صاحب خانه

یادداشت ها و دست نوشته های مهدی عابدی

صاحب خانه

یادداشت ها و دست نوشته های مهدی عابدی

صاحب خانه
جمعه, ۲۴ شهریور ۱۴۰۲، ۱۰:۱۵ ق.ظ

بفرمایید اسکان رایگان!

 

اگر مدیریت حرم امام رضا علیه السلام بر اساس تفکر و نوع نگاه ۲۰ سال پیش بود، حتی یک درصد هم امکان نداشت چنین حرکتی در حرم امام رضا رقم بخورد: فرش کردن پارکینگ های حرم برای استراحت زائران!
البته که خادم های حرم امام رضا همیشه در برخورد و رفتار بهترین بوده اند و زحمت های زیادی هم می کشند؛ روی حرفم با خادمان عزیز حرم نیست؛ حرفم راجع به نوع نگاه به روش مدیریت حرم مطهر و فرهنگ حاکم بر آنجا بود که البته به لطف خدا این نوع نگاه تغییر کرده و فرهنگ جدیدی با شاخص های بهتر حاکم شده است. آنهایی که سن و سالشان بیشتری دارند یادشان هست؛ قدیم تر ها امکان نداشت در محدوده حرم حتی در دورافتاده ترین و کورترین نقاط بتوانی حتی برای ۵ دقیقه چشم روی چشم بگذاری و استراحت کنی! حتی اگر به حالت سجده بروی تا خادمان را گول بزنی که مثلا در حال نیایش هستم، به ثانیه متوجه می شدند و با پشمالوهایشان به جانت می افتادند و تا مطمئن نمی شدند مثل بچه آدم بیدار و هوشیار نشسته ای رهایت نمی کردند؛ این که حالا خسته راهی و تازه از راه به حرم رسیده ای یا مسافرخانه گیرت نیامده یا میخواهی چند دقیقه چرتی بزنی تا سرحال تر شوی و بروی زیارت به خودت مربوط بود نه خادمان حرم!
یادم هست در اطراف ضریح مطهر بین زن و مرد ها یک شیشه شفاف بود؛ یعنی زن هایی که با آن حالت فشردگی جمعیت میخواستند خودشان را به ضریح مطهر برسانند و در این فشار جمعیت ممکن بود چادر یا روسریشان عقب جلو برود، از پشت شیشه مثل یک تلویزیون ۸۰ اینچ کاملا واضح و پیدا بود. معمولا از قسمت مردها کسی زل نمی زد اما صحنه جالبی هم نبود. همه به این کار معترض بودند و گلایه خود را به سمع خادمان اطراف ضریح می رساندند؛ اما تنها جواب غیر قانع کننده ای که می گرفتند این بود که اگر شیشه ها مات شود زن ها دیگر حجاب رعایت نمی کنند و غیر قابل کنترل می شوند. زیاد دلیل قانع کننده ای نبود. بعد از مرحوم واعظ طبسی، از اولین اقدامات تولیت جدید آستان قدس مات کردن این شیشه بود و همچنان بعد از سالها مات است. این هم نمونه دوم!
گوشه کنار حرم اتاق هایی هست که مراسم روضه و زیارت عاشورا هفتگی ویژه یک گروه خاص از خادمان برگزار می کنند؛ مثلا محفل کفشدار ها یا فراش ها! بعضی زائرین که از این اتاق ها و محافل مطلع باشند میروند و در آن ها شرکت می کنند. یک سالی که به مشهد مشرف شدم با یکی از همسفری هایم که آمار همه اینها را داشت به یکی از این محفل ها رفتیم. در یکی از راهرو های منتهی به حرم یک درب چوبی بود که دوشنبه شب ها راس ساعت ۸ شب باز می شد و در حد ۱۵ الی ۲۰ زائر وارد می شدند و درب بسته می شد. اتاقی که روضه در آن برپا بود محل دنجی داشت. طبقه دوم‌ بود و از پنجره ای که داشت می شد گنبد مطهر را به وضوح از نزدیک دید. آخر مراسم که اول تا‌ آخرش نیم ساعت نمی شد، با چایی خوشرنگ و عطر از زائران و خادمان پذیرایی می شد. اما علاوه بر همه اینها من این محفل را خیلی دوست داشتم چون می‌توانستم گنبد را از نزدیک ببینم. اما نمی دانم چرا برای همان پنجره که گنبد از آن پیدا بود یک پرده ضخیم و محکم نصب کرده بودند ک حتی یک روزنه نور هم‌ نتواند از آن عبور کند. یک بار هم که خواستم پرده را کمی کنار بزنم تا گنبد پیدا شود مسئول آنجا که یک فرد مسن بود با چنان تشری مانع این کار شد که کلا منصرف شدم. فکر کنم فکر می کرد گنبد امام رضا ملک‌ شخصی خادمان است یا مثلا ما نگاهش کنیم کمش می آید. دیگر هم قسمت نشد آن جا بروم!

روش توزیع غذای مهمانسرای حضرت، محل ساخت سرویس های بهداشتی که جوری شده بود که از مسجد گوهرشاد تا نزدیک ترین سرویس بهداشتی حداقل 10 دقیقه پیاده روی بود و اگر بچه یا سالمندی نیاز به قضای حاجت پیدا می کرد باید تا سرویس ها با سرعت نور می دوید، پذیرایی ای که از زائران به غیر از آب سقاخانه ها چیز دیگری نبود و الان چایخانه های حضرتی راه انداخته اند که خیلی هم موثر و مفید بوده و 10 ها موارد دیگر که خود شما می توانید مثال بزنید مواردی هستند که در این 10 سال گذشته در مدیریت آستان قدس دچار تغییر و تحول شده اند. در دوران گذشته یک نگاه انحصارگرایانه وجود داشت که می گفت همه تحرکات و رویدادهایی که در هر زمینه ای در حرم مطهر اتفاق می افتد باید در مدیریت و کنترل آستان قدس باشد. این که زائر جای خوب ندارد یا غذا برای خوردن ندارد مربوط به بیرون از حرم مطهر است و ربطی به آستان قدس ندارد؛ اما هر اتفاقی که قرار است بیفتد باید با تایید و کنترل آستان باشد. این نوع نگاه دقیقا مخالف نوع نگاه مدیران عتبات مقدس کشور عراق و البته فرهنگ مردم آنجاست؛ آن جا اکثر موارد با استفاده از ظرفیت های مردمی مدیریت می شود و کسی نمی گوید هر اتفاقی قرار است بیفتد باید با من هماهنگ شوید. نمونه بارز آن اربعین است که وظیفه سنگین پذیرایی و اسکان بیش از 20 میلیون زائر در مدت 20 روز را ظرفیت های مردمی و موکب ها انجام می دهند. البته این نگاه انحصارگرایانه همچنان تا حدودی بر مدیریت آستان قدس حاکم است. اما اگر بخواهیم با گذشته مقایسه کنیم تغییرات و تحولات زیادی اتفاق افتاده است. همچنان تا رسیدن به نقطه مطلوب و به فعلیت رساندن ظرفیت های مردمی در مدیریت کلان و مستمر آستان قدس رضوی فاصله زیادی هست.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۰۲ ، ۱۰:۱۵
مهدی عابدی
دوشنبه, ۲۸ تیر ۱۴۰۰، ۱۲:۱۴ ق.ظ

