صاحب خانه

یادداشت ها و دست نوشته های مهدی عابدی

صاحب خانه

یادداشت ها و دست نوشته های مهدی عابدی

صاحب خانه

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۰ ثبت شده است

پنجشنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۰، ۰۱:۴۰ ب.ظ

امید اسلام


امید اسلام

(مصطفی امید آینده اسلام بود)

 

 به مناسبت اول آبان، سالروز شهادت آقا مصطفی خمینی(ره): کمتر ایرانی است که به زیارت حضرت امیر المومنین در نجف اشرف نایل شود و متوجه قبر آقا مصطفی خمینی در آن مکان باشد. درست زیر منار سمت راست ایوان طلای آستان امام علی (علیه السلام) درب چوبی بسته ای است که پیکر فرزند ارشد امام بزرگوار در آن آرمیده است. در چنان غربتی است که کمتر کسی را میبینی که به قرائت فاتحه ای از آن عزیز یاد کند. در(اغلب) تقویم های ما هم که روز ملی آمار و برنامه ریزی را به یادمان می آورند اثری از تاریخ شهادت سید مصطفی خمینی نیست. مصطفی مظلوم زیست و مظلوم شهید شد. مصطفی امید اسلام بود و شهادتش دمیدن فجر انقلاب!

آنچه به دنبال می آید روایت هایی است کوتاه از از زندگی و مبارزات سید مصطفی خمینی:


 

 

   تولد – نامگذاری

همسر امام خیلی دوست داشتند که اسمش را مصطفی بگذارد ولی نمی دانست که آقا (امام خمینی) چه دوست دارند . آقا را راضی کردند و گفتند چون نام پدرتان مصطفی است بسیار مناسب است و ایشان هم قبول کردند . اسمش را محمد ، لقبش را مصطفی و کنیه اش را ابوالحسن گذاشتند . ابوالقاسم نگذاشتند که هر سه مشابه رسول خدا (ص) نشود . 

 

   ورود به حوزه

سید مصطفی بعد از تمام کردن درس های مدرسه به خاطر علاقه زیادی که به اسلام و روحانیت داشت با راهنمایی های پدرش وارد حوزه علمیه شد، تا اطلاعات بیشتری از دین اسلام به دست آورد. او با تلاش زیاد، علاقه و هوش زیادش خیلی زود در این علم پیشرفت کرد. 

 

   در نوجوانی

امام خمینی از سنین کودکی تا جوانی و حتی بعد از آن به تحصیل ، رفت و آمد ها و دوستان سید مصطفی نظارت دقیق داشتند . امام خمینی به دو موضوع نظم و جدیّت در سید مصطفی ، بویژه در تحصیل تاکید خاصی داشتند.  

 

   ازدواج

وقتی آقای حائری از صحن حرم بیرون می آمدند ، رفقای مصطفی به او می گفتند که پدر زنت آمد . این شایعه به گوش امام رسیده بود . امام از همسرشان درباره دختر آقای حائری پرسیده بود و گفته بود چطور است این دروغ را راست کنیم . پیغام فرستاده شد و رفت و آمد ها انجام شد و قرار عقد گذاشته شد . وقتی موضوع خواستگاری و ازدواج با معصومه حائری را با حاج آقا مصطفی نیز در میان گذاشته بودند ، ایشان گفته بود : " من خواب معصومه را دیده ام . "

 

   ویژگی علمی

در سال 1340 در قم ، مصطفی به عنوان یکی از مدرسان سطوح عالی فلسفه اسلامی تدریس منظومه حکمت داشت . اسفار ، رسایل و مکاسب هم تدریس می کرد . در نجف هم از مدرسان نامی بود . در حالی که سی و یکی دو سال بیشتر نداشت . 

 

   آگاه از همه چیز

حرف هایی که زده می شد عمدتاً درباره مبارزه و مسایل سیاسی بود اما گاهی که حرف پیش می آمد و مباحث فقهی کلامی و مانند آنها مطرح می شد دیده می شد در هر مساله ای که مطرح می شود حاج آقا مصطفی مبانی را کاملا در دست دارد و بر اساس آن ها نظریات فقهی و عقیدتی مطرح می کند . بر بحث های اجتماعی هم مسلط بود و بر اساس آن ها موضع می گرفت و واضح و مستدل صحبت می کرد .

