تعمیر بود. مرقد مطهر امامین عسکریین هم هنوز حرم نداشتند. سرداب غیبت امام زمان هم در زیر زمینی اطراف صحن بود که خیلی دلنشین و غم انگیز بود. یک ایرانی به محض این که رسید زیر زمین سرداب آمد به طرف محل پنهان شدن امام زمان و شروع کرد به فاتحه خواندن! از درب دیگر زیر زمین به سمت بیرون خارج می شویم و نگاه آخر را به گنبد و صحن و بارگاه امامین می اندازیم. نگاه وداع! به اطراف صحن که نگاه میکردی همه ایرانی بودند. واقعا که ایرانی ها در اظهار محبت به اهل بیت (علیه السلام) مثال زدنی هستند

 

۴.   سامرا جای ماندن نیست. گرسنگی و خستگی بر همه فشار آورده بود. یک ایستگاه صلواتی (به قول ما ایرانی ها) خروجی صحن برقرار کرده بودند و چایی عراقی می دادند. ما هم که قبل از اون لب به این چایی ها نزده بودیم دیگه اینجا مجبور شدیم به نیت شفا و رفع ضعف سه چها تایی بخویم تا یه کم جون بگیریم. واقعا هم توی اون لحظات خوب به دادمون رسید! مقصد بعدی کربلا بود...

 

۵.   ساعت ۱۰ شب به کربلا می رسیم. حدود ۲۰۰ متری بین الحرمین گیت های بازرسی شرع می شوند و ماشین ها اجازه ورود ندارند. وسایل باید توسط گاری های دستی حمل شوند. پیاد به راه می افتیم. اولین نگاهمان به گنبد حضرت اباالفضل می افتد. دور حرم را دور می زنیم و به سمت شارع صاحب الزمان که هتلمان (!) آنجا هست می رویم. الان ساعت ۱۱ و نیم است که همه اسکان پیدا کرده اند و همه وسایل پیاده شده اند. مخیریم بین خوابیدن و به حرم رفتن. از محل اسکان تا بین الحرمین ۵۰ قدمی بیشتر نیست. تصمیم بر این می شود که برویم و عرض ادب خلاصه ای کنیم و زیارت مفصل برای فردا صبح باشد.

 

۶.   وقتی قرار باشد به تو بفهمانند اگر تا شهر کربلا باز هم آمدی بوسیدن حرم امام قسمت می خواهد و توفیق، این طور می شود که ساعت 1 نیمه شب به سمت حرم میروی. نمی دانی اول به حرم ساقی بروی یا ارباب؟ در روضه ها شنیده ایم که اول به پابوسی حرم ساقی بروید و بعد به حرم ارباب قدم بگذارید. عده ای هم می گویند ادب این است که تا ورودی حرم حضرت ابالفضل(ع) می روی و اجازه می طلبی و به سمت حرم حضرت امام حسین (ع) می روی و عرض ادب و ارادت میکنی و بعد به حرم حضرت عباس برمی گردی و داخل می شوی. در این افکار هستی و در بین الحرمین به سمت حرم امام حسین (ع) قدم بر میداری. در دلت آشوب است. تک تک رفقا و دوستان در ذهنت عبور می کنند. با خود می گویی امشب فقط برای این می رویم که از بیرون حریم به امام عرض ارادتی کنیم. نمی دانی از کدام درب باید وارد شوی؟ دوستان با تجربه ای که دنبال هم هستیم باب القبله را پیشنهاد می کنند که از بیرون صحن هم ضریح مطهر نمایان است. به باب القبله می رسیم و اذن دخول می طلبیم. لحظه ای به یاد ماندنی خواهد بود دیدن شش گوشه! درست مانند اضطراب و استرسی که هنگامی که قرار است اولین نگاهت به کعبه در مسجد الحرام بیفتد! ای که مرا خوانده ای اذن نگاهم بده! وارد صحن مطهر می شویم عجب صفایی دارد! هیئت آذری زبان در حال خواندن مرثیه و عزاداری هستند. درب های حرم بسته هستند. عده ای را می بینی که پشت درب رواق منتهی به حرم دخیل بسته اند و انتظار می کشند تا درب حرم باز شود! ولی انگار قرار نیست امشب باز شود.حال و هوای عجیبی است.

 

۷.   زیارت یعنی "حضور الزائر عند المزور". تمام زیارت همین است. مابقی آداب زیارت است. وقتی یکی از اقوام شما یا دوستان شما از جایی مثل کربلا بر میگردد و شما قصد دارید او را زیارت کنید همین که نزد او حضور پیدا کردید یعنی او را زیارت کرده اید. این که دیگر حالا بنشینی کنارش و چهار تا پرتقال و سه تا سیب و دو تا چایی و یه شام م بخوریم و برامون تعریف کنه و گپ و گفت و گو همش از آداب و حواشی هست. زیارت یعنی حضور مودبانه زائر نزد کسی که می خواهد او را زیارت کند. هدف و غایت زیارت حضور ما نزد امام است.

 

۸.   کسی که دوست دارد در بهشت همسایه رسول خدا و امیرالمومنین و حضرت زهرا (سلام الله علیهما) باشد زیارت امام حسین (ع) را رها نکند. کسی که دلش می خواهد بتواند وارد بهشت شود زیارت امام حسین (ع) را رها نکند. کسی که با عشق و شوق به طرف امام حسین (ع) و کربلا حرکت کند در حالی که محبت رسول خدا(ص) و علی(ع) و فاطمه(س) را دارد، خداوند در روز قیامت در لحظات اول او را به بهشت می برد و با اهل بهشت مشغول می شود در حالی که مردم در قیامت مشغول حساب و کتاب هستند. خداوند متعال ملائکه ای را موکل کرده که مرتب اطراف قبر امام حسین (ع) باشند. وقتی که یک نفر با قصد زیارت آمد و غسل کرد، خود پیمبر صدایش می زند: ای زائر حسین(ع)! ای مهمان خدا! بشارت بر شما که در بهشت پیش من هستید!

 

۹.   راوی نقل می کند که از حضرت امام صادق (ع) شنیدم که فرمود: روز قیامت یک برتری بر زوار امام حسین (ع) نسبت به عموم مردم هست. پرسیدم که این برتری چیست؟ فرمودند: زوار امام حسین(ع) چهل سال قبل از اینکه مردم و اهل بهشت وارد بهشت شوند، وارد بهشت می شوند.

 

۱۰.   در زیارت علاوه بر شوق زیارت لازم است اعمال و افکار انسان با امام حسین(ع) تناسب داشته باشد. این یک اصل در زیارت است و همه انسانهایی که به زیارت امام حضور پیدا می کنند در صورتی در جرگه زائران حضرت نوشته خواهند شد که در افکار و اعمال آنان تناسبی با حضرت امام حسین(ع) وجود داشته باشد.

 

۱۱.   کربلا جای ماندن نیست. کربلا چشم دیدن می خواهد. اگر کربلایی نبوده باشی به کربلا که میرسی خسته می شوی! کربلا چشم می خواهد! در کربلا ایرانیان جایگاه بهتری دارند. مراسم های سخنرانی و عزاداری برای ایرانیان صبح و شب در حرمین برگزار می شود. شیعیان عراق هم در عرض ارادت به حضرت اباعبدالله (ع) کم نمی گذارند. این را از شلوغی کربلا و بین الحرمین در شب های جمعه می توان فهمید. از دسته های کوچک عزاداری در بین الحرمین و یا گرد های سینه زنی بزرگ در صحن حضرت امام حسین (ع) نیز میفهمی که از دیگر کشور های عربی نظیر لبنان و بحرین زائرانی قدم به کربلا گذاشته اند.

 

۱۲.   در احادیث آمده که دعای زیر قبه امام حسین(ع) مستجاب است. در ساعات شلوغی مثل قبل و بعد از نماز ها و روز ها کمتر امکان داشت به راحتی زیر قبه بمانی و دعا کنی. در نیمه های شب مثلا ساعت 2 تا 3 بهترین فرصت بود. حرمین به قدری خلوت بودند که می توانستی به راحتی دست در ضریح و زیر قبه هر آنچه می خواهی از خدا بخواهی. بودند رفقایی که زرنگی می کردند و در این ساعات به نیابت از دیگران و خودشون زیر قبه کنار ضریح دعای مکارم الاخلاق را زیر لب زمزمه می کردند.

 

۱۳.   مقصد بعدی ما نجف است.مرقد مطهر امیر المومنین علی(ع). کاروان صبح ساعت 7 کربلا را ترک کرده اند و به زیارت حضرت حر و زید و عون بن جعفر و دوطفلان مسلم رفته اند. قرار شد ما عصر خودمان به سمت نجف حرکت کنیم. ساعت 5 است که با یک گاری به سمت محل ماشین های نجف می رویم. تا وسایل را بار گیری کنیم و ماشین پیدا کنیم و چونه سر قیمت و این حرف ها طرف های اذان می شود. سوار ماشین می شویم که حرکت کنیم صدای اذان بلند می شود. با خود حساب می کنیم نماز را نجف بخوانیم بهتر است کمتر معطل می شویم. با همین خیال از کربلا میزنیم بیرون. اول که توی ترافیک سنگین خیابان های کربلا گیر می کنیم. چند دقیقه بعد هم سر یک تقاطع که می خواستیم دور بزنیم یک موتور باری که پشت سر ما بود و اون هم می خواست تقاطع را دور بزند حواس پرتی کرد و خیلی به ما نزدیک شد و گوشه سقف موتورش شدیدا خورد به شیشه عقب ماشینی که ما داخلش بودیم و شد آنچه که شد. هر کس یه فکری کرد. یکی فکر کرد وسایل ریخته پایین، یکی فکر کرد ماشین بغلی بوده و یکی فکر کرد ماشین منفجر شده! خلاصه چه وضعیتی شد: پلیس اومد و خیابون بند اومد و جریمه و خسارت و این حرفها! شصتمون فهمید که عیب کار کجاست: سریع یه نماز خونه اطراف پیدا کردیم و نماز مغرب و عشا رو خوندیم و بعدش با ماشین بدون شیشه به سمت نجف حرکت کردیم. (نتیجه اخلاقی: نماز اول وقت را هر جا هستید بخونید)

 

۱۴.   جدای از مظلومیت سامرا، نجف غربت مخصوص به خود را دارد. اگرچه شهر شیعیان است، اگر چه مرجعیت شیعه عراق در 20 قدمی آن سکونت دارد ولی غربت خاصی را به انسان نشان می دهد. هنگام نماز جماعت نمازگزاران که اغلب ایرانی هستند صفوف نماز را می بندند و بعد از اذان اولین روحانی که از باب القبله وارد می شود را به عنوان امام جماعت انتخاب می کنند و نماز برگزار می شود.نماز ها هم به صورت شکسته خوانده می شوند. نشانه های غریت را وقتی بیشتر احساس میکنی که می بینی بر ایوان ها و کاشی کاری های اطراف صحن گرد و غبار های چند ساله نشسته است و کسی نیست پارچه ای بردارد و این آستان و صحن را تمیز و زیبا کند!

