صاحب خانه

یادداشت ها و دست نوشته های مهدی عابدی

صاحب خانه

یادداشت ها و دست نوشته های مهدی عابدی

صاحب خانه

۱ مطلب در مهر ۱۳۹۰ ثبت شده است

جمعه, ۱ مهر ۱۳۹۰، ۰۱:۴۰ ب.ظ

زندگی به سبک شهدا

 

زندگی به سبک شهدا

 

ابتدا...: بر سر سفره دلش که می نشینی چنان شوق و شعف پیدا می کنی و چنان مجذوب رزقش می شوی که آرزو می کنی ای کاش دو بال داشتم و همین الان تا اوج پرواز می کردم. از هر دری صحبت کند دوای دردهای ماست. از جنگ نرم  و بصیرت سیاسی اجتماعی گرفته تا وظیفه های جوانی و شوق دوستی با خدا و درآخری هم زندگی به سبک شهدا!

حاج حسین یکتا نام آشنایی است که هر زائری که قدم به سرزمین های نور بگذارد و سفره حاج حسین قسمتش شود تا آخر با او می ماند. این بار هم طعم تازه ای از عالم شهیدان بر دنیای ما عرضه داشته اند به اسم «زندگی به سبک شهدا»

 


می خوانیم: 

·          اولین سوالی که مطرح می شود این است که چرا ما باید در این دور و زمانه، در این عصر و روزگار باز هم بپردازیم به اون سبک و زندگی؟ آیا ما می خواهیم بازگشت به گذشته کنیم؟ آیا ما داریم با نگاه بسته و ارتجاعی به زندگی نگاه می کنیم؟


·         حقیقتا چیزی که امروز گمشده خیلی از ماهاست، گمشده خیلی از زندگی هامونه، گمشده خیلی از دختر پسرامونه، گمشده خیلی از آموزه های تربیتی مونه، به نظر ما بچه رزمنده ها، بچه بسیجی ها یک نظامنامه تربیتی است. بهترین نظامنامه اینه که ما بدونیم چیکار کنیم تو زندگی که زندگی کنیم!


·          من اعتقاد دارم شهدا پرواز نکردند پر ها شونو باز کردند! آدم وقتی پرشو باز کنه آزاد میشه دیگه بعد میتونه پرواز کنه!


·     زیباترین مطلبی که اونجا اتفاق افتاد و ما هر وقت ازش یاد می کنیم برامون طراوت داره یه چیز است: این بچه ها از این ور و از خیلی از تعلقات دنیا کنده شدند. حرص و طمع ها شون کم شد. همه چیز برا خدا شد. سبک زندگی امروز گیرش اینه!


·      من اعتقاد دارم چیزی که با تموم شدن اون جهاد فی سبیل الله ما رو محزون کرد این بود که: ما معتقد نیسیم جنگیدیم، ما معتقدیم جهاد کردیم. ما معتقدیم تو اون مسیر و تو اون سفر پشت در بهشت خوب خدا بودیم. چون ان الجهاد باب من ابواب الجنه فتح الله لخاصته ما پشت در بهشت خوب خدا رفتیم! ما توی یک فضای بهشتی رفتیم


·      ربطش چیه با امروز؟ آیا امروز فرق کرده با دیروز؟دیروز که جهاد اصغر بود. امروز جهاد اکبره. پس اینها باید خیلی زیباتر و قشنگ تر بشه. چرا ما امروز احساس  می کنیم اون سبک زندگی، اون نگاه به زندگی نیست؟ چرا می گیم زندگی ها داره سبکش آمریکایی و غربی میشه؟ سبکش عوض میشه؟ چرا می گیم تیپ ها داره عوض میشه؟ چرا می گیم داره قیافه ها عوض میشه ؟ علت چیه؟


·     من تعبیر و تفسیری گاهی اوقات برا بچه ها میگم: میگم اون موقع زیباترین و اند تیپیولوژی، بچه های جبهه بودند. یعنی امروز طرف تیپ می زنه نگاش کنند، تیپ می زنه قشنگ و تو چشم بشه، تیپ می زنه تیپی رو تیپ ها باشه. ولی ما اعتقاد داریم اون تیپی که اون بچه ها زدند خدا نگاشون کرد که بعد حضرت امام می فرمایند شهید نظر می کند به وجه الله! اونها هم به خدا نگاه کردند، تیپ خاکی زدند، ظاهرش لباس خاکی پوشیدند ولی باطنش تیپ خاکی به دلهاشون زدند! یعنی تعلقات رو کم کردند، یعنی برا خدا حرکت کردند.