 

   آقازاده

در نجف ضرب المثل بود که :" آقازاده ای که با فضل است ، حاج آقا مصطفی است " یعنی کم بود که آقازاده باشد و فاضل و با سواد هم باشد ، چون معمولا در دستگاه پدر می رفتند و در تشکیلات ریاست و تعیّنات و برو و بیا غرق می شدند و اینها با درس خوندن جور در نمی آمد... 

 

   هم آقا بود هم آقازاده

مصطفی فقط یک آقا زاده نبود بلکه خود یک آقا بود . چنین نبود که بخواهد فقط فرزند یک مرجع باشد و از موقعیت پدر استفاده کند بلکه یک طلبه فاضل ، یک دانشمند و در اواخر یک مجتهد برجسته ، یک مدرّس و یک شخصیت علمی بود .  

 

   هم درس هم تفریح

یکی جدیّت نسبت به درس و دیگری با نشاط و اهل تفریح بودن . آن روز ها چنین روحیه با نشاطی در میان طلبه ها کم بود . از شنبه تا چهار شنبه مشغول درس و بحث بود . پنج شنبه و جمعه را هم به طور جدّی استراحت و تفریح می کرد . هنگام بحث داد و فریاد می کشید . در مدرسه فیضیّه همیشه آن گوشه ی مدرسه بر سر بحث های طلبگی که دعوا می شد می فهمیدیم حاج آقا مصطفی آنجاست .

  

   کتت را بپوش سرما نخوری

در سفری از قم به تهران شب در بین راه به قهوه خانه ای می رسند . وارد می شوند می بینند قهوه چی خواب است . او را صدا می زنند . حاج آقا مصطفی به او می گوید :"عرق داری؟" (آن موقع عرق و شراب در قهوه خانه ها رسم بود) قهوه چی وقتی نگاه می کند می بیند یک سید روحانی از او چنین درخواستی می کند متعجب می شود و می گوید:"آقا اختیار دارید" دوباره می پرسد : عرق دارید یا نه؟ قهوه چی باز هم نمی داند چه بگوید باز هم می گوید "آقا اختیار دارید" حاج آقا مصطفی به او می گوید "منظورم این است که اگر عرق داری کتت را بپوش سرما نخوری!"     

 

   مصطفایِ مظلوم

مصطفی یک مظلومیت خاص داشت چرا که شخصیت علمی و فکری او تحت الشعاع شخصیت بزرگ امام قرار گرفت و چون فانی در پدر بود و دستیار و پیرو واقعی اما بود خود را فراموش کرد تا راه امام درخشان باشد . 

  

   آزاد منش 

این ویژگی را در روابط خصوصی با ایشان می توان فهمید که روحیه ی آزاد منشی دارد . اهل ریا و ظاهر سازی که گاهی بعضی از آقایان گرفتار آن می شوند نبود . همان که واقعیّت داشت در رفتارش جلوه می کرد و این برای همه بسیار زیبا بود . موجب جلب طلبه ها هم به امام می شد . قطعاً این روحیه را از امام به ارث برده بود .  

 

   عالم زاهد

مسافرت های متعددی با حاج آقا مصطفی داشتم . در برخی طلبه ها معمول است که می گویند کسانی که استعداد خوبی ندارند زیاد سراغ مفاتیح الجنان می روند . اما در این مسافرت ها و معاشرت ها من می دیدم با وجود آن که ایشان از استعداد فوق العاده ای برخوردار بود زیاد با مفاتیح الجنان انس داشت . با وجود این هرگز اهل تکبر و خود بینی نبود .  

 

   حدیث نفس

شبی با حاج آقا مصطفی بودیم . نیمه شب برخاست و تهجدش را به جا آورد و من می دیدم که در مقابل آینه ایستاده بود و حدیث نفس می کرد . به خودش می گفت : "مصطفی حساب در کار است مواظب باش گناه نکنی! "  

  

   ادامه راه امام

با دستگیری امام تصوّر همه این بود که بیت ایشان هم بسته می شود و این طبیعی هم به نظر می رسید . اگر بیت امام بسته می شد کانون مبارزات از بین می رفت . اما حاج آقا مصطفی با شجاعت بیت امام را نگه داشت و رفت و آمد ها را حفظ کرد . کسانی که با آن روز های مبارزه آشنا هستند می دانند که این کار بسیار سرنوشت ساز بود .  