داستان کوتاه/ هلو لپ قرمز

داستان کوتاه/ هلو لپ قرمز

 

🔴 هلوهای لپ قرمزی با دستان مریم در آب غوطه می خوردند و بالا پایین می رفتند. مادر قوری را گذاشت روی سماور. صدای جلز و ولز قطره های ریز آب که روی سماور بخار می شدند بلند شد. نگاهش به مریم افتاد. مریم متوجه نگاه خیره مادر نشد. حواسش جای دیگر بود.
-    اینقدر این هلوها را دست نکش مادر! پوستشون رفت. جلو مهمونا زشته بخدا!
مریم چیزی نمی شنید. مشغول کار خودش بود. حرص مادر را در آورد. مادر مریم را از جلوی سینک کنار زد و خودش مشغول شستن میوه ها شد.
-    برو دخترم لباسهاتو عوض کن. الان می رسندا!
مریم نگاهی به ساعت عتیقه که روی دیوار سالن بود انداخت. عقربه ها چیزی نمانده به ساعت 8 را نشان می داد. پدر روی مبل رنگ پریده روبروی تلویزون لم داده بود و غرق تبلیغات قبل از اخبار شده بود. مریم نگاهی به پدر انداخت و چپید توی اتاقش. صدای بلند بازی کامپیوتری محمد، مادر و مریم را کلافه کرده بود. 2 دقیقه مانده به ساعت 8 صدای زنگ آیفون بلند شد. مادر کمی دست پاچه شد. سبد میوه را گذاشت روی اپن. چادر گل گلی اش را سر کرد و دوید به سمت راهرو. 
-    محمد! مامان! آیفون رو جواب بده
تا محمد آیفون را جواب بدهد خودش به استقبال مهمانها رفت. پدر از روی مبل تکانی خورد و از جا بلند شد. دستی به لباسهایش کشید تا چروکهایش کم شود. مریم برای بار آخر جلوی اینه روسری صورتی و چادر ابروبادی اش را برانداز کرد و رفت داخل آشپزخانه و منتظر ماند. از عمو مهدی و دایی اکبر هنوز خبری نبود. مریم دلش می خواست عمو مهدی حتما باشد اما از دایی اکبر کمی نگرانی داشت. خاطرات مراسم خواستگاری مرضیه توی ذهنش رژه می رفت. صدای فیس فیس قوری چایی رشته خیالات و افکار مریم را پاره کرد. مریم گوش تیز کرد تا ببیند آن طرف چه خبر است. علی و پدر و مادرش با پدر و مادر مریم هنوز سلام و تعارف می کردند. محمد آمد تا بشقاب های میوه را ببرد. تا وارد شد چشمش به چهره نگران و رنگ پریده مریم افتاد. شیطنتش گل کرد:
-    دیگه علی جونتم که اومد! چته دیگه چرا باز ناراحتی؟
نیشخندی زد و بشقاب ها را برداشت. مریم چشم خیره ای به محمد رفت و ابروانش را در هم کشید. با حرص گفت:
-    بچه باز زبون دراز شدی؟ برو کارتو بکن!
خیز برداشت به سمت محمد تا یک نیشگون ریز بگیرد. محمد جست و با بشقاب ها از آشپزخانه زد بیرون. صذای سرفه عمو مهدی و یا الله یاالله های دایی اکبر از راهرو بلند شد. مادر دوید به سمت راهرو و به هر دو خوش آمد گفت. سری به آشپزخانه زد و رو به مریم گفت:
-    دخترم چایی بریز بیار!
مرم از دایی اکبر می ترسید. واهمه داشت مثل خواستگاری مرضیه همه چیز را بهم بزند. 4 سال پیش برای مرضیه سر 10 تا سکه طلا وصلت را به هم زده بود. پدر هم چیزی در مقابل دایی نمی گفت. جراتش را نداشت. مریم و علی 3 جلسه 2 ساعته حرفهایشان را با هم زده بودند . مریم علی را خواسته بود. مهریه را هم با هم توافق کرده بودند . مریم به به پدرش گفته بود کاری بکند که خواستگاری به هم نخورد. اما پدرش جواب داده من حریف زیاده های خواهی های دایی اکبرت نمی شوم. مریم استکان های کمر باریک و بلند چایی را با ترتیب خاصی روی سینی چید. چادر و روسری اش را یکبار دیگر وارسی کرد. سینی چایی را برداشت و رفت به سمت پذیرایی. تا وارد شد کسی متوجهش نشد. همه گرم صحبت بودند. مادر علی تا دید مریم چایی آورده از جایش تکانی خورد. با صدای بلند گفت:
-    به به عروس گلم چایی آورده. قربونت برم.
یک آن کل سالن ساکت شد و نگاه ها به سمت مریم آمد. چهره مریم سرخ شده بود. یک رگ قطرات عرق روی پیشانیش نشست. تا سر بالا آورد نگاهش در نگاه علی افتاد. سرش را انداخت پایین. سلام ریزی کرد و به سمت پدرش رفت. پدر از جا بلند شد و سینی چایی را از مریم گرفت. مریم نفس راحتی کشید. رفت و کنار مادرش نشست. همه چایی برداشتند و مشغول خوردن شدند. مریم نگاهش به عمو مهدی بود. منتظر بود تا نگاهش کند. یک لحظه نگاهش با نگاه عمو مهدی یکی شد. مریم ابروانش را به نشانه اضطرار و درماندگی در هم کرد. عمو حال مریم را فهمید. اما ذره ای نا امیدی در چهره اش نبود. بشاش و پر انرژی، مثل همیشه! چشمک ریزی به مریم زد. لبخند کم رمقی هم همراهش کرد. لبخند ریزی بر لبان مریم نشست. از حس و حال عمو انرژی گرفت. کمی آرام شد. عمو قلوپ آخر پایی را فرتی کشید بالا. مامان مریم و مادر علی پچ پچ می کردند. عمو گلویی صافکرد و گفت:
-    من از همه اجازه می خوام برم سر اصل مطلب! این دو تا جوون چند جلسه با هم صحبت کردند و همدیگر رو پسندیده اند. پدر و مادر مریم خانم هم به این وصلت راضی هستند. فقط مونده بحث مهریه که این رو هم ما بزرگترها باید حلش کنیم.
مریم زیر چشمی به جمعیت نگاهی کرد. نگاه علی به سمت مریم بود. پدر هم به عمو مهدی نگاه می کرد. دایی اکبر بی خبر از همه جا هاج و واج به خواهرش چشم دوخته بود. وول می خورد و به این طرف و آن طرف نگاه می کرد. عمو ادامه داد:
-    من و داداشم و حاج آقا رضا همدیگه رو دیشب تصادفی توی بازار میوه دیدیم و این موضوع رو طرح کردیم و قرار گذاشتیم مهریه رو خودمون حلش کنیم که این جوون ها استرس و فشاری نداشته باشند.
چهره هاج و واج دایی اکبر برافروخته تر شد. هر چقدر عمو بیشتر می گفت دایی اکبر چشمانش از حدقه بیشتر بیرون می زد. انتظار چنین فضایی را نداشت. می خواست انتقام جواب رد مریم به پسرش را امشب با به هم ریختن این خواستگاری بگیرد. همه به غیر از مریم و علی و دایی اکبر عادی بودند. انگار همه از همه چیز خبر داشته اند. فقط به مریم و علی نگفته بودند. همینطور که عمو صحبت می کرد، پدر مریم و حاج آقا رضا سرشان را به نشانه تایید به آرامی بالا و پایین می بردند. عمو مثل اینکه چانه اش گرم شده باشد همچنان صحبت می کرد:
-    خلاصه کلام اینکه قرار شد مهریه مریم و علی 14 تا سکه باشد و حاج آقا رضا هم یک سفر حج به عروس و داماد هدیه بدهند و این دو تا جوون هر چه زودتر برن سر خونه زندگیشون.
هنوز جمله آخر عمو مهدی تمام نشده بود که دایی اکبر استکان چایی نصفه نیمه اش را کوفت روی میز عسلی روبرویش و گفت:
-    کجا برا خودتون دوتید و بریدید آقا مهدی؟! 14 سکه؟؟!مگه من بچه خواهرمو از سر راه آوردم که با این مهریه شوهرش بدم؟ اصلا و ابدا امکان ندارد!!
مادر مشغول پچ پچ بود. اصلا انگار نشنید دایی اکبر چه می گوید. پدر مریم داشت خیار پوست می کند. ورقه پوست خیار را که تا نصفه آمده بود تمامش کرد و نگاهی به عمو مهدی انداخت. دید عمو مهدی هم حواسش به دایی اکبر نیست. پدر چشمکی به عمو مهدی زد. از او خواست که موضوع را تمامش کند. عمو مهدی سر جایش تکانی خورد. نیم سفه ای کرد. یک لحظه که حرف دایی اکبر قطع شد وقت را جست و پرید وسط حرفش:
-    اکبر آقا! چرا اینقدر سخت می گیری؟؟ حالا که آقا مصطفی و حاج آقا رضا به این وصلت رضایت دارن شما چرا مخالفت میکنی؟ بهتره شما هم دیگه با این بحث کنار بیاین.
عمو مهدی به زبان بی زبانی به دایی اکبر گفت دیگر جای دخالت شما نیست. تا جمله عمو تمام شد همهمه ای بلند شد. لبخند بر لبان مریم نشست. لپ هایش از ذوق قرمز شده بود؛ مثل هلوهای داخل بشقاب. فکرش را نمی کرد پدرش و عمو مهدی چاره مشکل را کرده باشند. نگاهش به علی افتاد. داشت با پدرش حرف می زد. دایی اکبر همچنان غر و لند می کرد و با عمو مهدی بحث می کشید. عمو مهدی اما داشت هلو می خورد و سر تکان می داد. مریم سینی استکان های خالی را برداشت و رفت سمت آشپزخانه تا یکی سینی چایی دیگر بریزد.