·     حالا اگه بخواهیم برش گردونیم به امروز: ببینید ما یه فرمول کلی داریم ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون ما همه عالم را برای عبودیت آفریدیم. نمیشه ما از این فرمول کلی عبور کنیم. ما برای بندگی آفریده شدیم، برای قیام لله آفریده شدیم، ما آفریده شدیم برای اینکه اگر نگاهمان افتاد به یه خانم نامحرم نگاه نکنیم. اگه نگا نکنیم خوب می شیم؟ یعنی چی؟ یعنی با این صحنه گناه را نگاه نکردن خوب می شیم؟ یعنی با این کار خیر کردن خوب می شیم؟ آره بابا جون! خوب شدن خیلی راحته! بد شدنم خیلی راحته! اصلا کلا همه چیز توی دنیا راحته! چون خدا سخت نگرفته برای بنده ها. تو اتفاقی که اون موقع افتاد بچه ها برای خوب شدن قدم بر می داشتند. بچه ها  به سمت خوبی ها می رفتند. اون موقع همه هم به جبهه نرفتند. اگه همه جبهه رفته بودند که 8 سال طول نمی کشید. همیشه سمت خوبی ها قرار نیست همه بروند.چون شیطون خیلی کار میکنه. شیطون خیلی اثر داره. چون امروز شیطون های انسی و جنی، همه استکبار جهانی، همه پول های ناتوی جبهه جنگ نرم جمع شده که به سمت خوبی ها نریم. حالا اگه یکی بیاد به سمت خوبی بره چی میشه؟


·     جنگ چه ربطی به زندگی امروز من داره؟ ما اینو می پذیریم. این حماسه اتفاق افتاده. باید دربارش صحبت بکنیم. ولی ربط مستقیمش با اقتضائات امروز ما چی هست؟ اگر هست کجا باید باشه و چجوری باید باشه؟



·     ببینید یه اتفاقی اون موقع زمان جنگ افتاد. اون چه چیزی بود که امروز جبهه رو ماندگار کرده، اثر گذار کرده، اون چه چیزی بود که امروز هر چی از شهدا می گیم کهنه نمیشه، اون چه بود که امروز اثری از کشته های عراق نیست، اما یه کشته مفقود ما، گمنام ما، بی نام و نشون ما بالای یه تپه کوه های هر شهر و شهرستان می درخشه. یه گمنام ما کنار دانشگاه دارالشفا شده. حالا شما میگی ربطش با امروز چیه؟ ربطش با امروز اینه که این جوونه بلند میشه عکس می گیره تو این جشن ازدواجش، تو این جشن فارغ التحصیلیش برای چی؟ برای اینکه میخاد بمونه این عکسه. جاودانگی رو دوست داره. اما نمی دونه وقتی خدا عکس بگیره چی میشه، وقتی برای خدا بشه چی میشه. امروز جوون ها هیچ موقع اشتهاشون سیر نمیشه. امروز موتور میخاد. دیروز دوچرخه میخاسته. امروز ماشین میخاد. امروز زن میخاد. فردا نوه میخاد. امروز یه خونه، فردا دو تا خونه. اشتهاش کم نمیشه. اشتهاش تموم نمیشه. هیچ موقع آروم نمیشه. ربط دیروز با امروز چیه؟ چطور می شد ما تو اون نداری، زیر آتش آروم بودیم؟ اون روز به یه کنسرو خوردن سیر بودیم، به یه کمپوت خوردن سیر بودیم، گاهی اوقات همینم گیر نمی اومد سیر بودیم، آروم بودیم. چی می شد وسط اون میدون مین بچه ها با آرامش می دویدند؟ زیر اون آتیش می دویدند؟ چطور می شد تو پاتک بچه ها با هم مزاح می کردند؟ چطور می شد بچه ها وسط آتیش آروم بودند؟ امروز وسط خیلی از رفاهیات ما آروم نیستیم؟ چطور به هم ربط نداره دیروز با امروز؟ چرا اون موقع الا بذکر الله تطمئن القلوب بود؟ ولی امروز قرص های آرامبخش اون چنانی هم موثر نیست؟ چرا ربط نداره دیروز با امروز؟ آیا امروز آتیشش بیشتر شده؟ یا آرامشش کمتر شده؟ شاید امروز آسایش داره طرف ولی آرامش نداره. بهترین ماشین، بزرگترین خونه، زیباترین سفر ولی آرامش نداره. ما اونجا آسایش نداشتیم. هیشکی نمیتونه بگه ما توجبهه آسایش داشتیم. مگه اونجا چا اتفاقی می افته؟ ببینی وقتی طرف به مادرش می گفت مادر من دارم میرم امرخدا رو اجرا کنم یعنی یه مرحله از این تهرون، از این شهرستون، از این موقعیت موجود کنده می شد. اینجا چه اتفاقی افتاد؟. بله اون موقع ادبیاتش جهاد بود شهادت بود رفتن و رسیدن به خدا بود مرگ در میان بود. ان زعمتم انکم اولیاء للله فتمن الموت ان کنتم صادقین راست می گید خدا رو دوست دارید آرزوی مرگ کنید. هواپیما یه تکون بخوره همه جیغ می زنیم چرخهاش که به زمین میاد خدا را فراموش می کنیم! اون موقع انقطاع بعد از انتقطاع بود. یعنی طرف وقتی جا کن می شد دم دم ازدواج وقت، کورکوری جوونی، وقت تحصیل، وقت پول جمع کردن، آقا برا خدا بریم چون خدا گفته. گیر امروز اینه! این انقطاعه پیش نمیاد. طرف احساس نمی کنه من اینجا برا خدا چشمامو می بندم به نامحرم، من اینجا برا خدا توی حروم نمی رم، من اینجا برا خدا این کار خوبو می کنم، برا گل یوسف زهرا که خشک خوشکلاست بظاهر هر چی این خوشکله نگاش نمی کنم. این برا خدا شده. خدا براش تجلی پیدا کرده. کار برا غیر خدا براش بی ارزشه. امروز اگه قراره ما یه موقع به خدا فکر کنیم شب کنکوره. اگه امروز واقعا قراره برا خدا فکر کنیم شب های قدره که میگن قراره نامه اعمالمون را بنویسند. ماه رمضون که تموم میشه احساس می کنیم ارتباطمون با خدا کم شده. خدایی بودنمون کم میشه. ولی اون موقع رنگ، رنگ خدایی دائم بود. با رفتن و اومدن این ماه و اون ماه و این ایام و اون ایام عوض نمی شد. این دائم خدایی بودن یعنی کار خدایی، محیط خدایی، جای خدایی، ازهمه مهمتر رفیق های خدایی! شما نگاه کنید این انقطاع انجام می شد. از همون موقع رفتن به جبهه معلوم می شد. معلوم می شد کی نور بالا میزنه. معلوم می شد کی می خواهد به بقیه سرویس بده و خودش استفاده نکنه! آیا الان بازار ایثار اینجوره؟ آیا ما الان سر خودکار و قلم با رفیقمون دعوامون نمیشه؟ پست و ریاست و حرف و حدیث های بالایی بمونه پیش کش! سر حد اقلی های دنیا کوتاه نمی آییم. اون از همون لحظه ای که به سمت جبهه می رفت معلوم بود داره دنبال یه چیز دیگه می گرده. بعدم که وارد منطقه می شدیم همه می شدیم یه دست و یه تیپ: تیپ خاکی زده می شد. آیا ما الان واقعا همه دلهامون یه دسته؟ این که الان سبک زندگی ما عوض میشه، یه دست نیستیم! یه تیپ نیستیم! یه حرف نیستم! یه کلام نیستیم یه دل نیستیم! ما به دلهامون تیپ خدایی نمی زنیم. وقتی خدایی نمی زنیم انشقاق پیدا می کنیم. هر کی هر چی میشه. هر کی به یه سمتی میره!