 

   خمینی دوم

ساواک تصور می کرد با کشتن حاج آقا مصطفی دست امام بریده می شود . ساواکی ها دیده بودند که پس از تبعید امام حاج آقا مصطفی بیت ایشان را باز نگه داشت .لذا ایشان را تبعید کردند .اما دیدند ایشان در تبعید هم مشعل انقلاب را روشن نگه داشت . ساواک در اسناد خود از حاج آقا مصطفی به "خمینی دوم" تعبیر کرده بود .    

 

   شام آخر

شب آخر قرار بود برای آقا مصطفی مهمان بیاید . چون دیر وقت بود ، ایشان آمدند و به من گفتند برو بخواب ، من خودم درب را باز می کنم . من هم اول به حرم رفتم زیارت کردم بعد به خانه آمدم و خوابیدم . صبح که صبحانه آقا را بالا بردم دیدم آقا روی کتاب دعایشان خم شده اند . فکر کردم که خوابشان برده است ، صدایشان کردم که دیدم جواب نمی دهند و زیر چشمشان هم به رنگ خرما شده است . بقیه را خبر کردم آمدند و آقا را به بیمارستان بردند . در آنجا به ما گفتند : که حاج آقا مصطفی مسموم شده و دو ساعت است که از دنیا رفته است .  

   

   لطف پنهان خدا

جامعه آماده انفجار بود . همین که خبر رحلت ایشان رسید موجی ایجاد شد و به بهانه مجلس ترحیم ایشان از قم به همه شهرهای کشور گسترش پیدا کرد و لحظه به لحظه هم بیشتر شد تا به صورت توفانی در آمد که طومار رژیم طاغوت را در هم پیچید .  

  

   بعد از شهادت

پس از پیروزی انقلاب اسلامی این خطر وجود داشت که کسانی برای نزدیک شدن به قدرت ریا کنند و تملق بگویند . امام هرگز نمی خواستند چنین مسئله ای به وجود بیاید و چون حاج آقا مصطفی منسوب به ایشان بود نمی خواستند زمینه ای پیش بیاید که برای دیگران جنبه انحرافی پیدا کند . بنابر این امام درباره حاج آقا مصطفی هیچ مطلبی را نفرمودند و اجازه برگزاری هیچ مراسمی را هم نمی دادند .


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۰ ، ۱۳:۴۰
مهدی عابدی
چهارشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۰، ۰۱:۴۰ ب.ظ

یک سفر نامه کوتاه


صلی الله علیک یا اباعبد الله الحسین

(یک سفر نامه کوتاه)

 

اگر بخواهیم از یک سفر ۱۴ روزه سفر نامه کامل و جامعی داشته باشیم باید صفحه ها بنویسیم تا همه گوشه و کنار اونو ذکر کرده باشیم. خیلی از اونها هم لازم و ضروری نیستند و ضرورتی برای بیانشون نیست. مضاف بر اینکه نوشتن یک سفر نامه خوب کار هر کسی نیست اونم کسی مثل ما!

اینی که الان می نویسم اسمشو میشه گذاشت از گوشه کنار یک سفر به یاد ماندنی! مینویسم تا بماند:

 

۱.   توی گفت و گوهای بین مردم وقتی صحبت از سفر میشه اون هم سفر به مکان های زیارتی مثل مکه و مدینه و کربلا، عده ای معتقدند که باید پول داشته باشیم تا بتونیم بریم و عده ای میگند باید قسمت بشه. شاید اون هایی هم که معتقد به قسمتند باز هم پول را موثر تر میدونند. ولی وقتی متوجه میشوی باید واقعا قسمت بشه تا به حضور امام نایل شوی که همه کارهایت را کرده ای، گذرنانه، ویزا، پول، بار و بنه سفر، با همه اهل و خانواده و دوستان خداحافظی میکنی و به فرودگاه می آیی و بعد هنگام عبور از گیت بازرسی میگند که مهر نظام وظیفه روی گذر نامت نیست و به همین نام و نشون از سفر میمونی. اینجا بود که فهمیدیم واقعا قسمتون شده که اومدیم و اون بنده خدا قسمتش نشده بود. البته هر چه از دوست رسد نیکوست و چند روز بعد بهمون پیوست

 