 

۱۵.   کشور عراق با همه بدی هایی که از لحاظ سیاسی و اجتماعی و فرهنگی دارد یک خوبی دارد آن هم برای ایرانیان. همه ایرانیانی که به عراق می آیند حداقل برای چند روز قدر کشور و نظام و اتحاد خودشان را بیشتر از همیشه می دانند! وقتی وضعیت نظافت و چهره شهرهای عراق را می بینند، وقتی نابسامانی سیاسی و اجتماعی در شهرهای عراق را می بینند، وقتی سیم برق هایی که همچون عنکبوت بر سر کوچه ها و خیابان ها رها شده را می بینند، وقتی می بینند مغازه دار بازار کربلا زباله های مغازه اش را به راحتی جلوی مغازه خودش می ریزد، وقتی می بینند کسی نیست که به وضعیت شهر رسیدگی کند و صدای بلند مردم به جایی نخواهد رسید و وقتی می بینند که کسی نیست برای آن ها بزرگتری کند و به آن ها بگوید مهمترین و ضروری ترین چیز برای شما در حال حاضر و هم اکنون اتحاد و همدلی است، برای لحظاتی هم که شده است قدر ایران و نظام اسلامی و سایه بالاسرمان را بیشتر می دانند. این را می توانی وقتی ببینی که زائرین از مرز هوایی یا زمینی وارد ایران می شوند، آن وقت دست ها را باز می کند ، نفسی عمیق می کشند و از ته دل میگویند:قربونت برم ایران! (سوم شخص:منظور همون ایرانیه که زیر پرچم اسلام رشد کرده است دیگه!)

 

۱۶.   می گویند در زندگی زیاد یاد مرگ کنید. در روایات هم بسیار تاکید شده است. از اثراتش هم این است که باعث میشه آدم به فکر محاسبه نفس بیفته و یه کم یه تکونی به خودش بدهد. انسان را به آینده امیدوار می کنه و باعث میشه دل انسان زنده بشه و از غم های این دنیا آسوده بشه. توی این سفر ما هم جاهای زیادی توفیق شد یاد مرگ بیافتیم. مثلا قبرستان وادی السلام نجف که روزانه شاید 50 یا 60 تا میت از اونجا می آوردند حرم حضرت امیر(ع) یه طوافی می دادند و بعد می بردند دفن می کردند. خود قبرستان هم با اون شکل و ظاهرش و سرداب هایی که مخصوص دفن مردگان است آدمو حسابی به یاد قبر می اندازه. یه جایی هم مثل هواپیما برای یاد مرگ خیلی مناسبه: اونم یه هواپیمای عراقی که نمی دونی اصلا اعتباری بهش هست یا نه؟ تازه هر چی آقای خلبان توی بلند گو صحبت می کرد نمی فهمیدی چی میگه؟ اینجوری اگر هم قرار بود  سقوط کنیم  هیچ چیزی متوجه نمی شدیم و هیچ کاری نمی تونستیم انجام بدیم! دست آخرم همین آقای خلبان فرودگاه و باند فرود را گم کرد و چند باری اومد فرود بیاد ولی نشد و ما را حسابی توی آسمون تاب داد و بعد با کلی سلام و صلوات بر زمین نشست!

 

پایان/.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۰ ، ۱۳:۴۰
مهدی عابدی
جمعه, ۱ مهر ۱۳۹۰، ۰۱:۴۰ ب.ظ

زندگی به سبک شهدا

 

زندگی به سبک شهدا

 

ابتدا...: بر سر سفره دلش که می نشینی چنان شوق و شعف پیدا می کنی و چنان مجذوب رزقش می شوی که آرزو می کنی ای کاش دو بال داشتم و همین الان تا اوج پرواز می کردم. از هر دری صحبت کند دوای دردهای ماست. از جنگ نرم  و بصیرت سیاسی اجتماعی گرفته تا وظیفه های جوانی و شوق دوستی با خدا و درآخری هم زندگی به سبک شهدا!

حاج حسین یکتا نام آشنایی است که هر زائری که قدم به سرزمین های نور بگذارد و سفره حاج حسین قسمتش شود تا آخر با او می ماند. این بار هم طعم تازه ای از عالم شهیدان بر دنیای ما عرضه داشته اند به اسم «زندگی به سبک شهدا»

 


می خوانیم: 

·          اولین سوالی که مطرح می شود این است که چرا ما باید در این دور و زمانه، در این عصر و روزگار باز هم بپردازیم به اون سبک و زندگی؟ آیا ما می خواهیم بازگشت به گذشته کنیم؟ آیا ما داریم با نگاه بسته و ارتجاعی به زندگی نگاه می کنیم؟


·         حقیقتا چیزی که امروز گمشده خیلی از ماهاست، گمشده خیلی از زندگی هامونه، گمشده خیلی از دختر پسرامونه، گمشده خیلی از آموزه های تربیتی مونه، به نظر ما بچه رزمنده ها، بچه بسیجی ها یک نظامنامه تربیتی است. بهترین نظامنامه اینه که ما بدونیم چیکار کنیم تو زندگی که زندگی کنیم!


·          من اعتقاد دارم شهدا پرواز نکردند پر ها شونو باز کردند! آدم وقتی پرشو باز کنه آزاد میشه دیگه بعد میتونه پرواز کنه!


·     زیباترین مطلبی که اونجا اتفاق افتاد و ما هر وقت ازش یاد می کنیم برامون طراوت داره یه چیز است: این بچه ها از این ور و از خیلی از تعلقات دنیا کنده شدند. حرص و طمع ها شون کم شد. همه چیز برا خدا شد. سبک زندگی امروز گیرش اینه!


·      من اعتقاد دارم چیزی که با تموم شدن اون جهاد فی سبیل الله ما رو محزون کرد این بود که: ما معتقد نیسیم جنگیدیم، ما معتقدیم جهاد کردیم. ما معتقدیم تو اون مسیر و تو اون سفر پشت در بهشت خوب خدا بودیم. چون ان الجهاد باب من ابواب الجنه فتح الله لخاصته ما پشت در بهشت خوب خدا رفتیم! ما توی یک فضای بهشتی رفتیم


·      ربطش چیه با امروز؟ آیا امروز فرق کرده با دیروز؟دیروز که جهاد اصغر بود. امروز جهاد اکبره. پس اینها باید خیلی زیباتر و قشنگ تر بشه. چرا ما امروز احساس  می کنیم اون سبک زندگی، اون نگاه به زندگی نیست؟ چرا می گیم زندگی ها داره سبکش آمریکایی و غربی میشه؟ سبکش عوض میشه؟ چرا می گیم تیپ ها داره عوض میشه؟ چرا می گیم داره قیافه ها عوض میشه ؟ علت چیه؟


·     من تعبیر و تفسیری گاهی اوقات برا بچه ها میگم: میگم اون موقع زیباترین و اند تیپیولوژی، بچه های جبهه بودند. یعنی امروز طرف تیپ می زنه نگاش کنند، تیپ می زنه قشنگ و تو چشم بشه، تیپ می زنه تیپی رو تیپ ها باشه. ولی ما اعتقاد داریم اون تیپی که اون بچه ها زدند خدا نگاشون کرد که بعد حضرت امام می فرمایند شهید نظر می کند به وجه الله! اونها هم به خدا نگاه کردند، تیپ خاکی زدند، ظاهرش لباس خاکی پوشیدند ولی باطنش تیپ خاکی به دلهاشون زدند! یعنی تعلقات رو کم کردند، یعنی برا خدا حرکت کردند.