·         این جنگ بود که بچه ها رو اینجوری می کرد؟ یا بچه ها بودند که جنگ رو اینجوری می کردند؟


·      اولا امام بود که همه رو اینجوری می کرد. امام بود تو اون شرایط. همین جور که الان حضرت آقا وقتی بچه ها توی یه شرایطی قرار می گیرن یه مرتبه نفسش، کلامش، راهش، چاهی که نشونمون میده که آقا این چاهه مواظب باشید. همه مارو نجات میده. اون موقع اون نفس قدسی، اون محیط خدایی، اون مرگ خدایی! با حضور این آدمهایی که می آمدن تو اون محیط قرار می گرفتند و می خواستند. ببینید می خواستند که خوب شدند. می خواستند که برا خدا بشوند. نمی خواست میتونست نره. همینجور که همه خواستند و نرفتند. چند درصد مردم جبهه رفتند؟ از جبهه های ها چند درصد خواستنی شدند؟ شهید شدند؟ رسیدند به خدا؟ پس خواستند که رسیدند. پس در نتیجه اینها می خواستند که در این محیط قرار بگیرند. امروز ما هم باید بخواهیم که در اون محیط قرار بگیریم. چقدر از شهدا می دونیم؟ چقدر از مادران شهدا درباره فرزاندنشون پرسیدیم؟ آقا می فرمایند که جنگ گنجه! چرا گنجه؟ چرا امام می گفت جبهه دانشگاهست؟ چرا امام می گفت این در شهادتو به روی جوونا نبند؟ این خون چی بود؟ قصه چی بود؟ این قصه لای غصه ها گم شد. این واقعیته لای عالم مجازی امروز گم شد. ما را به مجاز مشغول کردند. در عالم مجازی ما رو از واقعیت دور کردند. اینه که الان باعث میشه اتفاقهایی بیفته که در اون زمان دوستی ها صادقانه بود. اما الان ما چقدر دوستی صادقانه داریم؟ امروز ما چند تا دوست صادق داریم که وقتی آتیش تهیه گناه شروع میشه از وسط میدون مین گناه، دست رفیقشو بگیره بیاره بیرن؟ چی ها گم شدند؟ سبک زندگی و رفاقت صادقانه گم شده! ما امروز چند تا رفیق صادق داریم خاطر خواه باشه؟ عاشق جیبش، عاشق خوشکلیش، عاشق پولش نباشه؟ عاشق بابا و درس و بحث و موقعیت اجتماعی و سیاسی واقتصادی طرف نباشه؟ اون موقع وسط اون آتیش چی بود؟ چه دلدادگی بین بچه ها بود که دوستی ها صادقانه می شد؟ دوستی صادقانه گم شده! یه دستی و یه تیپ بودن گم شده! قیام لله و انقطاع و حرکت به سمت خدا گم شده! ایثار گم شده! گمشده ای که ما امروز برا خدا نیستیم. دنبال دنیامونیم. دنبال کیسه و جیبمونیم. خب معلومه هر کی دنبال دنیا بروند از هم جدا می شوند. اون موقع بچه ها دنبال دنیا نبودند. چه دنیایی؟