 

تعداد کلمه: 1365

 

نقد تخصصی این متن را اینجا بخوانید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۰۰ ، ۰۰:۱۴
مهدی عابدی
سه شنبه, ۱۷ فروردين ۱۴۰۰، ۰۷:۴۱ ق.ظ

داستان کوتاه/ اولین دیدار، آخرین دیدار

داستان کوتاه/ اولین دیدار، آخرین دیدار

 

🔴 ستوان در آسایشگاه را بست و روی تخت ولو شد. حوصله تعویض لباس های تنگ و زمخت سبز رنگش را نداشت. گوشی اش را روشن کرد. میدانست آسایشگاه آنتن درست و حسابی ندارد. اگر می خواست زنگ بزند باید نوک تپه می رفت. پیامک های خواهرش را باز کرد. دلش به خواندن پیام ها نمی کشید. نگران حال مادرش بود. روزی که آمد ماموریت حال خوبی نداشت. کلیه هایش آب آورده بود. خواهرها مراقبتش می کردند. فکرش را نمیکرد بدحال تر شود. از صبح دیگر پیامک جدیدی از خواهرش نرسیده بود. ستوان پاهایش را به میله رنگ و رو پریده تخت آویزان کرد. سرش را روی زمین گذاشت. چشمانش را بست. تصویر مادرش ظاهر شد. پیرزنی  نحیف و لاغر که گوشه اتاقی رنگ و رو پریده روی یک تشک  دراز کشیده باشد. خواب و بیداریش معلوم نبود. گاهی چشم هایش باز می شد. اطرافش را براندازی می کرد. کمی به دخترهایش خیره می شد.
-طیبه توئی؟
-نه مامان جان! من مریم ام!
-مریم؟
-بله مریم! دخترتم
-مریم مادر! پسرات کجاند؟
- سر کارند!
-عروست خوب هس؟
-بله خوبه خدا را شکر!
مادر خسته می شد. چشم هایش را می بست. همان حال خواش می برد. دخترها دورش راه می روند. تر و خشکش می کنند. غذایش می دهند. ستوان چشم هایش را باز کرد. نتوانست خیالاتش را ادامه دهد. دلش برای مادرش می جوشید. آرام و قرار نداشت. می ترسید برود نوک تپه. از پیامک های جدید خواهرش می ترسید. از جایش بلند شد. رفت پشت میز بی سیم ها. اسم رمز را به تک تک برج های نگهبانی گفت. همه سر پستهایشان بودند. تازه سه روز از ماموریتش گذشته بود. حداقل 17 روز دیگر باید در پایگاه می ماندند. خودش بود و یک درجه دار و 30 سرباز و 10 برج نگهبانی مرزی. فرمانده قرارگاهشان اجازه داده بود یک نفرشان فقط برای دو روز مرخصی برود. پشت بی سیم استوار قدیری را پیج کرد. استوار سریع جواب داد. چند ثانیه بعد در آسایشگاه را زد. تا وارد شد پای محکمی چسباند.
-    استوار چه خبر؟
-    خبر خاصی نیست جناب سروان! همه نگهبان ها طبق لوحه روی برج ها مشغول نگهبان هستند! هیچ تحرک خاصی هم اطرافمون مشاهده نشده!
ستوان نگاهی به استوار کرد و نیشخندی زد. از جایش نیم خیز شد و تکانی خورد. دوباره روی صندلی لق لقی پشت میز بی سیم ها نشست.
-    منظورم از خانومت هست! حالش خوبه؟
-    بله .. بله...جناب سروان ... ببخشید!... حالش که خوبه... ولی دیگه کم کم منتظر دردش هسیم...
ستوان از تنهایی خانواده استوار قدیری در سراوان خبر داشت. پدر و مادر استوار از دنیا رفته بودند. پدر و مادر همسرش پیر و خانه نشین بودند. زاهدان خانه ای قدیمی داشتند.
-    کسی هست پیش خانومت کمکش کنه؟
-    نه جناب سروان! 
صدای بلند پیج بی سیم گفت و شنود استوار و ستوان را به هم زد. یکی از نگهبان ها استوار را صدا می کرد. استوار اجازه خواست و از آسایشگاه بیرون رفت. ستوان دستانش را روی بی سیم در هم گره زد و سرش را گذاشت روی دستانش. هر لحظه که چشمانش را می بست تصویر مادرش نقش می بست. برگه مرخصی استوار آن طرف تر افتاده بود. اگر ستوان امضاء می کرد، استوار می توانست دو روز پیش همسرش باشد. فرزند اولش بود. خیلی ذوق داشت. برای ستوان از انتظارهایی که برای بارداری همسرش کشیده بود زیاد تعریف می کرد. نذر کرده بودند اگر خدا به آن ها دختر بدهد اسمش را فاطمه بگذارند. استوار از وقتی فهمیده بود فرزندشان دختر است فاطمه فاطمه از زبانش نمی افتاد. اما هر بار که استوار از فاطمه در راهش حرف می زد، ستوان به یاد مادرش می افتاد. مادرش روضه های زنانه دهه فاطمیه اش ترک نمی شد. آقا زهرا هر سال دهه فاطمیه اش را جایی قول نمی داد. می دانست باید روضه زنانه منزل آقا رحیم را برود. از 4 سال پیش که  ننه فاطمه خانمه نشین شده، روضه های خانگی هم رونقش کم شده است. صدای بی سیم تمرکز ستوان را به هم زد. صدای استوار پشت بی سیم بود. ستوان از پنجره کوچک آسایشگاه دنبال استوار گشت. نوک تپه بود. از آنجا امورات نگهبانی را کنترل می کرد. یک دستش بی سیم بود و دست دیگرش گوشی. با جثه استخوانی و درازش از این طرف به آن طرف می رفت. دستش را پایین و بالا می کرد. دنبال جایی می گشت که آنتن بیشتری باشد. حرکات دهانش ستوان را مطمئن کرد که موفق شده با همسرش حرف بزند. چهره استوار از اضطراب و استیصالش حکایت داشت. درد زایمان همس استوار زیاد شده بود. ستوان چشمانش را بست. چهره مظلوم مادرش نقش بست. دلش برای مادرش تنگ شده بود. هوس خبر گرفتن ها و سراغ گرفتن های رگباری مادرش وقتی از ماموریت باز میگشت  را کرده بود.
-    مادر جات خوبه؟ جای خاب داری؟ بهتون غذا و آب می دند! سر ما گرماتون جوره!
اینقدر سوال می پرسید که ستوان تا مرز کلافگی پیش می رفت. دوست داشت برای بار آخر هم که شده دستان نرم مادرش را روی صورتش حس کند. چشمانش را باز کرد. هنوز استوار داشت با تلفن حرف می زد. بی سیم آرام شده بود. سکوت مرگباری آسایشگاه را پر کرده بود. ستوان خودکار روان نویس سبزرنگش را از جاخودکاری روی بازویش در آورد. فاصله سراوان تا پایگاه 2 ساعت بود. برگه مرخصی استوار را کشید جلویش. امضای درشتی زیر برگه زد. بی سیم را روشن کرد. استوار را پیج کرد. برگه مرخصی را تا کرد و زیر بی سیم گذاشت. پوتین های واکس نخورده اش که کنار چوب لباسی افتاده بود را به پا کرد و از آسایشگاه خارج شد.  استوار تا صدای پیج ستوان را شنید تلفن را قطع کرد. سراسیمه به سمت آسایشگاه آمد. ستوان راه افتاد به سمت نوک تپه. از مسیری رفت تا با استوار رو در رو نشود.. هنوز چند متری به نوک تپه مانده بود که صدای پیامک گوشی ستوان بلند شد. پیامک از طرف خواهرش بود. تا پیام را خواند پاهایش سست شد و همانجا نشست...