۲.   اولین زیارتگاه کاظمین است. بعد از ۷ ساعت تاخیر پرواز، هواپیمای عراقی ساعت ۱۰ شب از فرودگاه شهید بهشتی  بلند شد و ساعت ۱۱ و ربع در فرودگاه بغداد نشست. منظره شهر در شب بسیار دیدنی بود. ساعت ۱۲ و نیم شب است که به کاظمین میرسیم و چشممان به ۲ گنبد طلایی می افتد. هتلمان(!) روبه روی حرم است و ۲۰ قدمی بیشتر با حرم فاصله ندارد. بعد از اسکان در اتاق با دوستان به حرم می رویم. باورمان نمی شد. در صحن هیچ کس نبود. دو یا سه نفر گوشه اطراف بودند. اطراف ضریح هم هیچ کس نبود. البته روز ها خیلی شلوغ می شد ولی شب ها واقعا خلوت بود و واقعا صفا داشت! شب میلاد امام رضا زائر پدر و فرزند بزرگوار ایشان بودیم.

 

۳.   از کاظمین تا سامرا را در اتوبوس خواب هستیم. آدم به عراق که میره و توی خیابون های اون و خیابون های بین شهری حرکت میکنه فقط بیابون میبینه و نخل و انسانهای دشداشه به تن. اونجا همش به یاد اردوهای جنوب می افتادم. درست مثل خوزستان و شوش و آبادان و سوسنگرده! هوا خیلی گرمه. بعد از چند ساعت داخل اتوبوس بودن و زیارت سید محمد در بین راه به سامرا می رسیم. اذان نزدیک است. شهر سامرا هنوز هم شهری نظامی است. اتوبوس ها در فاصله زیادی از بارگاه امامین توقف می کنند. مسافت زیادی را باید پیاده برویم. شهر غریب و ساکتی است. از جایی که پیاده شده ایم تا مرقد امامین را با دیوار های بتونی حصار کشیده اند. عده ای می گویند برای ایجاد جدایی بین شیعه و سنی های شهر سامرا و ایجاد تفرقه این کار را کرده اند و عده ای می گویند برای تامین امنیت اطراف مرقد امامین عسکریین! به غیر از چند دست فروش و چند مغازه که رانی و نوشیدنی خنک می فروشند و فروش خوبی هم دارند دیگر خبری نیست! به بارگاه و آستان امامین که نزدیک تر می شویم بازرسی ها بیشتر می شود. هنوز خروار ها خاک و خرابه های ساختمان ها اطراف حرم وجود دارند. گنبد را بازسازی کرده اند و فقط کاشی کاری آن مانده است. داخل رواق ها هم در حال تعمیر بود. مرقد مطهر امامین عسکریین هم هنوز حرم نداشتند. سرداب غیبت امام زمان هم در زیر زمینی اطراف صحن بود که خیلی دلنشین و غم انگیز بود. یک ایرانی به محض این که رسید زیر زمین سرداب آمد به طرف محل پنهان شدن امام زمان و شروع کرد به فاتحه خواندن! از درب دیگر زیر زمین به سمت بیرون خارج می شویم و نگاه آخر را به گنبد و صحن و بارگاه امامین می اندازیم. نگاه وداع! به اطراف صحن که نگاه میکردی همه ایرانی بودند. واقعا که ایرانی ها در اظهار محبت به اهل بیت (علیه السلام) مثال زدنی هستند

 

۴.   سامرا جای ماندن نیست. گرسنگی و خستگی بر همه فشار آورده بود. یک ایستگاه صلواتی (به قول ما ایرانی ها) خروجی صحن برقرار کرده بودند و چایی عراقی می دادند. ما هم که قبل از اون لب به این چایی ها نزده بودیم دیگه اینجا مجبور شدیم به نیت شفا و رفع ضعف سه چها تایی بخویم تا یه کم جون بگیریم. واقعا هم توی اون لحظات خوب به دادمون رسید! مقصد بعدی کربلا بود...