·      آیا این برگشت به عقب نیست؟ ما می گیم زندگی اهل بیت رو مطالعه کنید. زندگی پیغمبرو مطالعه کنید. ما می گیم زندگی شهدا رو مطالعه کنید. زندگی علما و عرفا رو مطالعه کنید. کی میگه ما باید برگردیم به اون دوران؟ ما اگه داریم زیبایی های جنگو به یه روایتی می گیم، می گیم: آقا زیباییهای زندگی برای خدا، زیبایی های زندگی به سبک جهاد فی سبیل الله، زیبایی های اون زندگی که قرار بود ما رو ارتقا بدهد رو با انتخاب سبک زندگی دوباره به دست بیاوریم. قرار بود عنایت های ویژه خدا رو بگیم. قرار بود اصلا دری بسته نباشد. من کان لله کان الله له هر چی از خدا می خواهید بشود. چی می شد؟ می خواستند می شد. می خواهیم نمی شه. کی گفته ما می خواهیم برگردیم به عقب؟ ما می گیم بچه ها! جوون ها! بخواهید بشود چرا می خواهید نمی شود؟ چرامی خواهیم نمی شود؟ اگر من کان لله کان الله له، اگه خدا گفته تو مال من باشی من با همه خداییم مال تو هستم، این سبک زندگی یعنی برگشتن به عقب؟ اگه خدا میگه که جوون من میخام که فقط بقیه االه الاعظم رو، من میخام خلیفه خدا روی زمین رو دوست داشته باشی چیز دیگه رو دوست نداشته باشی این میشه برگشت به عقب؟ اگه خدا میگه من میخام تو یه زندگی آرومی داشته باشی برا خدا انتخاب کنی این میشه برگشت به عقب؟ چرا امروز توی زندگی خیلی چیز ها هست ولی اعصاب ها آروم نیست؟ این میشه برگشتن به عقب؟ کی میگه شما برو امروز توی سنگر زندگی کن؟ محیط زندگی خوب، امکانات خوب، وسیله نقلیه خوب، هر چی که در شأنته. موضوع اینه که ما به دنبال این هستیم با تعریف سبک زندگی بچه های زمان جنگ و جبهه و جهاد و شهادت و ترسیم رفاقت این ها با خدا، رفاقت بچه ها که حواسشون پرت شده با شیطون رفیق شدند و امروز وقتی می بریش توی راهیان گریه می کنه که چرا زودتر نیومده اینجا، رفاقتی که ازش غافل شدیم و خیلی بهش نیاز داریم رو دوباره زنده کنیم! چه جاذبه گردشگری شلمچه داره؟ چه جاذبه گردشگری فکه داره؟ جز رمل چیز دیگه ای هست؟ چرا جوونه میاد اونجا شل میشه میشینه؟ چرا وقتی از اونجا برمی گرده به هم می ریزه؟ و خیلی از کارهاش عوض میشه؟ چرا وقتی میریم تو فطرت طرف و طرفو با فطرت خدا پرستیش رفیق می کنیم دوستی های واقعیش شکل میگیره؟ چرا وقتی زندگی ها رو ما ترسیم می کنیم با نگاه خدا پرستی و با اون نگاه های معنوی آسمونی اون وقت نگاه می کنیم زندگی مون آروم میشه؟ . . .


...

 

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۰ ، ۱۳:۴۰
مهدی عابدی