 

تعداد کلمه:984

 

*******

نقد این داستان کوتاه را اینجا بخوانید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۰۰ ، ۰۷:۴۱
مهدی عابدی
چهارشنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۹، ۱۰:۴۸ ق.ظ

خاطره/ گنبد خضراء

خاطره/ گنبد خضراء

 

🔴 عادت کرده بودم ظهر ها که برای زیارت به حرم می رفتم، ابتدای ورود به حریم حرم، از دور به ائمه بقیه سلام مختصر می دادم. وارد صحن می شدم. ظهر ها آفتاب سوزان مدینه هوا را گرم و سوزان می کرد. زمین و سنگفرش به حدی داغ می شد که لحظه ای امکان پابرهنه رفتن نبود. از قسمتی به بعد، رنگ سنگفرش ها سفید مطلق می شد. سفیدی سنگ های براق و صیقلی کف صحن، چشم هایم را اذیت می کرد. اما خنکی سنگ ها، باعث می شد پابرهنه رفتن روی سنگ ها برایم لذت بخش و دوست داشتنی باشد. دمپایی های سیاه و  پلاستیکی را در می آوردم و داخل کیسه ای که همیشه همراهم بود می گذاشتم. یک مفاتیح خیلی کوچک هم داشتم. همیشه همراهم بود. روحانی کاروان در جلسات توجیهی قبل از سفر بارها گفته بود همراه داشتن مفاتیح در عربستان خطرناک است و اگر شرطه ها ببیند گیر می دهند. اما من گوش شنوایی نداشتم. شور نوجوانی در سر داشتم و به دلم ترسی راه نمی دادم. به محض پا برهنه شدن، روبروی گنبد خضراء سلامی می دادم و میرفتم گوشه ای روبروی گنبد می نشستم. مشغول زیارت و دعا می شدم. ظهر ها صحن بیرونی خلوت بود. کسی کار به کار کسی نداشت. همه از گرمای بیرون به خنکای کولرهای گازی داخل صحن پناه می بردند. زیر بادهای دلنواز کولر چرتی هم می زدند. اما من خلوت گرم صحن را به شلوعی خنک شبستان ترجیح می دادم. کنجی نشستم و مشغول زیارت عاشورا شدم. حال و هوای خودم بودم. لحظه ای نگذشته بود که صدای صحبت یک عرب زبان به گوشم خورد. صدا هر لحظه نزدیک تر می شد. مفاتیح همراهم بود. می خواستم پنهان کنم جلب توجه می کرد. یک دوربین یاشیکا هم توی جیبم بود. آن روز با بچه ها وعده کرده بودیم تا داخل شبستان عکس بیندازیم. ماموریت وارد کردن دوربین به صورت قاچاقی به داخل شبستان هم به من واگذار شده بود.  معمولا ظهرها که خلوت تر بود و شرطه ها از گرمای زیاد، هوش و حواس و حالی برای تفتیش نداشتند می توانستیم دوربین داخل ببریم. همه چیز عادی بود. صدا نزدیکتر می شد. حالتم را حفظ کردم. تکان اضافه نخوردم. سرم را بلند نکردم. اما صدا نزدیکتر می شد. دو پای سیاه و برهنه که از یک دشداشه سفید بیرون زده بودند را جلوی خودم دیدم. نمی فهمیدم چه می گوید. سرم را بلند کردم. یک عرب قد کوتاه سیاه چهره. چفیه ای قرمز رنگ عربی روی سرش انداخته بود. مبلغ دینی بود. معلوم بود دارد غر و نق می کند. اما نمیفهمیدم چه می گوید. چون دشداشه عربی می پوشیدم تصور می کرد عرب زبان هستم. با حرکت دستم و سر تکان دادن بهش فهماندم نمیفهمم چه می گویی! انگشت اشاره دست راستش را به سمت مفاتیح گرفته بود. فقط "شرک شرک" گفتنش را می فهمیدم. یعنی شما که مفاتیح می خوانید مشرک هستید. تصورم این بود در حد یک تذکر است و می رود. اما ول کن ماجرا نبود. دستش را آورد جلو تا مفاتیح را بگیرد. کپ کردم روی مفاتیح و مانع شدم.  " حرّک حرّک" را از حرف هایش فهمیدم. همانطور که تقلا میکرد مفاتیح را از من بگیرد، با دستهایش هم اشاره می کرد که بلند شوم و همراهش بروم. آن طور که شنیده بودم اگر از کسی مفاتیح می گرفتند او را به مرکز ارشاد دینی می بردند و ۲۴ ساعت جهت ارشاد و انذار در اختیار آن ها بود. تقلایش برای گرفتن مفاتیح اثر بخش نبود. تا دید تلاشش موثر نیست راه دیگری در پیش گرفت. کیسه ای که دمپایی هایم داخلش بود کنارم افتاده بود. برداشت و رفت. با دست اشاره کرد دنبالم بیا. در کیسه جز دمپایی چیز دیگری نداشتم. ناچار بلند شدم دنبالش حرکت کردم. به سمت ورودی شبستان می رفت. آن جا معولا چند شرطه امنیتی هم حاضر بودند. اگر دست ان ها می افتادم کارم زار بود. متوجه دوربین داخل جیبم می شدند و دردسرم بیشتر می شد. دوربین هم به فنا می رفت. دنبال آن مرد عرب می رفتم. سرعتش زیاد بود. مثل اینکه یک لقمه چرب شکار کرده باشد. دیگر اصلا حواسم به خنکای سنگ های کف صحن پیامبر نبود. فکر و ذکرم به آن چه قرار بود بر سرم بیاید مشغول بود. روز آخری بود که در مدینه بودیم. فردا صبح به سمت مکه و اعمال عمره می رفتیم. اگر گیر می افتادم همه چیز به هم می خورد. نگاهم به گنبد خضراء افتاد. در دلم به حضرتش سلامی دادم و طلب کمک کردم. فاصله ام با مبلغ دینی عرب بیشتر شده بود. تند تند راه می رفت و چیزی می گفت. انگار هنوز داشت غر و لندهایش را می زد. هر چند ثانیه هم پشت سرش را نگاه می کرد تا مطمئن شود پشت سرش می آیم. نگاهم هنوز به گنبد خضراء بود. دیگر نزدیک وروری شبستان شده بودیم. شرطه ای بیرون شبستان نبود. تحمل گرما نداشتند. داخل شبستان روی صندلی های نرم لم می دادند و هر کس را عشقشان می کشید تفتیش می کردند. در یک لحظه، به محض اینکه مبلغ دینی عرب نگاهش را از من برداشت پا به فرار گذاشتم. دشداشه ام را گرفتم بالا تا در دست و پایم گیر نکند و زمین نخورم. هر چقدر توان داشتم در پاهایم جمع کردم. تا توانستم سرعتم را بالا بردم. اصلا به پشت سرم هم نگاه نمی کردم. صحن خیلی خلوت بود. توجه کسی جلب نشد. کمتر از چند ثانیه سنگفرش های خنک تمام شد و به سنگفرش های داغ رسیدم. دیگر اگر هم می خواستم ندوم، داغی سنگفرش ها به حدی بود که پای برهنه یک ثانیه بیشتر نمی شد روی آن ایستاد. تا از محدوده صحن خارج شدم دویدم سمت مغازه ها. کنار مغازه ها باریکه ای سایه بود. اگر چه سایه ها هم سنگفرش هایش داغ و سوزان بود ولی بهتر از آفتاب بود. چند لحظه ای تامل کردم. اطراف را دید زدم. یک‌مینی بوس کمی آن طرف تر پارک بود. منتظر بود سر ساعت به سمت هتل حرکت کند. نزدیکش رفتم. اسم هتل را گفتم. راننده با اشاره دست گفت بیا بالا. تا سوار شدم آرامش گرفتم. از پنجره به صحن حضرت رسول نگاه کردم. خبری از شرطه ها و آن مبلغ دینی نبود. انگار موضوع برایشان آنقدر اهمیت نداشته که بخواهند برایش در این گرمای سوزان خودشان را به زحمت بیندازند. اما برای من آنقدر مهم بود که نخواهم ۲۴ ساعت اسیر این زبان نفهم ها بشوم. مفاتیح و دوربین را هم از دست نداده بودم. فقط می ماند یک جفت دمپایی پلاستیکی و یک کیسه که آن هم ارزش چندانی نداشت. تا مینی بوس به سمت هتل حرکت کرد نفس راحتی کشیدم. از خیابان روبروی حرم رد شدیم. نگاهم به گنبد خضراء افتاد. نگاهم به گنبد گیر کرده بود. در دل سلامی گرم به حضرت رسول دادم.

 

تعداد کلمه: 1114

 

نقد تخصصی این متن را اینجا بخوانید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۹ ، ۱۰:۴۸
مهدی عابدی
چهارشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۹، ۰۵:۵۱ ب.ظ

روایت/ بوی بابا

روایت/ بوی بابا

(برداشتی آزاد از بازگشت حماسه سازان خان طومان)

 

🔺 به مناسبت بازگشت پیکر هشت تن از حماسه آفرینان خان طومان

🔺متن زیر یک برداشت آزاد است و هیچ گونه ارتباطی (حقیقی، روایی و ...) با خانواده محترم شهدای خان طومان ندارد