 

۵.   ساعت ۱۰ شب به کربلا می رسیم. حدود ۲۰۰ متری بین الحرمین گیت های بازرسی شرع می شوند و ماشین ها اجازه ورود ندارند. وسایل باید توسط گاری های دستی حمل شوند. پیاد به راه می افتیم. اولین نگاهمان به گنبد حضرت اباالفضل می افتد. دور حرم را دور می زنیم و به سمت شارع صاحب الزمان که هتلمان (!) آنجا هست می رویم. الان ساعت ۱۱ و نیم است که همه اسکان پیدا کرده اند و همه وسایل پیاده شده اند. مخیریم بین خوابیدن و به حرم رفتن. از محل اسکان تا بین الحرمین ۵۰ قدمی بیشتر نیست. تصمیم بر این می شود که برویم و عرض ادب خلاصه ای کنیم و زیارت مفصل برای فردا صبح باشد.

 

۶.   وقتی قرار باشد به تو بفهمانند اگر تا شهر کربلا باز هم آمدی بوسیدن حرم امام قسمت می خواهد و توفیق، این طور می شود که ساعت 1 نیمه شب به سمت حرم میروی. نمی دانی اول به حرم ساقی بروی یا ارباب؟ در روضه ها شنیده ایم که اول به پابوسی حرم ساقی بروید و بعد به حرم ارباب قدم بگذارید. عده ای هم می گویند ادب این است که تا ورودی حرم حضرت ابالفضل(ع) می روی و اجازه می طلبی و به سمت حرم حضرت امام حسین (ع) می روی و عرض ادب و ارادت میکنی و بعد به حرم حضرت عباس برمی گردی و داخل می شوی. در این افکار هستی و در بین الحرمین به سمت حرم امام حسین (ع) قدم بر میداری. در دلت آشوب است. تک تک رفقا و دوستان در ذهنت عبور می کنند. با خود می گویی امشب فقط برای این می رویم که از بیرون حریم به امام عرض ارادتی کنیم. نمی دانی از کدام درب باید وارد شوی؟ دوستان با تجربه ای که دنبال هم هستیم باب القبله را پیشنهاد می کنند که از بیرون صحن هم ضریح مطهر نمایان است. به باب القبله می رسیم و اذن دخول می طلبیم. لحظه ای به یاد ماندنی خواهد بود دیدن شش گوشه! درست مانند اضطراب و استرسی که هنگامی که قرار است اولین نگاهت به کعبه در مسجد الحرام بیفتد! ای که مرا خوانده ای اذن نگاهم بده! وارد صحن مطهر می شویم عجب صفایی دارد! هیئت آذری زبان در حال خواندن مرثیه و عزاداری هستند. درب های حرم بسته هستند. عده ای را می بینی که پشت درب رواق منتهی به حرم دخیل بسته اند و انتظار می کشند تا درب حرم باز شود! ولی انگار قرار نیست امشب باز شود.حال و هوای عجیبی است.

 

۷.   زیارت یعنی "حضور الزائر عند المزور". تمام زیارت همین است. مابقی آداب زیارت است. وقتی یکی از اقوام شما یا دوستان شما از جایی مثل کربلا بر میگردد و شما قصد دارید او را زیارت کنید همین که نزد او حضور پیدا کردید یعنی او را زیارت کرده اید. این که دیگر حالا بنشینی کنارش و چهار تا پرتقال و سه تا سیب و دو تا چایی و یه شام م بخوریم و برامون تعریف کنه و گپ و گفت و گو همش از آداب و حواشی هست. زیارت یعنی حضور مودبانه زائر نزد کسی که می خواهد او را زیارت کند. هدف و غایت زیارت حضور ما نزد امام است.

 

۸.   کسی که دوست دارد در بهشت همسایه رسول خدا و امیرالمومنین و حضرت زهرا (سلام الله علیهما) باشد زیارت امام حسین (ع) را رها نکند. کسی که دلش می خواهد بتواند وارد بهشت شود زیارت امام حسین (ع) را رها نکند. کسی که با عشق و شوق به طرف امام حسین (ع) و کربلا حرکت کند در حالی که محبت رسول خدا(ص) و علی(ع) و فاطمه(س) را دارد، خداوند در روز قیامت در لحظات اول او را به بهشت می برد و با اهل بهشت مشغول می شود در حالی که مردم در قیامت مشغول حساب و کتاب هستند. خداوند متعال ملائکه ای را موکل کرده که مرتب اطراف قبر امام حسین (ع) باشند. وقتی که یک نفر با قصد زیارت آمد و غسل کرد، خود پیمبر صدایش می زند: ای زائر حسین(ع)! ای مهمان خدا! بشارت بر شما که در بهشت پیش من هستید!