·     حالا اگه بخواهیم برش گردونیم به امروز: ببینید ما یه فرمول کلی داریم ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون ما همه عالم را برای عبودیت آفریدیم. نمیشه ما از این فرمول کلی عبور کنیم. ما برای بندگی آفریده شدیم، برای قیام لله آفریده شدیم، ما آفریده شدیم برای اینکه اگر نگاهمان افتاد به یه خانم نامحرم نگاه نکنیم. اگه نگا نکنیم خوب می شیم؟ یعنی چی؟ یعنی با این صحنه گناه را نگاه نکردن خوب می شیم؟ یعنی با این کار خیر کردن خوب می شیم؟ آره بابا جون! خوب شدن خیلی راحته! بد شدنم خیلی راحته! اصلا کلا همه چیز توی دنیا راحته! چون خدا سخت نگرفته برای بنده ها. تو اتفاقی که اون موقع افتاد بچه ها برای خوب شدن قدم بر می داشتند. بچه ها  به سمت خوبی ها می رفتند. اون موقع همه هم به جبهه نرفتند. اگه همه جبهه رفته بودند که 8 سال طول نمی کشید. همیشه سمت خوبی ها قرار نیست همه بروند.چون شیطون خیلی کار میکنه. شیطون خیلی اثر داره. چون امروز شیطون های انسی و جنی، همه استکبار جهانی، همه پول های ناتوی جبهه جنگ نرم جمع شده که به سمت خوبی ها نریم. حالا اگه یکی بیاد به سمت خوبی بره چی میشه؟


·     جنگ چه ربطی به زندگی امروز من داره؟ ما اینو می پذیریم. این حماسه اتفاق افتاده. باید دربارش صحبت بکنیم. ولی ربط مستقیمش با اقتضائات امروز ما چی هست؟ اگر هست کجا باید باشه و چجوری باید باشه؟



·     ببینید یه اتفاقی اون موقع زمان جنگ افتاد. اون چه چیزی بود که امروز جبهه رو ماندگار کرده، اثر گذار کرده، اون چه چیزی بود که امروز هر چی از شهدا می گیم کهنه نمیشه، اون چه بود که امروز اثری از کشته های عراق نیست، اما یه کشته مفقود ما، گمنام ما، بی نام و نشون ما بالای یه تپه کوه های هر شهر و شهرستان می درخشه. یه گمنام ما کنار دانشگاه دارالشفا شده. حالا شما میگی ربطش با امروز چیه؟ ربطش با امروز اینه که این جوونه بلند میشه عکس می گیره تو این جشن ازدواجش، تو این جشن فارغ التحصیلیش برای چی؟ برای اینکه میخاد بمونه این عکسه. جاودانگی رو دوست داره. اما نمی دونه وقتی خدا عکس بگیره چی میشه، وقتی برای خدا بشه چی میشه. امروز جوون ها هیچ موقع اشتهاشون سیر نمیشه. امروز موتور میخاد. دیروز دوچرخه میخاسته. امروز ماشین میخاد. امروز زن میخاد. فردا نوه میخاد. امروز یه خونه، فردا دو تا خونه. اشتهاش کم نمیشه. اشتهاش تموم نمیشه. هیچ موقع آروم نمیشه. ربط دیروز با امروز چیه؟ چطور می شد ما تو اون نداری، زیر آتش آروم بودیم؟ اون روز به یه کنسرو خوردن سیر بودیم، به یه کمپوت خوردن سیر بودیم، گاهی اوقات همینم گیر نمی اومد سیر بودیم، آروم بودیم. چی می شد وسط اون میدون مین بچه ها با آرامش می دویدند؟ زیر اون آتیش می دویدند؟ چطور می شد تو پاتک بچه ها با هم مزاح می کردند؟ چطور می شد بچه ها وسط آتیش آروم بودند؟ امروز وسط خیلی از رفاهیات ما آروم نیستیم؟ چطور به هم ربط نداره دیروز با امروز؟ چرا اون موقع الا بذکر الله تطمئن القلوب بود؟ ولی امروز قرص های آرامبخش اون چنانی هم موثر نیست؟ چرا ربط نداره دیروز با امروز؟ آیا امروز آتیشش بیشتر شده؟ یا آرامشش کمتر شده؟ شاید امروز آسایش داره طرف ولی آرامش نداره. بهترین ماشین، بزرگترین خونه، زیباترین سفر ولی آرامش نداره. ما اونجا آسایش نداشتیم. هیشکی نمیتونه بگه ما توجبهه آسایش داشتیم. مگه اونجا چا اتفاقی می افته؟ ببینی وقتی طرف به مادرش می گفت مادر من دارم میرم امرخدا رو اجرا کنم یعنی یه مرحله از این تهرون، از این شهرستون، از این موقعیت موجود کنده می شد. اینجا چه اتفاقی افتاد؟. بله اون موقع ادبیاتش جهاد بود شهادت بود رفتن و رسیدن به خدا بود مرگ در میان بود. ان زعمتم انکم اولیاء للله فتمن الموت ان کنتم صادقین راست می گید خدا رو دوست دارید آرزوی مرگ کنید. هواپیما یه تکون بخوره همه جیغ می زنیم چرخهاش که به زمین میاد خدا را فراموش می کنیم! اون موقع انقطاع بعد از انتقطاع بود. یعنی طرف وقتی جا کن می شد دم دم ازدواج وقت، کورکوری جوونی، وقت تحصیل، وقت پول جمع کردن، آقا برا خدا بریم چون خدا گفته. گیر امروز اینه! این انقطاعه پیش نمیاد. طرف احساس نمی کنه من اینجا برا خدا چشمامو می بندم به نامحرم، من اینجا برا خدا توی حروم نمی رم، من اینجا برا خدا این کار خوبو می کنم، برا گل یوسف زهرا که خشک خوشکلاست بظاهر هر چی این خوشکله نگاش نمی کنم. این برا خدا شده. خدا براش تجلی پیدا کرده. کار برا غیر خدا براش بی ارزشه. امروز اگه قراره ما یه موقع به خدا فکر کنیم شب کنکوره. اگه امروز واقعا قراره برا خدا فکر کنیم شب های قدره که میگن قراره نامه اعمالمون را بنویسند. ماه رمضون که تموم میشه احساس می کنیم ارتباطمون با خدا کم شده. خدایی بودنمون کم میشه. ولی اون موقع رنگ، رنگ خدایی دائم بود. با رفتن و اومدن این ماه و اون ماه و این ایام و اون ایام عوض نمی شد. این دائم خدایی بودن یعنی کار خدایی، محیط خدایی، جای خدایی، ازهمه مهمتر رفیق های خدایی! شما نگاه کنید این انقطاع انجام می شد. از همون موقع رفتن به جبهه معلوم می شد. معلوم می شد کی نور بالا میزنه. معلوم می شد کی می خواهد به بقیه سرویس بده و خودش استفاده نکنه! آیا الان بازار ایثار اینجوره؟ آیا ما الان سر خودکار و قلم با رفیقمون دعوامون نمیشه؟ پست و ریاست و حرف و حدیث های بالایی بمونه پیش کش! سر حد اقلی های دنیا کوتاه نمی آییم. اون از همون لحظه ای که به سمت جبهه می رفت معلوم بود داره دنبال یه چیز دیگه می گرده. بعدم که وارد منطقه می شدیم همه می شدیم یه دست و یه تیپ: تیپ خاکی زده می شد. آیا ما الان واقعا همه دلهامون یه دسته؟ این که الان سبک زندگی ما عوض میشه، یه دست نیستیم! یه تیپ نیستیم! یه حرف نیستم! یه کلام نیستیم یه دل نیستیم! ما به دلهامون تیپ خدایی نمی زنیم. وقتی خدایی نمی زنیم انشقاق پیدا می کنیم. هر کی هر چی میشه. هر کی به یه سمتی میره!


·         این جنگ بود که بچه ها رو اینجوری می کرد؟ یا بچه ها بودند که جنگ رو اینجوری می کردند؟


·      اولا امام بود که همه رو اینجوری می کرد. امام بود تو اون شرایط. همین جور که الان حضرت آقا وقتی بچه ها توی یه شرایطی قرار می گیرن یه مرتبه نفسش، کلامش، راهش، چاهی که نشونمون میده که آقا این چاهه مواظب باشید. همه مارو نجات میده. اون موقع اون نفس قدسی، اون محیط خدایی، اون مرگ خدایی! با حضور این آدمهایی که می آمدن تو اون محیط قرار می گرفتند و می خواستند. ببینید می خواستند که خوب شدند. می خواستند که برا خدا بشوند. نمی خواست میتونست نره. همینجور که همه خواستند و نرفتند. چند درصد مردم جبهه رفتند؟ از جبهه های ها چند درصد خواستنی شدند؟ شهید شدند؟ رسیدند به خدا؟ پس خواستند که رسیدند. پس در نتیجه اینها می خواستند که در این محیط قرار بگیرند. امروز ما هم باید بخواهیم که در اون محیط قرار بگیریم. چقدر از شهدا می دونیم؟ چقدر از مادران شهدا درباره فرزاندنشون پرسیدیم؟ آقا می فرمایند که جنگ گنجه! چرا گنجه؟ چرا امام می گفت جبهه دانشگاهست؟ چرا امام می گفت این در شهادتو به روی جوونا نبند؟ این خون چی بود؟ قصه چی بود؟ این قصه لای غصه ها گم شد. این واقعیته لای عالم مجازی امروز گم شد. ما را به مجاز مشغول کردند. در عالم مجازی ما رو از واقعیت دور کردند. اینه که الان باعث میشه اتفاقهایی بیفته که در اون زمان دوستی ها صادقانه بود. اما الان ما چقدر دوستی صادقانه داریم؟ امروز ما چند تا دوست صادق داریم که وقتی آتیش تهیه گناه شروع میشه از وسط میدون مین گناه، دست رفیقشو بگیره بیاره بیرن؟ چی ها گم شدند؟ سبک زندگی و رفاقت صادقانه گم شده! ما امروز چند تا رفیق صادق داریم خاطر خواه باشه؟ عاشق جیبش، عاشق خوشکلیش، عاشق پولش نباشه؟ عاشق بابا و درس و بحث و موقعیت اجتماعی و سیاسی واقتصادی طرف نباشه؟ اون موقع وسط اون آتیش چی بود؟ چه دلدادگی بین بچه ها بود که دوستی ها صادقانه می شد؟ دوستی صادقانه گم شده! یه دستی و یه تیپ بودن گم شده! قیام لله و انقطاع و حرکت به سمت خدا گم شده! ایثار گم شده! گمشده ای که ما امروز برا خدا نیستیم. دنبال دنیامونیم. دنبال کیسه و جیبمونیم. خب معلومه هر کی دنبال دنیا بروند از هم جدا می شوند. اون موقع بچه ها دنبال دنیا نبودند. چه دنیایی؟