****

🔴 صدای بلند تلویزیون فضای سالن را پر کرده. صدا به صدا نمی رسد. زینب گوشه سالن نشسته و برای خودش با قوطی های ادویه جات آشپزخانه بازی می کند. قوطی ها را روی هم می چیند و با ذوق آن ها را خراب می کند. این کار را مدام تکرار می کند و هر بار با ذوق بیشتری انجام می دهد. هر بار که قوطی ها را می ریزد با دستانش موهای فرفری اش که تا روی چشمانش آمده را کنار می زند و از نو شروع می کند. مهدی و علی روی مبل جلوی تلویزیون لم داده اند؛ فارغ از دو دنیا! اصلا انگار نه انگار که درس و مشقی دارند و باید برای فردا تکالیفشان را آماده کنند. از لحظه ای که کلاس مجازیشان تمام می شود می نشینند پای تلویزیون و تا ساعت ده شب هیچ کاری نمی کنند. چار چشمی جوری به تلویزیون نگاه می کنند تا نکند یک ثانیه از آن را هم جا نیندازند. ظرف نخودچی و کشمش هم کنار دستشان گذاشته اند و هر از گاهی چند تا نخودچی و کشمش می اندازند بالا. اما فاطمه در دنیای خودش است. چشمش به تلویزیون است اما مثل مهدی و علی علاقه ای به تماشای تلویزیون ندارد. قاب تصویر پدر در نیم متری تلویزیون روی یک سه پایه چوبی قرار دارد. بیشتر نگاه فاطمه به قاب پدر است تا تلویزیون. فرزند بزرگ خانواده است و بیشتر از برادر ها و خواهرش، وجود پدرش را لمس کرده. مادرش در بسیاری از کارها روی او حساب می کند. بیشتر کارهای زینب را فاطمه انجام می دهد. مادر هینطور که تکه های کوکو سبزی را سرخ می کند، نیم نگاهی هم به بچه ها دارد. حواسش به کارش نیست. بوی روغن و سبزی سوخته آشپزخانه را پر کرده. سراسیمه هود را روشن می کند. نگاه اعتراض بچه ها به سمت آشپزخانه بر می گردد. اما چیزی نمی گویند و دوباره مشغول تلویزیون می شوند. نمی داند چگونه استرس و نگرانیش را مخفی کند. در این کار اصلا تبحر ندارد. اولین کسی هم که می فهمد دخترش فاطمه است. دلش از زینب مطمئن است. هنوز آنقدر بچه است که کل حواسش به بازی مشغول می ماند. می داند پسر ها هم اگر پای تلویزیون باشند زیاد چیزی متوجه نمی شوند. آخرش چه؟ نمی فهمند؟ فاطمه را چه کند؟ دردانه بابا بود. در این چهار سال هر چند وقت یکبار جوری با پدر عشقبازی می کرد؛ یک مدت هر شب برای عکسش قصه می گفت، مدتی لباس هایش را با اتو اسباب بازی اتو می کرد، این آخری هم که هر شب قبل از خواب موهای پدرش را از روی قاب شانه می کرد. اصلا تا شانه نمی کرد خوابش نمی برد. ...در چند سال نبود بابا، فاطمه بیش از همه بیقراری می کرد. هر روز آمدنش را از مادر می پرسد. اما مادر هیچ وقت جوابی برای گفتن نداشت. تنها جوابی که داشت می گفت انشااله به زودی بابایی میاد! مادر هود را خاموش می کند و فاطمه را صدا می زند: دخترم! سفره رو پهن کنید تا شام بخوریم! تا حرف شام شد پسرها از پای تلویزیون تکانی خوردند و نیم خیز نشستند. حاضر نشدند بلند شوند کمک کنند. فقط خواستند تا سفره پهن می شود سریع بپرند سر سفره. فاطمه شروع به پهن کردن سفره می کند. سبزی و نان و ماست را به سلیقه دخترانه اش در سفره می چیند. دست زینب را می گیرد و با هم به سمت دستشویی می روند. دستهایشان را می شویند و می آیند پای سفره. اما مهدی و علی همانطور مستقیم شیرجه میزنند به سمت سفره. مادر بشقاب کوکو سبزی به دست از آشپزخانه با صدایی آرام ولی گیرا می گوید: مهدی و علی سریع برید دستاتونو بشورید بعد بیاید پای سفره! پسرها می دانند جای چانه زنی نیست. مثل فنر از جا بلند می شوند و دو نفری می روند داخل دستشویی. با یکدیگر مسابقه گذاشته‌اند که چه کسی زودتر به سفره برسد. سر سفره پسرها با هم حرف می زنند و غذا می خورند. زینب با کوکو ها بازی می کند. فاطمه تلاش می کند چیزی به زینب بخوراند. اما مادر حواسش جای دیگر است. بی نمکی کوکو را هم پسرها می گویند: مامان کوکو های امشب مثل بقیه شب ها خوشمزه نیست چرا؟ مادر تازه یادش می افتد که طعم کوکو ها را بچشد: آره مامان جان! فراموش کردم نمک بریزم! پاشو از توی کابینت نمکدون رو بیار. مادر نمی داند امشب به بچه ها بگوید یا فردا؟ اگر امشب نگوید و فردا کسی بهشان چیزی بگوید چه؟ اصلا اگر تلویزیون یک مرتبه خبر را اعلام کرد چه کنم؟ بگذارم خودشان بفهمند بهتر است! آنوقت می گویم من هم تازه فهمیدم. نه! به فاطمه نمی توانم دروغ بگویم! اصلا ای کاش همین امشب چند نفر می آمدند خانه مان و خبر را می دادند دیگر بچه ها هم می فهمیدند. از کجا معلوم این مطالب فضای مجازی راست باشد؟ تابحال ده ها بار مطلبی را پخش کرده اند و بعد تکذیب شده. پسرها شامشان تمام شده بود و باز جلوی تلویزیون سنگر گرفته بودند. زینب روی پای فاطمه نشسته و فاطمه چشم در چشمان مادر دوخته. فاطمه بیش از همه مانوس مادر است. به مادر می گوید: مامان جان! اتفاقی افتاده؟ از چیزی ناراحتی؟ مادر نگاهش را از فاطمه می دزدد. نگاهش روی سفره قفل شده است. دستانش با لقمه ای که نصفش را خورده بود گره خورده. قطره اشکی تمام تلاشش را می کند تا از گوشه چشم مادر خارج شود اما مادر با تمام توان جلویش ایستاده. مادر مشغول جمع کردن سفره می شود. اما هنوز فاطمه به مادر نگاه می کند. می داند مادرش بی دلیل بی قرار نیست. مادر ظرف کوکو ها و نان ها را بر می دارد و بلند می شود. به فاطمه می گوید دست های زینب را بشوید. پسرها همچنان غرق تلویزیون هستند. مادر با سفره پاک کن به سمت سفره می رود و مشغول پاک کردن سفره می شود. ساعت از ۸ گذشته است. مادر نگران تلویزیون است. نکند خبری پخش شود. معمولا این گونه اخبار یا در بخش های خبری گفته می شود یا در شبکه خبر و شبکه های استانی. مادر سفره پاک کن گل گلی که خودش با پارچه های جهیزیه اش دوخته بود را به صورت ردیفی روی سفره پلاستیکی نقره ای رنگ می کشید. دلش نمی خواست سفره پاک کردن تمام شود. صدای فاطمه مادر را به خود آورد: مامان جون بدین من پاک می کنم! 