 

۹.   راوی نقل می کند که از حضرت امام صادق (ع) شنیدم که فرمود: روز قیامت یک برتری بر زوار امام حسین (ع) نسبت به عموم مردم هست. پرسیدم که این برتری چیست؟ فرمودند: زوار امام حسین(ع) چهل سال قبل از اینکه مردم و اهل بهشت وارد بهشت شوند، وارد بهشت می شوند.

 

۱۰.   در زیارت علاوه بر شوق زیارت لازم است اعمال و افکار انسان با امام حسین(ع) تناسب داشته باشد. این یک اصل در زیارت است و همه انسانهایی که به زیارت امام حضور پیدا می کنند در صورتی در جرگه زائران حضرت نوشته خواهند شد که در افکار و اعمال آنان تناسبی با حضرت امام حسین(ع) وجود داشته باشد.

 

۱۱.   کربلا جای ماندن نیست. کربلا چشم دیدن می خواهد. اگر کربلایی نبوده باشی به کربلا که میرسی خسته می شوی! کربلا چشم می خواهد! در کربلا ایرانیان جایگاه بهتری دارند. مراسم های سخنرانی و عزاداری برای ایرانیان صبح و شب در حرمین برگزار می شود. شیعیان عراق هم در عرض ارادت به حضرت اباعبدالله (ع) کم نمی گذارند. این را از شلوغی کربلا و بین الحرمین در شب های جمعه می توان فهمید. از دسته های کوچک عزاداری در بین الحرمین و یا گرد های سینه زنی بزرگ در صحن حضرت امام حسین (ع) نیز میفهمی که از دیگر کشور های عربی نظیر لبنان و بحرین زائرانی قدم به کربلا گذاشته اند.

 

۱۲.   در احادیث آمده که دعای زیر قبه امام حسین(ع) مستجاب است. در ساعات شلوغی مثل قبل و بعد از نماز ها و روز ها کمتر امکان داشت به راحتی زیر قبه بمانی و دعا کنی. در نیمه های شب مثلا ساعت 2 تا 3 بهترین فرصت بود. حرمین به قدری خلوت بودند که می توانستی به راحتی دست در ضریح و زیر قبه هر آنچه می خواهی از خدا بخواهی. بودند رفقایی که زرنگی می کردند و در این ساعات به نیابت از دیگران و خودشون زیر قبه کنار ضریح دعای مکارم الاخلاق را زیر لب زمزمه می کردند.

 

۱۳.   مقصد بعدی ما نجف است.مرقد مطهر امیر المومنین علی(ع). کاروان صبح ساعت 7 کربلا را ترک کرده اند و به زیارت حضرت حر و زید و عون بن جعفر و دوطفلان مسلم رفته اند. قرار شد ما عصر خودمان به سمت نجف حرکت کنیم. ساعت 5 است که با یک گاری به سمت محل ماشین های نجف می رویم. تا وسایل را بار گیری کنیم و ماشین پیدا کنیم و چونه سر قیمت و این حرف ها طرف های اذان می شود. سوار ماشین می شویم که حرکت کنیم صدای اذان بلند می شود. با خود حساب می کنیم نماز را نجف بخوانیم بهتر است کمتر معطل می شویم. با همین خیال از کربلا میزنیم بیرون. اول که توی ترافیک سنگین خیابان های کربلا گیر می کنیم. چند دقیقه بعد هم سر یک تقاطع که می خواستیم دور بزنیم یک موتور باری که پشت سر ما بود و اون هم می خواست تقاطع را دور بزند حواس پرتی کرد و خیلی به ما نزدیک شد و گوشه سقف موتورش شدیدا خورد به شیشه عقب ماشینی که ما داخلش بودیم و شد آنچه که شد. هر کس یه فکری کرد. یکی فکر کرد وسایل ریخته پایین، یکی فکر کرد ماشین بغلی بوده و یکی فکر کرد ماشین منفجر شده! خلاصه چه وضعیتی شد: پلیس اومد و خیابون بند اومد و جریمه و خسارت و این حرفها! شصتمون فهمید که عیب کار کجاست: سریع یه نماز خونه اطراف پیدا کردیم و نماز مغرب و عشا رو خوندیم و بعدش با ماشین بدون شیشه به سمت نجف حرکت کردیم. (نتیجه اخلاقی: نماز اول وقت را هر جا هستید بخونید)