·      آیا این برگشت به عقب نیست؟ ما می گیم زندگی اهل بیت رو مطالعه کنید. زندگی پیغمبرو مطالعه کنید. ما می گیم زندگی شهدا رو مطالعه کنید. زندگی علما و عرفا رو مطالعه کنید. کی میگه ما باید برگردیم به اون دوران؟ ما اگه داریم زیبایی های جنگو به یه روایتی می گیم، می گیم: آقا زیباییهای زندگی برای خدا، زیبایی های زندگی به سبک جهاد فی سبیل الله، زیبایی های اون زندگی که قرار بود ما رو ارتقا بدهد رو با انتخاب سبک زندگی دوباره به دست بیاوریم. قرار بود عنایت های ویژه خدا رو بگیم. قرار بود اصلا دری بسته نباشد. من کان لله کان الله له هر چی از خدا می خواهید بشود. چی می شد؟ می خواستند می شد. می خواهیم نمی شه. کی گفته ما می خواهیم برگردیم به عقب؟ ما می گیم بچه ها! جوون ها! بخواهید بشود چرا می خواهید نمی شود؟ چرامی خواهیم نمی شود؟ اگر من کان لله کان الله له، اگه خدا گفته تو مال من باشی من با همه خداییم مال تو هستم، این سبک زندگی یعنی برگشتن به عقب؟ اگه خدا میگه که جوون من میخام که فقط بقیه االه الاعظم رو، من میخام خلیفه خدا روی زمین رو دوست داشته باشی چیز دیگه رو دوست نداشته باشی این میشه برگشت به عقب؟ اگه خدا میگه من میخام تو یه زندگی آرومی داشته باشی برا خدا انتخاب کنی این میشه برگشت به عقب؟ چرا امروز توی زندگی خیلی چیز ها هست ولی اعصاب ها آروم نیست؟ این میشه برگشتن به عقب؟ کی میگه شما برو امروز توی سنگر زندگی کن؟ محیط زندگی خوب، امکانات خوب، وسیله نقلیه خوب، هر چی که در شأنته. موضوع اینه که ما به دنبال این هستیم با تعریف سبک زندگی بچه های زمان جنگ و جبهه و جهاد و شهادت و ترسیم رفاقت این ها با خدا، رفاقت بچه ها که حواسشون پرت شده با شیطون رفیق شدند و امروز وقتی می بریش توی راهیان گریه می کنه که چرا زودتر نیومده اینجا، رفاقتی که ازش غافل شدیم و خیلی بهش نیاز داریم رو دوباره زنده کنیم! چه جاذبه گردشگری شلمچه داره؟ چه جاذبه گردشگری فکه داره؟ جز رمل چیز دیگه ای هست؟ چرا جوونه میاد اونجا شل میشه میشینه؟ چرا وقتی از اونجا برمی گرده به هم می ریزه؟ و خیلی از کارهاش عوض میشه؟ چرا وقتی میریم تو فطرت طرف و طرفو با فطرت خدا پرستیش رفیق می کنیم دوستی های واقعیش شکل میگیره؟ چرا وقتی زندگی ها رو ما ترسیم می کنیم با نگاه خدا پرستی و با اون نگاه های معنوی آسمونی اون وقت نگاه می کنیم زندگی مون آروم میشه؟ . . .


...

 

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۰ ، ۱۳:۴۰
مهدی عابدی
پنجشنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۰، ۰۱:۴۰ ب.ظ

بار گرانی بر زمین مانده است...!


به بهانه برگزاری دومین بزرگداشت شهدای

پایگاه بسیج شهید مصطفی خمینی(ره) درچه/ فانوس های شهر

بار گرانی بر زمین مانده است...!


سالهاست از جنگ می گذرد. سال هاست آن سال های به یاد ماندنی در یاد ها جای گرفته اند! سال هاست میدان جهاد اصغر تمام شده است. در روزگار امروز ما هم پندار انسانهای مختلف، چه جنگ رفته و چه جنگ نرفته، نسبت به آن روز ها متفاوت است!

گروهی معتقدند آن روز ها تمام شد و به موزه دفاع مقدس سپرده شد. آن روزگار چیز خاصی نبود که بخواهیم آن را به تمام تاریخ تعمیم دهیم. هر چه بود تمام شد! گاه گاهی که گذر مان خورد یادی از آنان می کنیم و تمام!

گروهی نه! روزگار دفاع مقدس روزگاری منحصر به فرد بود که باید همواره به یادش بود. همواره باید برایش یادمان گرفت و بزرگداشت برگزار کرد. به دیدار خانواده شهدا برویم .یادشان را زنده نگه داریم! شهدا به گردن ما حق دارند! همان طور که قرآن زینت منزل ماست و برای تبرک قرائت می کنیم شهدا هم زینت تاریخ ما هستند و برای ارادت یادشان می کنیم!

ولی جمعی هم معتقدند نه فقط اینکه دوران دفاع مقدس دورانی منحصر به فرد بود، نه تنها باید یاد شهدا را زنده نگه داشت، بلکه دورانی بود که در همه دوران ها کار گشاست! دوران دفاع مقدس یک الگو و نمود بود برای شناساندن راه و رسم خیلی چیز ها! اینکه به همه بفهماند همانطور که با دست خالی و بدون اسلحه و امکانات و خودرو، بدون پول و حمایت دیگران، روی پای خود ایستادیم و پیروز شدیم امروز ها هم خیلی کار ها را می شود انجام داد. دفاع مقدس و شهدای ما نشان دادند که چیزی فراتر از اسباب ظاهری و دنیایی بر عالم حکومت می کند. نشان دادند که همیشه راهی برای پیروزی هست. نشان دادند که چگونه می توان از هیچ همه چیز ساخت! شهدا فهمیدند که چگونه می توان یک شبه راه چند ساله را طی کرد. شهدا به راز و رمز و حقیقت زندگی دست یافتند! شهدا و این طرز فکر می شود قرآن خواندن و به آن عمل کردن!

منصفانه ترین راه این است که جهت گرامیداشت شهدا به معنای حقیقی کمی در سیره آنان سیر کنیم. سیر کنیم تا ببینیم منش شهدا و چیزی که باعث شد شهدای ما اینچنین دوست داشتنی شوند چه بود؟ شهدای ما چه اصلی را رعایت می کردند که در کار خود ماندگار شدند و گوی سعادت را ربودند؟ جدای از پوستر ها و بنر هایی که می زنیم و یادواره هایی که می گیریم که صد البته باید هر ساله بگیریم و این را وظیفه خود می دانیم، کمی در "سبک زندگی شهدا" تامل کنیم! چیزی که در دنیای امروزه سخت بدان محتاجیم و هر جایی به دنبال آن می دویم. سعی کنیم در کنار بزرگداشت هایمان "زندگی به سبک شهدا" را تمرین کنیم و ترویج دهیم! در اجتماع هزار و یک رنگ امروزه ما که هر کس از گوشه ای دردی دارد و از دردی می نالد، درد های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی و علمی و ... و همه به دنبال مقصر هستیم اگر به دنبال ترویج فرهنگ فداکاری و ایثار و ترویج و تببین مولفه های اصیل جبهه باشیم  شاید مشکلات امروز ما در فردای جامعه کمتر رخ بنماید!

دومین بزرگداشت شهدای شهرمان را در حالی می گیریم که معتقدیم هنوز دینی بزرگ از شهدا بر گردن داریم. ما که خودمان مدعی "عاشقان شهادت" هستیم شاید فقط شهیدانمان را با اسم و عکس بشناسیم! چه برسد به سیره و منش. نسل های امروزی هم نشان داده اند در این هیاهوی سبک های مختلف زندگی ، اگر این فرهنگ و سیره به صورت ناب و بی آلودگی به دست آنان برسد و بر آنان عرضه شود از بهترین پذیرنگان آن هستند. از خداوند منان می طالبیم توفیق عطا کند تا بتوانیم در سایه چنین بزرگداشت هایی جرعه ای از سیره شهدا را دریافت کنیم و بتوانیم در همه ابعاد روزمرگی خود یک زندگی  زیبا به سبک شهدا داشته باشیم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۰ ، ۱۳:۴۰
مهدی عابدی
سه شنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۰، ۰۱:۳۹ ب.ظ

با جرات بگویید نه!


با جرات بگویید نه!

 

به سختی «نه» می گویید؟ شما هم مانند بسیاری از مردم، همیشه می کوشید تا نسبت به دیگران و به هزینه ی خودتان خوب باشید؟

 

خیلی ها هستند زمانیکه درخواست کمکی از آنها می شود، می خواهند همراهی کنند حتی اگر کارهای مهمتری برای انجام دادن داشته باشند.

 

چرا «نه» گفتن برایمان سخت است؟

 

برای اینکه «نه» گفتن را بیاموزیم بایستی در ابتدا متوجه شویم که چه چیزی ما را در برابر آن مقاوم می کند. در زیر دلایل معمولی که باعث سخت شدن “نه” گفتن برای ما می شود را خواهید دید.

 

۱- می خواهید کمک کنید. شما یک جورهایی قلب مهربانی دارید. نمی خواهید که طرف را اصطلاحا «دک کنید» بلکه می خواهید تا آنجایی که امکان دارد کمک کنید حتی اگر آن کار باعث هدر رفتن وقت تان شود.

 

۲- از گستاخ شدن هراسانید. خیلی ها اینطور فکر می کنند که “نه” گفتن به نوعی گستاخی است. این نوع تفکر مخصوصا در فرهنگ آسیا مرسوم است، جایی که “حفظ منزلت و شان” اهمیت دارد.

 

۳- می خواهید که سازگار باشید. نمی خواهید که خودتان را از گروه بیگانه کنید بنابراین درخواست های دیگران را تایید می کنید.

 

۴- ترس از نزاع. شما احتمالا از این می ترسید که در صورت رد درخواست فردی، باعث عصبانی شدن وی شوید. این می تواند منتج به یک برخورد زشت شود. اگر هم چنین اتفاقی رخ ندهد امکان دارد که اختلاف عقیده ای رخ داده و در نتیجه در آینده باعث نتایج منفی شود.

 

۵- ترسِ از دست دادن موقعیت ها. شاید با گفتن “نه” مضطرب شوید چرا که باعث بسته شدن درها بر روی تان می شود.