_ نه عزیزم! تموم شد دیگه. شما بی زحمت زینب رو ببر توی اتاقش بخوابون!
_ آخه خیلی زوده الان! زینب زودتر از ۱۰ نمی خوابه. 
_ اشکال نداره! شما ببرش خودتم کنارش بخواب. خوابش میبره.
_ مامان من کلی تکلیف دارم باید برا فردا آماده کنم!
_ عزیزم چرا عصر تکالیفت رو انجام ندادی؟ آخر شب وقت تکلیف نوشتنه آخه؟
_ مامان‌ جان حواست کجاست؟ عصر با‌اجازت رفتم خونه خاله قرار شد شب تکالیفم رو بنویسم! یادت رفت؟
فاطمه این را گفت و رفت طرف اتاق. کیف مدرسه اش را آورد و همه محتویاتش را ریخت وسط سالن. وسط سالن دراز کشید. کتاب ریاضی را باز کرد و افتاد روی کتاب. شروع کرد به ورق زدن. پاهایش را با ریتم منظمی عقب جلو می کرد. با صدای بلند گفت: مامان! توی تمرین های ریاضی اشکال دارم. کمکم می کنی؟ مادر که تازه وسایل شام را جاگیر کرده بود با بی حوصلگی گفت: نه عزیزم! بزار برا فردا. امشب یه درس دیگه بخون. فاطمه گفت: درس دیگه ای ندارم. فقط تکالیف ریاضیم مونده! مادر مشغول کارهایش بود.حرف فاطمه را متوجه نشد. زینب هم روی مبلهای چرمی کنار پسرها نشسته است. برنامه مورد علاقه پسرها تمام شده است اما منتظرند  کارتن بعدی را هم ببینند. مادر می رود سمت سالن. یکی دو تا لامپ های سالن را کم می کند. اول از همه فاطمه اعتراض می کند: مامان! میبینی که دارم مثلا درس می خونم. چرا لامپ ها رو خاموش کردی؟ مادر اما توجهی نمی کند. به سمت پسر ها می رود. کتلر زینب می نشیند روی مبل. دست زینب را می گیرد. او را به آغوش خودش می کشد. زینب حرفی نمی زند. به صورت پف کرده مادر نگاه می کند. مثل هر شب نیست. نگرانی در چشم هایش موج می زند. این را حتی زینب ۴ ساله هم فهمیده است. پسرها حواسشان از تلویزیون پرت می شود. نگاهشان به مادر می افتد. نگاه مادر در قاب پدر قفل شده است. مادر انگشتانش را در موهای زینب گم می کند. با تمام توان او را به سینه خود می فشارد. دیگر توانی برای مقاومت در مقابل اشکانش ندارد. قطره اشکی از گوشه چشمش جاری می شود. هنوز نگاهش در قاب پدر قفل شده. پسرها متوجه حال مادر می شوند. با چشم های گرد شده از بُهت و تعجب به صورت مادر زُل می زنند. فقط نگاهش می کنند. جرئت نمی کنند سوالی بپرسند. می دانند مادر فقط مواقعی که شدید دلتنگ پدر می شود بیقراری می کند. زینب در آغوش مادر کز کرده است. زیر چشمی اطرافش را نگاه می کند. ساید بفهمد آن شب در خانه شان چه خبر است. اما جز سقف خانه و لامپ های سقف چیری نمی بیند. پسرها صدای تلویزیون را کم می کنند. فاطمه متوجه سکوت بین برادرهایش و مادرش می سود. از جا بلند می شود. با قدم های آرام به سمت مادر می رود. حالش را می بیند. دیگر اشک های پهنه صورت مادر بدون معطلی سرازیر می شوند. پشت سر هم! زینب خیسی اشک های مادر را حس می کند. او هم ناخودآگاه اشک می ریزد. نمی داند چرا! ولی از گریه مادر گریه اش می گیرد. فاطمه می فهمد هر چیزی هست به بابا مربوط است؛ یا مادر خواب بابا را دیده یا خبری از او رسیده. بوی عطری در خانه می پیچد. مهدی پیراهن بابا را آورده؛ همان که هنوز بوی بابا می دهد. همان که بابا روزهای آخر رفتنش می پوشید. آن را به یادگار گذاشت و رفت. مادر آن پیراهن را هیچ وقت نشست. بوی بابا را می داد. می گفت نمی خواهم بویش از بین برود. هر وقت دلش تنگ می شود در خلوت تنهایی خودش پیراهن بابا را بغل می کند و زار زار گریه می کند. همه حواس ها به سمت مادر است. اما مادر فقط گریه می کند. پسرها پیراهن بابا را به آغوش گرفته‌اند. فاطمه سمت مادر می رود. او را دلداری می دهد. شانه هایش را فشار می دهد. به مادر می گوید: مامان جان! اتفاقی افتاده؟ جون به لب شدیم. اگه چیزی شده به ما هم بگو! ساعت ۹ شب است. کنترل تلویزیون را از پسرها می گیرد. شبکه یک را می زند تا ببیند اخبار چه خبر است. اخبار هم چیزی نمی گوید. مادر هنوز در شک است. چرا پس خبری نیست؟! اگر واقعا حقیقت دارد چرا چیزی به ما نگفته‌ اند. و هزار علامت سوال دیگر. اما دیگر طاقت ندارد. مطمئن است خبری شده که اینقدر دلش آشوب است. مادر نگاهی به سرتاسر خانه می اندازد. نفس عمیقی می کشد. بوی محمد همه جای خانه را پر کرده است. قاب تصویرش همه جای خانه نشسته است. حضورش را در خانه احساس می کند. سنگینی سینه اش کم شده. فاطمه را در بغل می گیرد. زینب هم تکانی می خورد و سر جایش می نشیند. زینب از پدر چیزی نمی داند. نه آغوش گرمش را احساس کرده و نه مهربانی های پدر را چشیده است...