 

۱۴.   جدای از مظلومیت سامرا، نجف غربت مخصوص به خود را دارد. اگرچه شهر شیعیان است، اگر چه مرجعیت شیعه عراق در 20 قدمی آن سکونت دارد ولی غربت خاصی را به انسان نشان می دهد. هنگام نماز جماعت نمازگزاران که اغلب ایرانی هستند صفوف نماز را می بندند و بعد از اذان اولین روحانی که از باب القبله وارد می شود را به عنوان امام جماعت انتخاب می کنند و نماز برگزار می شود.نماز ها هم به صورت شکسته خوانده می شوند. نشانه های غریت را وقتی بیشتر احساس میکنی که می بینی بر ایوان ها و کاشی کاری های اطراف صحن گرد و غبار های چند ساله نشسته است و کسی نیست پارچه ای بردارد و این آستان و صحن را تمیز و زیبا کند!

 

۱۵.   کشور عراق با همه بدی هایی که از لحاظ سیاسی و اجتماعی و فرهنگی دارد یک خوبی دارد آن هم برای ایرانیان. همه ایرانیانی که به عراق می آیند حداقل برای چند روز قدر کشور و نظام و اتحاد خودشان را بیشتر از همیشه می دانند! وقتی وضعیت نظافت و چهره شهرهای عراق را می بینند، وقتی نابسامانی سیاسی و اجتماعی در شهرهای عراق را می بینند، وقتی سیم برق هایی که همچون عنکبوت بر سر کوچه ها و خیابان ها رها شده را می بینند، وقتی می بینند مغازه دار بازار کربلا زباله های مغازه اش را به راحتی جلوی مغازه خودش می ریزد، وقتی می بینند کسی نیست که به وضعیت شهر رسیدگی کند و صدای بلند مردم به جایی نخواهد رسید و وقتی می بینند که کسی نیست برای آن ها بزرگتری کند و به آن ها بگوید مهمترین و ضروری ترین چیز برای شما در حال حاضر و هم اکنون اتحاد و همدلی است، برای لحظاتی هم که شده است قدر ایران و نظام اسلامی و سایه بالاسرمان را بیشتر می دانند. این را می توانی وقتی ببینی که زائرین از مرز هوایی یا زمینی وارد ایران می شوند، آن وقت دست ها را باز می کند ، نفسی عمیق می کشند و از ته دل میگویند:قربونت برم ایران! (سوم شخص:منظور همون ایرانیه که زیر پرچم اسلام رشد کرده است دیگه!)

 

۱۶.   می گویند در زندگی زیاد یاد مرگ کنید. در روایات هم بسیار تاکید شده است. از اثراتش هم این است که باعث میشه آدم به فکر محاسبه نفس بیفته و یه کم یه تکونی به خودش بدهد. انسان را به آینده امیدوار می کنه و باعث میشه دل انسان زنده بشه و از غم های این دنیا آسوده بشه. توی این سفر ما هم جاهای زیادی توفیق شد یاد مرگ بیافتیم. مثلا قبرستان وادی السلام نجف که روزانه شاید 50 یا 60 تا میت از اونجا می آوردند حرم حضرت امیر(ع) یه طوافی می دادند و بعد می بردند دفن می کردند. خود قبرستان هم با اون شکل و ظاهرش و سرداب هایی که مخصوص دفن مردگان است آدمو حسابی به یاد قبر می اندازه. یه جایی هم مثل هواپیما برای یاد مرگ خیلی مناسبه: اونم یه هواپیمای عراقی که نمی دونی اصلا اعتباری بهش هست یا نه؟ تازه هر چی آقای خلبان توی بلند گو صحبت می کرد نمی فهمیدی چی میگه؟ اینجوری اگر هم قرار بود  سقوط کنیم  هیچ چیزی متوجه نمی شدیم و هیچ کاری نمی تونستیم انجام بدیم! دست آخرم همین آقای خلبان فرودگاه و باند فرود را گم کرد و چند باری اومد فرود بیاد ولی نشد و ما را حسابی توی آسمون تاب داد و بعد با کلی سلام و صلوات بر زمین نشست!

 

پایان/.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۰ ، ۱۳:۴۰
مهدی عابدی