 

۶- خراب نکردن پل ها. برخی از مردم “نه” گفتن را نوعی روگردانی می دانند. اینطور فکر می کنید که، “نه” گفتن می تواند باعث خراب شدن پل ها و قطع رابطه ها شود.

 

«نه» گفتن به معنای گستاخ شدن شما نیست؛ همانطوری که ناسازگاری شما را نخواهد رساند«نه» گفتن به معنای ایجاد نزاع نیست؛ همانطور که باعث از دست دادن موقعیت های تان در آینده نخواهد شد. و همچنین «نه» گفتن قطعا باعث خراب کردن پل ها نخواهد شد. این ها همه تفکرات اشتباهی هستند که در ذهن تان وجود دارند.

 

«نه» گفتن راجع به احترام به موقعیت ها، زمان و فرصت تان است«نه» گفتن حق مسلم شماست.

 

۷ راه ساده برای “نه” گفتن

 

اگر شما اطمینان ندارید که چگونه بایستی «نه» بگویید، در زیر ۷ راه ساده برای انجام آن وجود دارد. آنها را در موقعیت های خوب به کار ببندید.

 

۱- “الان خودم اولویت های دیگری دارم، نمی توانم این کار را انجام دهم.”

اگر سرتان خیلی شلوغ است که درگیر درخواست یا پیشنهاد او شوید، جمله ی بالا به کارتان می آید. این جمله به دیگران می فهماند که وقت شما هم اکنون پر است، بنابراین او بایستی دست نگه دارد. اگر که می خواهید کارتان آسان تر شود، می توانید به جمله تان این را هم اضافه کنید که بر روی چه چیزی مشغول به کار هستید تا او بهتر متوجه شود.

 

۲- “الان زمان خوبی نیست چرا که من در میان انجام کاری هستم. چطور است که ما در زمان X دوباره ارتباط برقرار کنیم.”

خیلی پیش می آید که شما در میان انجام کاری هستید که ناگهان درخواست کمکی از شما می شود. اول، به او این اجازه را بدهید که دریابد “الان زمان خوبی نیست” چرا که شما در حال انجام چیزی هستید. دوم، با پیشنهاد زمانی دیگر به او بفهمانید که شما مشتاق به کمک هستید. از این طریق، او احساس بدی نخواهد کرد.

 

۳- “مشتاق به انجام آن هستم، ولی…”

این جمله باعث دلگرمی می شود، چرا که به او این را می فهماند که شما ایده ی او را دوست دارید و هیچ چیز اشتباهی درباره ی آن وجود ندارد.

 

۴- “اجازه بده ابتدا درباره ی آن فکر کنم، بعدا به تو خبر خواهم داد.”

این جمله بیشتر شبیه “شاید” گفتن است تا گفتن یک “نه” صاف و پوست کنده. اگر علاقه مند هستید اما نمی خواهید همین الان “بله” را بگویید، از این جمله استفاده کنید.

 

۵- “این ملاقات آن چیزی نبود که من نیاز داشتم اما یقینا درخواست شما را در نظر خواهم داشت.”

اگر کسی در حال ایجاد یک معامله یا فرصتی است که از قضا آن چیزی نیست که شما به دنبال آن هستید، اجازه دهید که او بداند این ملاقات آن چیزی نبود که به آن نیاز داشتید. در غیر این صورت، مذاکره می تواند خیلی طولانی شود. از طرف دیگر، این جمله به طرف می فهماند که هیچ ایرادی درباره ی پیشنهادش وجود ندارد.

 

۶- “من بهترین فرد برای کمک در این مورد نیستم. چرا آقا/خانم X را از درخواستت مطلع نمی کنی؟

اگر از شما درخواست کمک در چیزی می شود که نمی توانید در آن شرکت کنید، به او این اجازه را بدهید که متوجه این موضوع شود که به دنبال فرد اشتباهی می گردد.

 

۷- “نه، نمی توانم.”

راحت ترین و ساده ترین راه برای “نه” گفتن استفاده از جمله ی بالا است.

 

ما موانع زیادی برای “نه” گفتن در ذهن مان ایجاد می کنیم. همانطور که در ابتدای این مطلب نیز دیدید، این موانع خود ساخته هستند و به هیچ وجه درست نیستند. خیلی درباره ی “نه” گفتن فکر نکنید و فقط آن را بی درنگ بگویید.

 

نه” گفتن به ملاقات هایی که نیاز ندارید را یاد بگیرید، و هنگامی که این کار را انجام دادید در واقع متوجه خواهید شد که این کار چقدر آسان است. در نتیجه، شما وقت بیشتری برای خودتان، کارتان و چیزهایی که بیشتر برایتان مهم هستند، خواهید یافت.

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۰ ، ۱۳:۳۹
مهدی عابدی
شنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۰، ۰۱:۳۹ ب.ظ

ماه زیبای خدا...


ماه زیبای خدا... 

**  ماه رمضان ماه فرصت ها!

اگر بخواهیم در یک جمله ماه رمضان را تعریف کنیم، باید عرض کنیم ماه فرصتها. فرصتهاى فراوانى در این ماه در برابر من و شماست. اگر از این فرصتها بتوانیم درست استفاده کنیم، یک ذخیره‌ى عظیم و بسیار ارزشمندى در اختیار ما خواهد بود. از قبل از شروع ماه مبارک، پیامبر معظم اسلام مردم را آماده میفرمود براى ورود در این عرصه‌ى خطیر و والا و پربرکت؛ «قد اقبل الیکم شهر اللَّه بالبرکة و الرّحمة». در خطبه‌ى روز جمعه‌ى آخر ماه شعبان، بنا به روایتى اینطور فرمود: خبر داد، توجه داد به مردم که ماه رمضان فرا رسید. در همین خطبه، رسول مکرم فرمودند که «شهر دعیتم فیه الى ضیافة اللَّه»؛ این یک ماهى است که شما در این ماه دعوت شده‌اید به میهمانى الهى. خود این جمله در خور تدبر و تأمل است؛ دعوت به میهمانى الهى. اجبار نکردند که همه‌ى افراد از این میهمانى استفاده کنند؛ نه، فریضه قرار داده‌اند؛ اما تحت اختیار خود ماست که از این میهمانى استفاده بکنیم یا نکنیم. بعضى هستند که در این میهمانى عظیم اصلاً فرصت این را پیدا نمیکنند که به این دعوتنامه توجه کنند. غفلت آنها، فرورفتگى آنها در کار مادیت و دنیاى مادى به قدرى است که آمدن و رفتن ماه رمضان را نمیفهمند. مثل همین که کسى را براى یک میهمانى بسیار با شکوه و پرخیر و برکتى دعوت کنند و او فرصت نکند؛ غفلت کند از اینکه کارت دعوت را حتّى نگاه کند. اینها که دستشان بکلى خالى میماند. بعضى میفهمند این میهمانى هست، اما به این میهمانى نمیروند. کسانى که خداى متعال به آنها لطف نکرده است و توفیق نداده که با اینکه عذرى ندارند، روزه را نمیگیرند یا از تلاوت قرآن یا از دعاهاى ماه رمضان محروم میمانند، آنها همین افراد هستند. کسانى هستند که وارد این میهمانى نمیشوند، نمى‌آیند به این میهمانى؛ حساب اینها روشن است. جمع کثیرى از مردم مسلمان - امثال ما - وارد این میهمانى میشویم، اما بهره‌ى ما از این میهمانى به یک اندازه نیست؛ بعضى‌ها بیشترین بهره را از این فرصت میبرند. 

 

**  بزرگترین دستاورد

ریاضتى که در میهمانى این ماه وجود دارد - که ریاضت روزه و گرسنگى کشیدن است - شاید بزرگترین دستاورد این ضیافت الهى است. برکاتى که روزه براى انسان دارد، به قدرى این برکات از لحاظ معنوى و ایجاد نورانیت در دل انسان زیاد است که شاید بشود گفت بزرگترین برکات این ماه همین روزه است. روزه را بعضى میگیرند؛ پس اینها وارد ضیافت شده‌اند و بهره‌ى از این ضیافت را هم گرفته‌اند. لیکن علاوه‌ى بر روزه گرفتن - که ریاضت معنوىِ این ماه مبارک است - اینها آموزش خود را هم از قرآن در حد اعلى‌ تأمین میکنند؛ تلاوت قرآن با تدبر. با حالت روزه‌دارى یا حالت نورانیتِ ناشى از روزه‌دارى، در شبها و نیمه شبها تلاوت قرآن، انس با قرآن، مخاطب خدا قرار گرفتن، لذت دیگرى و معناى دیگرى دارد. چیزى که انسان در چنین تلاوتى از قرآن فرا میگیرد، در حال متعارف و معمول نمیتواند به چنین تلاوتى دسترسى پیدا کند؛ آنها از این هم بهره میبرند. علاوه‌ى بر اینها، از مکالمه‌ى با خداى متعال و مخاطبه‌ى با خدا، راز و نیاز کردن، دل خود را و اسرار درون خود را براى خدا به زبان آوردن هم بهره‌بردارى میکنند؛ یعنى همین دعاها. این دعاى ابى‌حمزه‌ى ثمالى، این دعاهاى روزها، این دعاهاى شبها و سحرها، اینها حرف زدن با خداست، خواستن از خداست، نزدیک کردن دل به ساحت حریم عزت الهى است؛ از این هم بهره میبرند. بنابراین در این میهمانى، از همه‌ى دستاوردهاى آن بهره میبرند. 