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۹ ، ۱۷:۵۱
مهدی عابدی
دوشنبه, ۱۱ فروردين ۱۳۹۹، ۱۲:۵۸ ب.ظ

یادداشت/ پایتخت «جان» ندارد!!

 

یادداشت/ پایتخت «جان» ندارد!!

 

🔴 یادداشت/ هر فیلم و سریال علاوه بر همه موارد فنی نظیر کارگردانی، جلوه های ویژه صوتی و بصری، مدل فیلمبرداری، نوع تدوین و صداگذاری، موسیقی متن، بازیگران و دکور و گریم، یک "جان" دارد؛ جانِ هر فیلم و سریال داستان آن است. داستان توسط فیلمنامه نویس خلق می شود و توسط کارگردان و همه عوامل فنی روبروی دوربین به نمایش در می آید. نویسنده فیلمنامه است که تعیین می کند قرار است در این دو ساعت فیلم سینمایی یا ۲۰ قسمت سریال تلویزیونی، چه شخصیت هایی با چه ویژگی هایی حضور داشته باشند، مسئله اصلی فیلم‌ چه باشد، مواجهه شخصیت های فیلم یا سریال با این مسئله چگونه است و قرار است در مسیر مواجهه شخصیت ها با این مسئله چه کشمکش هایی رخ دهد.
هر چقدر مسئله انتخاب شده جذاب تر باشد و ابتدای داستان تعلیق قابل توجهی برای مخاطب ایجاد کند، میزان علاقه مخاطب به پیگیری فیلم بیشتر است. البته باید تعلیق داستان همان قسمت اول سریال یا یک‌ ربع اول فیلم سینمایی ایجاد شود؛ اگر مخاطب نفهمد که قرار است برای فهمیدن چه موضوعی یا حل چه مسئله ای،‌ تماشای فیلم و سریال را ادامه دهد دیر یا زود عطای فیلم دیدن را با لقایش می بخشد و آن را رها می کند. البته کشمکش های مختلف در طول روایت اصلی داستان به هر چه جذاب تر شدن اثر کمک خواهد کرد؛ کشمکش های تو در تو و پیچیده ذهن مخاطب را درگیر می کند و مانع بی خیال شدنش از تماشای اثر می شود. سایر جذابیت ها نظیر بازیگران، جلوه های صوتی و بصری و موسیقی های به کار رفته در فیلم نیز در قدم بعدی بر جذابیت اثر می افزاید.

اما پایتخت...
پایتخت ۶ یک اثر جذاب است و توانسته مخاطب زیادی را برای خود پیدا کند. جذابیت های مخاطب نه برای داشتن یک طرح یا داستان قوی است؛ بلکه جذابیت های آن به خاطر لهجه شیرین شمالی، دیالوگ های مملو از طنز، صحنه های سرسبز از کوه و جنگل و دشت های شمال، بازیگرهای تقریبا حرفه ای و مشهور و کشمکش های عامه فهم و عامه پسند آن است. به زبان دیگر، چون همه اتفاقاتی که در طول سریال پایتخت برای خانواده "معمولی" اتفاق می افتد نزدیک به زندگی روزمره قاطبه مردم است و آن اتفاقات را از نزدیک لمس می کنندکنند.، نوعی حس "هم ذات پنداری" در مخاطب ایجاد می شود و او را برای دنبال کردن داستان "نقی" پای تلویزیون میخکوب می کند. اما مخاطب نمی داند باید دنبال چه چیزی باشد؟ یک قسمت بر سر اعضای فروخته شده بدن‌ باباپنجعلی بحث است، یک قسمت نقی به مکه می رود، یک‌قسمت ارسطو مواد فروش می شود و یک‌ قسمت هم‌ بهبود قرار است زنده شود.