 

**  بهترین عمل ترک گناه!

از اینها مقدم‌تر، شاید به جهتى بالاتر از اینها، ترک گناهان است؛ در این ماه گناه هم نمیکنند. در همان روایت خطبه‌ى پیامبر اعظم، امیرالمؤمنین (علیه‌الصّلاةوالسّلام) سؤال میکند از پیغمبر که در این ماه کدام عمل بافضیلت‌تر است. در جواب میفرمایند: «الورع عن محارم اللَّه». اجتناب از گناهان و از محارم الهى، بر کارهاى اثباتى و ایجابى مقدم است؛ جلوگیرى از آلودگى و زنگار روح و دل است. این افراد از گناه هم اجتناب میکنند. پس هم روزه‌دارى است، هم تلاوت است، هم دعا و ذکر است، هم دورى از گناهان است. این مجموعه، انسان را از لحاظ اخلاق و رفتار هم به آن چیزى که مورد نظر اسلام است، نزدیک میکند. وقتى این مجموعه کار انجام گرفت، دل انسان از کینه‌ها خالى میشود؛ روح ایثار و فداکارى در انسان زنده میشود؛ کمک به محرومان و مستمندان براى انسان آسان میشود؛ گذشت به نفع دیگران و به زیان خود در امور مادى براى انسان روان میشود. لذا مى‌بینید در ماه رمضان جرم و جنایت کم میشود، کار خیر زیاد مى‌شود، محبت بین افراد جامعه بیش از اوقات دیگر میشود؛ که اینها به برکت همین ضیافت الهى است.

  

**  استغفار استغفار!

بعضى اینطور از ماه رمضان بهره‌ى کامل میبرند، بعضى هم نه؛ از یک چیزى بهره‌مند میشوند، از چیز دیگرى خود را محروم نگه میدارند. باید تلاش مسلمان در این ماه این باشد که حداکثر بهره را از این ضیافت الهى بگیرد و دست پیدا کند به رحمت و مغفرت الهى، که تاکید ویژه هست بر استغفار؛ استغفار از گناهان، استغفار از خطاها، استغفار از لغزشها؛ چه گناهان کوچک، چه گناهان بزرگ. این خیلى مهم است که در این ماه، ما خودمان را، دلمان را از زنگارها پاک کنیم؛ خودمان را از آلودگى‌ها مصفا کنیم، شستشو بدهیم؛ و این با استغفار امکان‌پذیر است. لذا در روایات متعددى دارد که بهترین دعاها یا در رأس دعاها، استغفار است؛ طلب مغفرت از پروردگار. براى همه هم استغفار هست. پیغمبر اکرم هم - آن انسان والا - استغفار میکرد. حالا استغفار امثال ما از نوعى از گناهان است؛ این گناهان متعارف و معمولى و گرایشهاى حیوانى در وجود ما و همین گناهانِ به تعبیرى میگوئیم گناهان چاروادارى؛ گناه‌هاى آشکار و واضح. بعضى‌ها استغفارشان از چنین گناهانى نیست؛ از ترک اولى‌ است. بعضى ترک اولى‌ هم نمیکنند؛ اما استغفار میکنند، که این استغفار از قصور ذاتى و طبیعى انسانِ ممکن در قبال عظمت ذات مقدس پروردگار است؛ استغفار از عدم معرفت کامل، که این مال اولیاء و مال بزرگان است. 

 

**  بزرگترین فایده استغفار!

ما باید از گناهانمان استغفار کنیم. فایده‌ى بزرگ استغفار این است که ما را از غفلت نسبت به خود خارج میکند. ما گاهى در مورد خودمان دچار اشتباه میشویم. وقتى به فکر استغفار مى‌افتیم، گناهان، خطاها، خیره‌سرى‌ها، پیروى از هواى نفس که کردیم، تجاوز از حدود که انجام دادیم، ظلمى که به نفس خودمان کردیم، ظلمى که به دیگران کردیم، جلوى چشم ما زنده میشود و به یادمان مى‌آید که چه کرده‌ایم؛ آن وقت دچار غرور، دچار نخوت، دچار غفلت نسبت به خود نمیشویم. اولین فایده‌ى استغفار این است. بعد هم خداى متعال وعده فرموده است که آن کسى که استغفار کند، یعنى به عنوان یک دعاى حقیقى از خداى متعال حقیقتاً آمرزش بطلبد و از گناه پشیمان باشد، «لوجد اللَّه توّاباً رحیما»؛ خداى متعال توبه‌پذیر است. این استغفار، بازگشت به سوى پروردگار است؛ پشت کردن به خطاها و گناهان است و خداوند میپذیرد؛ اگر استغفار، استغفار حقیقى باشد. 

 

**  استغفار حقیقی

توجه کنید که همین‌طور آدم به زبان بگوید: استغفراللَّه، استغفراللَّه، استغفراللَّه، اما حواسش این طرف و آن طرف باشد، این فایده‌اى ندارد؛ این استغفار نیست. استغفار یک دعاست، یک خواستن است؛ باید انسان حقیقتاً از خدا بخواهد و مغفرت الهى و گذشت پروردگار را بطلبد: من این گناه را کرده‌ام؛ پروردگارا! به من رحم کن، از این گناه من بگذر. اینطور استغفار کردنى نسبت به هر یک از گناهان، مسلماً غفران الهى را پشت سر خواهد داشت؛ خداى متعال این باب را باز فرموده است.

 منبع: سخنان امام خامنه ای


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۰ ، ۱۳:۳۹
مهدی عابدی
جمعه, ۱۰ تیر ۱۳۹۰، ۰۱:۳۹ ب.ظ

در دینداری خود شک کنید!!!



در دینداری خود شک کنید!!!


پیش نوشت: سلام. طرف مسئول بود که موقع سحر توی روستا یه توپ منفجر کنه تا مردم بیدار شند و سحری بخورند و روزه بگیرند. یه روز این کارو نکرد و همه مردم خوابشون برد و روزه ها پرید. اومدند یقه طرفو گرفتند و گفتند چرا توپ منفجر نکردی؟ گفت به هزار و یک دلیل. گفتند خوب دلیلات چیه؟ گفت: اولیش اینکه باروت نداشتم.دومیش اینکه... گفتند بسه دیگه نمیخاد بگی. همین یه دلیل کافیه... 
قصه ما هم همینه. به هزار و یک دلیل 22 روز نبودم. اولیش اینه که اینترنت نداشتم. دومیش ...


نوشت: در بین آدمهایی که دغدغه مند دینداری هستند منش های متفاوتی دیده می شود. بعضی هستند که به خود مطمئن هستند و به خود نمره بیست می دهند و همه چیز خوب و عالی است. به خود و دینداری خود شک ندارند. گروهی هم هستند که مدام خود را مورد عتاب و حساب قرار می دهند و از خود حساب می کشند و خود را می سنجند. برای تعیین عیار هر چیزی معیار هایی وجود دارد که میزان خلوص را با آن عیار ها می سنجند. برای تعیین عیار دینداری هم معیار های زیادی می توان تعریف کرد که به عنوان سنگ محک دینداری تعریف می شوند.  چند موردی که در ادامه می آید معیار هایی هستند که از نظر من جالب بود و قابل توجه. البته بزرگترین ضربه را انسان وقتی می خورد که فکر کند همه کارهایش درست است.


در دینداری خود شک کنید اگر....

۱.   از خداوند طلبکارید...

گروهی در زندگی خود دارای موقعیت ها و جایگاه های خوبی هستند. از زندگی خود راضی هستند. از همین گروه بعضی ها در همین حین خداوند را شکر می کنند و اینها را از طرف او می بینند و بعضی ها هم  انگار نه انگاره که خدایی هست. در مقابل گروهی از انسانها از جایگاه ها و موقعیت های خود در زندگی راضی نیستند و می نالند. از این گروه هم عده ای دست نیاز را به سمت خدا دراز می کنند و صبر پیشه می کنند و سعی می کنند به خدا اعتراض نکنند. ولی بعض دیگر از خداوند طلبکارند. به خدا اعتراض می کنند که چرا من چنین شدم چنین نشدم. چرا من اینجا هستم چرا آنجا نیستم. همه فلک و آسمان و زمین دست به دست هم داده اند تا من بدبخت شوم. اگر احیانا به طرز گروه آخر فکر می کنید و احساس طلبکارانه از خداوند دارید مقداری در دینداری خود شک کنید...

 

۲.   معیار دینداریتان عرف است نه شرع!

 اصول و روشهای دینداری که در شرع مقدس آمده با آن چه در عرف جا افتاده تفاوت هایی دارد. به طور خلاصه بخواهم بگویم این است که حرام و حلال هایی هست که در دین آمده ولی در عرف به عنوان حرام و حلال جا نیافتاده است. قبح و حسن آنها در عرف به اندازه شرع شکل نگرفته است.  در نتیجه دینداری بعضی به این صورت است که برای حرام و حلال های شکل گرفته در عرف احترام قائل هستند و برای آنهایی که نگاه مردم آن ها را محترم نمی شمارد پشیزی قائل نیستند. مثلا شراب خوردن حرامی است که در نگاه مقدس مذهبی ها خیلی قبیح است و دینداران از آن دوری می کنند ولی غیبت یا حسد حرامی است که خیلی از مقدس مذهبی ها ممکن است آن را بد نشمارند و بسیاری از مدعیان  دیندارای برای آن حد و حریمی قائل نباشند. اگر از آن هایی هستید که برای بعضی حرام و حلال هایی که در نگاه مردم جایگاهی ندارد احترام قائل نیستید در دینداری خود شک کنید...

 

 ۳.   در برابر گناه مقاوم نیستید

قرآن درباره نماز می فرماید که نماز انسان را از فحشا و منکر باز می دارد. یعنی نماز آن وقت نماز است که حالتی در شما ایجاد کند که در برابر فحشا و منکر مقاوم باشید. دینداری هم آن وقت دینداری است که حالتی در شما ایجاد کند که وقتی در برابر گناهی قرار گرفتید آن حس دینداری شما حالتی در شما ایجاد کند که در برابر گناه هر چقدر هم جادب باشد مقاوم باشید. گناه هم ان.اع و اقسام دارد که بعضی از اقسام آن گناه هایی هستند که برای انسان لذت بخش هستند و نفس انسان از آن لذت می برد. مثلا در مجلسی هستید و بساط خنده جور. شما هم جریانی را می دانید که اگر برای بقیه تعریف کنید مجلس از خنده منفجر می شود ولی غیبت است . اگر نتوانستید در برابر این گناه مقاومت کنید و آن را تعریف کردید  در دینداری خود شک کنید... 

 

 

بین نوشت: ۷ روزه جهادی هستم.  خدا توفیق داد. انشالا اولین فرصت ادامه پست را می نویسم. الان هم با هزار زحمت اینترنت گیر آورد که بگم هنوز زنده هستم! همه بچه های جهادی را دعا کنید!!!

 

 

 ۴.   هنگامی که کار خوب و درستی انجام می دهید از خودتان خوشتان می آید و خود را بهتر از دیگران می دانید

 بسیاری از اوقات می شود که ما کارهای خارق العاده ای انجام می دهیم. یا اینکه هنر و استعدادی داریم و می توانیم در بعضی جایگاه ها خوب ظاهر شویم. یا اینکه وضعیتی پیش می آید که ما می توانیم خودمان را خوب نشان دهیم. در همه این اوقات حسی در ما به وجود می آید که به نوعی به خود می بالیم و افتخار می کنیم. اگر در حالتی قرار گرفتید و کار خوب و درستی انجام دادی و بعد از آن از خودتان خوشتان آمد و "منم منم" کردید یا خودتان را بهتر از دیگران دیدید به دینداری خود شک کنید...

 

۵.   هنگامی که کار مفیدی در قبال دیگران انجام می دهید از آنها انتظار احترام و ستایش و تشکر دارید

باز هم ممکن است بعضی وقت ها در حق دیگران کار بزرگ و شایسته ای انجام دهید. البته رسم ادب است که از شما تقدیر و تشکر کنند. اما اگر قبل از اینکه از شما تشکر شود انتظار دارید که از شما تقدیر و تحمید و تشکر شود و اگر احیانا این کار انجام نشد ناراحت می شوید مقداری در دینداری خود شک کنید...

 

۶.   نامتان در جایی گم شود ناراحت می شوید

در بسیاری از کارها است که چندین نفر با کمک هم کاری را انجام می دهند. اگر بنا باشد نامی از عاملان این کار بزرگ در جایی برده شود باید از همه کسانی که در آن دخیلند نام برده شود. اگر احیانا در کاری جزء عاملان بودید و در جایی نام از آن ها بردند و نام شما از قلم افتاد و ناراحت شدید در دینداری خود شک کنید.. 

 

۷.   به ظاهر بیش از اهمیتی که دارد اهمیت می دهید

البته ظاهر انسان تا حدی نشان دهنده باطن نیز هست و ظاهر از باطن ریشه میگیرد ولی گاهی اوقات می شود که با دیدن ظاهر تا ۷ پشت باطن طرف مقابل را قضاوت می کنیم و حکم را هم صادر می کنیم. البته ظاهر یک فرد فقط به عنوان یک معیار در کنار دیگر معیارهاست نه چیز دیگر و باید آن را در کنار دیگر معیار ها سنجید. پس اگر با دیدن ظاهر یک فرد سریعا درباره آن شخص قضاوت می کنید در دینداری خود شک کنید...

 

۸.   با شنیدن عیب های خود جلوی آن گارد میگیرید

هیچ کس نیست که بدون عیب باشد. همه ما کم و بیش عیب هایی داریم که گاهی اوقات یه رفیق شفیق پیدا میشه و به ما عیبمون را هدیه می کنه. ما هم ممکنه خوشحال بشیم که عیبمون را بهمون گفتند و اون رو با جون و دل قبول کنیم ممکن هم هست برامون سخت و گران باشه. اگر از اونهایی هستید که وقتی یه نفر یه عیب از شما بهتون گفت براتون گرون بود و در ظاهر یا درون خود جلوی اون گارد گرفتید در دینداری خود شک کنید...

 

۹.   هنگامی که شرایط بر وفق مراد شما نیست از کوره به در میروید

ممکن است کسی بر خلاف نظر شما حرف بزند، ممکن است همه اون جوری که شما می خواهید نباشند، ممکن است شما در حالت نگرانی و اضطراب باشید و طرف مقابلتان در حالت خوشحالی و اعصاب شما را به هم بریزد، ممکن است حرفی بزنند که در آن شرایط نمی توانید آن را بپذیرید و...اگر در این شرایط از کوره به در رفتید و خشم بر شما غالب شد و رفتاری کردید که خارج از اراده شما بود در دینداری خود شک کنید...

 

۱۰.   برای گناهان کوچک اهمیتی قائل نیستید

گناهای بزرگ که همه ازشون دوری می کنند ولی بعضی از گناهان هستند که یا خیلی مخفی هستند و با چشم معمولی نمیشه اونها رو دید یا اینکه بین ما کم اهمیت جلوه داده شده اند. اگر طوری بودید که برای این جور گناهان اهمیتی قائل نبودید و گفتید اینها که طوری نیس در دینداری خود شک کنید...

 

۱۱.   هنگامی که درباره رفتار دیگران قضاوت می کنید خودتان را جای آنها نمی گذارید

همه ما ممکن است درباره نحوه رفتار و گفتار دیگران در جاهای مختلف قضاوت کنیم. بگوییم که این چرا اینطوری رفتار می کند یا چرا اونطوری رفتار نمی کند یا این کار را نباید انجام می داد و باید آن را انجام می داد. یا تحقیر و توبیخ که چرا اینطوری رفتار میکنی و چرا اینطوری فکر میکنی یا چرا اینطوری لباس می پوشی؟ همه اینها درست. ولی اگر بخواهیم راجع به دیگران منصفانه قضاوت کنیم و نتیجه بگیریم لازم است که خودمان را در شزایطی که طرف مقابل هست یا بوده و با آن زندگی کرده نیز توجهی داشته باشیم. خودمان را در آن شرایط تصور کنیم و ببینیم اگر واقعا خود ما در آن شرایط رشد می کردیم اینطوری حرف می زدیم یا نه؟ اینطوری با جرات و محکم حرف می زدیم یا نه؟؟ اگر از کسانی هستید که با دیدن ظاهر و سطح کار سریع قضاوت کردید و حاضر به تحلیل شرایط موجود و شرایط قبلی نشدید در دینداری خود شک کنید...

 

 ۱۲.   زیاد خوشحال می شوید یا زیاد ناراحت می شوید

صحنه زندگی همه ما میدان ظهور خوشی ها و ناخوشی هایی است که بعضا بسیار تلخ و یا بسیار شیرین و گوارا هستند. ممکن است به مال خوبی برسید، ازدواج موفقی داشته باشید، در تحصیل خود موفق باشید، فرصت های مناسب پیشرفت برایتان مهیا شود و در کل شرایط خوبی را در اطراف خود ببینید و یا بر عکس دچار خسارت و ضرر فراوان شوید،مصیبتی بر شما فرود آید (خدای نکرده)، در درس و تحصیل خود به زمین بخورید، همسر خوبی گیرتان نیاید و هزاران مورد دیگر. آدمهای مختلف در مقابله با این موقیت ها واکنش های مختلفی نشون میدهند. بعضی هستند در شرایط خوب زیاد خوشحال می شوند و دیگه نمیشه کنترلشون کرد و انگار همه مسائل حل شده اند از طرفی در موقعیت های بعد هم انگار آسمان بیاید زمین از غصه و غم دق می کنند و دیگه به هیچ چیز فکر نمی کنند. بعضی ها هم هستند در بهترین و عالی ترین شرایط خوشحال می شوند ولی نه در حدی که از خود بی خود شوند و همه چیز یادشون بره و یا اگر بلا و مصیبتی برایشون پیش بیاید ناراحت می شوند ولی آن سعه صدر و متانت خود را حفظ می کنند . اگر از اونهایی هستید که هنگام خوشی زیاد خوشحال می شوید و هنگام بلا زیاد ناراحت، در دینداری خود شک کنید...

 

۱۳.   در امور زندگیتان ذره ای به غیر از خداوند امید دارید

مسائل و مشکلات و گرفتاری های زیادی برای ما پیش می آید که همواره به دنبال پیدا کردن راه حلی برای آن هستیم. ممکن است به دوستان بگوییم یا از دیگران کمک بخواهیم و یا به هر اسباب دیگری که فکر میکنیم در حل شدن گرفتاری موثر است روی آوریم. اما در همه اینها و رجوع به اسباب ظاهری آنچه که تعیین کننده نتیجه است تکیه گاهی است که ما به آن تکیه می زنیم. جایی است که ما به آن امید داریم. گاهی ممکن است امیدمان به پول و سرمایه پدر باشد. گاهی ممکن است به معرفت و محبت رفقا باشد و یا گاهی ممکن است امیدمان به پارتی بازی اقوام و آشنایان باشد. در لحظات آخر که امید ها از همه جا قطع شد ممکن است امیدمان را به سمت خدا ببریم! اگر از اونهایی هستید که در جریان مشکلات و گرفتاری ها و اقدام برای رفع آنان ذره ای به غیر خداوند امید دارید در دینداری خود شک کنید! 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۰ ، ۱۳:۳۹
مهدی عابدی
پنجشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۰، ۰۱:۳۹ ب.ظ

این است ولایت مداری ما! (۲)


این است ولایت مداری ما! (۲)

 

مقدمه کوتاه: اگر به دنبال تعریف های یک کلمه ای از دین و دینداری باشیم از عباراتی که بهترین قرابت ذهنی را برای ما در مورد دینداری ایجاد می کند واژه های "ولایت" و "ولایت پذیری" است. ولایتی که در احادیث و روایات با واژگان مشابه و همین واژه به آن تاکید زیادی شده است. در ادبیات سیاسی موجود در فضای کنونی عبارت ولایت پذیری دارای جایگاه ویژه ای است که عموما در زمان کنونی که به عنوان زمان غیبت تعبیر می شود از آن به "ولایت فقیه جامه الشرایط" تعبیر می شود.

 

 

متن: موارد و مصادیق زیادی بوده است که در جامعه ای بعضی مفاهیم در ظاهر و صورت بوده اند ولی در اصل و عمل و رفتار آن جامعه آن اصل به انحراف رفته است. بر اندیشمندان و بزرگان و راصدان هر جامعه است که این رفتار ها در نظر داشته باشند و هر گونه انحراف و کج روی را تبین و اطلاعرسانی کنند تا جامعه در انحراف خود غرق نشود.اگر انحراف در مفهومی مانند ولایت صورت پذیرد بزرگترین ضربه را به ما وارد خواهد کرد. همه و همه دم از اطاعت و ولایت می زنند ولی در عمل شاهد اعمال و رفتار متناقض و متضاد هستیم. این نشان دهنده این است که گروهی از این مدعیان در یک جای کار خود می لنگند. توجه به این نکته در مفهوم ولایت ضروری است که پذیرش ولایت ولی باعث می شود که نوعی محدودیت در رفتار خود داشته باشیم و در بعضی مواضع رفتاری بر خلاف خواسته خود و میل خود عمل کرده و نظر به نطر ولایت داشته باشیم. والا عمل طبق خواهش خود و نفس خود و مدعی ولایت بودن کمترین ولایت که نیست بیشترین خیانت است. در جامعه کنونی ما مصداق بارز و کامل ولایت پذیری حضرت آیت الله امام خامنه ای(مد ظله العالی) هستند. 

امام خامنه ای در چندین جای فرموده اند که نظرات و دیدگاه هایم را عموما در سخنرانی هایم بیان میکنم. پس اگر ما به دنبال پیروی از ولایت و عمل به منویات آقا هستیم دستورات ایشان را در سخنرانی هایشان جسنجو کنیم نه در جای دیگر. قرار نیست از یک کانال خاص از جانب آقا به ما دستوری برسد و ما به آن عمل کنیم. از طرفی همه ما قائل به نگرش و تحلیل استراتژیک و همه جانبه حضرت آقا نسبت به مسائل جامعه ایرانی و جامعه جهانی هستیم. صحبتی که ایشان بر لب جاری می کنند صحبتی است که با توجه به مسائل داخلی منطقه ای و بین المللی بیان می کنند. یکی از مسائل مهمی که حضرت آقا در سخنرانی های اخیرشان با توجه به شکل گیری تحولات منطقه در راستای بیداری اسلامی تبیین کردند نقش نظام و انقلاب اسلامی ایران به عنوان الگوی نمونه در تشکیل نظام و حکومت برای کشورهای منطقه می باشد: " از چیزهائى که بلاشک درحوادث اخیر منطقه مؤثر بود، الگوسازى و گفتمان‌سازى انقلاب اسلامى بود. انقلاب اسلامى براى مسلمانها الگو شد؛ اولاً با پیدایش خود، بعد با تشکیل موفق نظام جمهورى اسلامى که توانست یک نظامى را با یک قانون اساسىِ کامل ارائه کند و آن را به کرسى بنشاند، و بعد ماندگارى این نظام در طول سى و دو سال که نتوانند به او ضربه بزنند." ایشان در ادامه با اشاره با تلاش دشمن در راستای ضربه زدن به این روند الگو سازی، به آسیب هایی که به این الگو سازی وارد می شود اشاره می کنند و در دو محور آسیب هایی که از جانب خودمان وارد می شود و آسیب های وارده از جانب دشمن آن را تبیین می کنند: "خب، در تضعیف این الگو، دو عامل به یکدیگر کمک میکنند: یک عامل، عامل درونى است؛ نقصهائى که وجود دارد. کوتاهى‌هاى ما، تنبلى‌هاى ما، مبتلاشدن ما به چیزهائى که مضر به حرکت است مثل اختلافها، مثل کارهاى خلاف گوناگون، میل به دنیا پیدا کردنها،  بى‌سیاستى‌ها و از این قبیل چیزها .
عامل دیگر، مربوط به دشمن است؛ که همینى که ما داریم، این را صد برابر بزرگ میکنند و به چشم دیگران میکشانند؛ عیبهائى هم که نداریم، به ما نسبت میدهند."

ایشان در ادامه بیانات خود با رد تاثیر آسیب های دشمن خارجی به شرط اصلاح نقوص و کوتاهی های مربوط به خودمان، به وظیفه خواص جامعه و برگزیدگان و موثران بر افکار عمومی در اصلاح و مراقبه از رفتار خود در فضای جامعه اشاره می کنند و از رفتارهایی که باعث ایجاد ضعف در الگو می شود این طور یاد می کنند: "در درجه‌ى اول، مسئولان و زبدگان و برجستگان و روشنفکران و دانشمندان و علما و کسانى که محیطِ تأثیر دارند، از رفتارهاى خودشان مراقبت کنند. همان طور که عرض کردیم، قدرت‌طلبى است، دنیاطلبى است، دنبال اختلاف رفتن است، جنجال درست کردن است،  خلاف اخلاق حرکت کردن است؛"

 تاکید ویژه ایشان به فعالیت های غیر اخلاقی در فضای سیاسی قابل توجه می باشد. عاملی که لازم است توجه بیشتری به آن در ادبیات سیاسی ما شود:" فضاى اهانت و هتک حرمت در جامعه، یکى از آن چیزهائى است که اسلام مانع از آن است؛ نباید این اتفاق بیفتد. فضاى هتک حرمت، هم خلاف شرع است، هم خلاف اخلاق است، هم خلاف عقل سیاسى است. انتقاد، مخالفت، بیان عقاید، با جرأت، هیچ اشکالى ندارد؛ اما دور از هتک حرمتها و اهانتها و فحاشى و دشنام و این چیزها. همه هم در این زمینه مسئولند. این کار علاوه بر اینکه فضا را آشفته میکند و اعصاب آرام جامعه را به هم میریزد - که امروز احتیاج به این آرامش هست - خداى متعال را هم از ما خشمگین میکند. من میخواهم این پیامى باشد به همه‌ى آن کسانى که یا حرف میزنند، یا مینویسند؛ چه در مطبوعات، چه در وبلاگها. همه‌ى اینها بدانند، کارى که میکنند، کار درستى نیست. مخالفت کردن، استدلال کردن، یک فکر سیاسى غلط یا یک فکر دینى غلط را محکوم کردن، یک حرف است، مبتلا شدن به این امرِ خلاف اخلاق و خلاف شرع و خلاف عقل سیاسى، یک حرف دیگر است؛ ما این دومى را به طور کامل و قاطع نفى میکنیم؛ نباید این کار انجام بگیرد."

 

 

نتیجه: بعضی ها بودند که خوشحالی می کردند که ما سال قبل که رفتیم مرقد امام برای سالگرد ارتحال، سید حسن خمینی را حسابی ضایع کردیم! یا می گفتن که امسال هم  می خواستیم این کار رو برای احمدی نژاد در رابطه با مشایی انجام بدیم و یا برای سید حسن هم شعار بدیم و نگذاریم صحبت کند! شاید من اشتباه کنم ولی من نتوانستم این حرف را قبول کنم! پیش خودم برانداز می کردم در صورتی هم که من به حدی برسم که فقط و فقط از روی احساسی که نسیت به این اشخاص دارم بخواهم شعار بدهم در صورتی که برایم محرز شده باشد که این عمل خلاف خواسته آقا باشد نباید انجام دهم. اگر چه این ساکت نشستن برایم سخت و سنگین تمام شود یا به من محافظه کار یا هر چیز دیگر بگویند! یا مثلا سر قضیه مشایی و جریان انحرافی: جدای از وجود انحراف در بعضی از شخصیت ها و عملکرد های آنان - حال چه چپ چه راست یا هر جای دیگر رئیس جمهور- و جدای از لزوم تبیین این انحرافات با استدلال و منطقی و عالمانه، بسیاری از صحبت ها و اخبار و تحلیل هایی که در فضای سیاسی موجود است فاقد ویژگی اخلاقی بودن است: یا زیاد قضیه را داغ کرده اند و حساس شده اند و یا بیش از بیش به مسائل حاشیه ای و دست چندم پرداخته می شود و یا مطالبی همراه با هتک شخصیت و مسخره کردن و این حرف هاست. و اگر برایم محرز شود - با توجه به سحنان حضرت آقا- که اینها شامل موارد غیر اخلاقی است بر من لازم است -اگر ولایتی هستم- که توجهی نکنم هر چند مرا هم ممکن است طرد کنند. اگر ولایت را قبول داریم پس پا به پای ولایت پیش برویم...


 

 

حاشیه: نه طرفدار سید حسن خمینی هستم نه طرفدار مشایی و نه هر چیز دیگر.ولی برایم جای سوال شده است که چرا علی رغم اینکه همه این قضیه-مشایی- را داغ کرده اند آقا موضعی نمی گیرند یا حرفی از آن نمی زنند؟؟؟ من که انتظار داشتم در سخنرانی حضرت آقا در ۱۴ خرداد -با توجه به جو سازیها- ایشان چند تا تیکه بزرگ بار دولت بکنند. می دانیم حضرت آقا کسی نیستند که اگر ببیند جریان نظام در حال ضربه خوردن از جایی هستند بگذارند این ضربه وارد شود و جریان انقلاب منحرف شود(سخنرانی در جمع مردم استان فارس)!! و به یاد داریم موضع های قاطع رهبر عزیز در مقابل جریان فتنه که تا آخر مقابل آن ایستادگی کردند و  تا اواخر هم هنوز به عبرت های فتنه اشاره داشتند!!! پس اگر به ایشان اعتماد داریم -که داریم- بر طبق آنچه برای ما ترسیم می کنند حرکت کنیم. اینها را گفتم -اگر چه زیاد هم به جا بیان نشد- که یاد آور شوم در مسیر فهم و ابراز نظر سیاسی حدود و شرایط را رعایت کنیم و به قول معروف بی ترمز نباشیم...

البته قائل نیستم که همه حرفهای زده شده درست است. شاید جایی از آنها اشتباه باشد. مشتاقانه پذیرای انتقادات شما هستم...

 

پایان/. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۰ ، ۱۳:۳۹
مهدی عابدی