همه اینها کشمکش هایی هستند که در طول سریال تعریف شده‌اند و به خودی خود جذاب هستند؛ اما هیچ ارتباط سیستماتیک و حول یک محور اصلی با هم ندارند و یکی پس از دیگری می آیند و می روند. احتمالا تا قسمت آخر سریال، وضع به همین منوال باشد و آخر کار از هر که بپرسیم پایتخت۶ را در یک‌خط تعریف کنید خواهند گفت یک خانواده "معمولی" ایرانی که در مواجهه با مسائل گوناگون پشت سر هم هستند و به همدیگر کمک می کنند!! این نقض در فصل قبلی کمتر بود و داستان اصلی حول سفر به ترکیه و سوریه شکل گرفت. به هر حال، پایتخت۶ هم مثل هر اثر هنری دیگر هم نقطه قوت دارد هم نقطه ضعف! نقاط ضعف آن به حدی نیست که همه نقاط قوت را تحت الشعاع قرار دهد و بخواهیم کل اثر را نفس کنیم. این که اثری با درونمایه فرهنگ اصیل ایرانی با رگه هایی از هویت دینی و نمایشی از سبک زندگی مردم عزیز شمال کشور بتواند اینگونه بین مخاطب جا باز کند، ویژگی مثبتی است که هر اثری نمی تواند آن را به راحتی کسب کند. پایتخت۶ را باید با در نظر گرفتن همه نقاط قوت و ضعف آن و فارغ از تفکرات و گرایش های عوامل و بازیگران آن، در مجموع یک اثر هنری موفق به حساب آورد.
 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۹ ، ۱۲:۵۸
مهدی عابدی
دوشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۸، ۰۱:۱۶ ق.ظ

یادداشت/خوش و ناخوش انتخابات یازدهم مجلس

یادداشت/ خوش و ناخوش انتخابات یازدهم مجلس

 

🔴 یادداشت/ یازدهمین انتخابات مجلس شورای اسلامی پایان یافت و نتیجه در همه استان ها معلوم شد. این انتخابات هم مانند همه رویدادهای سیاسی اجتماعی دیگر، نکات و ویژگی های منحصر به خود را دارد که بعضی از آن ها به روی خوش ماجرا مربوط است و بعضی دیگر به روی ناخوش! جهت روشن تر شدن موضوع به چند نکته اشاره خواهم کرد؛


🔴 1- اولین نکته مشارکت کم آحاد مردم در انتخابات است. علت های مختلفی می تواند داشته باشد. شیوع ویروس کرونا، سقوط هواپیما، گران شدن بنزین، ناآرامی های آبان و ... همه عواملی هستند که تا حدی در کم رنگ شدن حضور مردم پای صندوق های رای تاثیر داشته است. اما توجه به دو نکته ضروریست؛ اول: علت اصلی حضور کمرنگ مردم پای صندوق ها، ناامیدی از عملکرد، کار آمدی و تاثیر گذاری مجلس در رفع مشکلات معیشتی است. دلیل آن هم عملکرد نه چندان مطلوب مجلس دهم در پیگیری مطالبات مردمی و رفع مشکلات است. (اضافه کنید به آن همه رانت خواری ها، لابی گری ها، پرداختن به امور غیر ضروری، فامیل بازی و فسادهای مالی را!) مردمی که هیچ بخاری از مجلس نمی بینند و آن را در راس امور نمی دانند انگیزه ای هم برای تعیین نماینده خود در آن مجلس ندارند. نکته دوم؛ این تصور که همه افرادی که پای صندوق نیامدند و رای ندادند ضد انقلاب و مخالف حکومت هستند پندار کاملا نادرستی است. البته شبکه ضد انقلاب و معاندین خارج نشین به دنبال القای همین انگاره هستند که هر کس رای نداده، ضد انقلاب و ضد دین و نامسلمان است (و متاسفانه این گزاره از زبان برخی افراد داخل نظام نیز شنیده می شود) در صورتی که بسیاری از افرادی که رای نمی دهند هر دلیلی داشته باشند آن، ضدیت و دشمنی با نظام و انقلاب و اسلام نیست.

 

🔴 2- نتیجه مطلوب حاصل شده و راه یافتن بیش از 200 نماینده انقلابی به مجلس، بیش از آنکه جای خوشحالی و جشن گرفتن باشد محل احساس سنگینی مسئولیت افتاده بر دوش این افراد است. این نمایندگان جریان انقلابی، از امروز وظیفه خطیری بر عهده دارند. عملکرد آن ها نمایش کارآمدی و اثربخشی جریان انقلاب اسلامی است. اگر خوب عمل کردند و حلال مشکلات شدند باعث سرافرازی انقلاب و اسلام می شوند و اگر از فردای تحلیف، مشغول باند بازی و منیت های تشکیلاتی و ثروت اندوزی و جاه طلبی و در بدترین حالت روزمرگی و تنبلی شدند باعث و بانی سرافکندگی جریان انقلابی و اسلامی خواهند شد. این نمایندگان نباید اجازه دهند مجلس یازدهم مجلسی شعار زده و سیاس زده باشد؛ باید مجلسی تشکیل دهند که هدف اول آن اصلاح وضعیت اقتصادی کشور و تقویت اقتصاد مقاومتی و تولید محور و رفع مشکلات معیشتی مردم باشد. مردم از شعار و وعده خسته شده اند و منتظر اقدام موثر هستند. ما معتقدیم این نمایندگان شیفته خدمت هستند و نه تشنه قدرت! شیفتگان خدمت دنبال منافع شخصی و گروهی و رانت خواری و منیت نخواهند بود! برای آن ها چیزی از رسیدگی به محرومان و مشتضعفان، فریاد کشیدن بر سر ظالمان و فاسدان، یقه دریدن برای عدالت و انصاف ورزیدن در مواجهه با دیگران مهمتر نخواهد بود. از خرداد 99، ثانیه به ثانیه مجلس یازدهم به پای انقلاب و اسلام نوشته خواهد شد و روا نیست این افراد بر اعتماد مردم به خودشان خیانت کنند و عملی جز بر اساس حجت شرعی و وظیفه دینی و انقلابی خود داشته باشند.

 

🔴 3- کارآمدی مجلس شورای اسلامی به سطح و نوع مطالبه گری مردم و رسانه ها از نمایندگان منتخب بستگی دارد. اگر همه کسانی که برای رای آوری نامزدهای مجلس در ستادهای تبلیغاتی مشغول فعالیت بودند در شنبه و شنبه های پس از انتخابات که فضای تبلیغات و انتخاب و ... تمام می شود کار خود را پایان یافته تلقی کنند، بزرگترین خیانت را در حق ملت و انقلاب کرده اند. مطالبه گری بدون اغماض و ملاحظه و مصلحت اندیشی از نمایندگان و پیگیری عمل به وعده هایی که نامزدها در روزهای قبل از انتخابات داده اند وظیفه آحاد مردم به خصوص رسانه ها و افراد مرتبط با نمایندگان است. نباید اجازه داد تنور مطالبه گری از نمایندگان و کشاندن آن ها به پای میز محاکمه افکار عمومی سرد شود. مردم باید این را حق مسلم خود بدانند که می توانند در هر زمان و مکان با وکلای خود در مجلس شورای اسلامی ارتباط داشته باشند و از آن ها رفع مشکلات اساسی و نظارت بر عملکرد دولت را پیگیری نمایند.

 

پایان/.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۸ ، ۰۱:۱۶
مهدی عابدی
دوشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۸، ۱۱:۱۶ ب.ظ

داستان کوتاه/ تقلب

داستان کوتاه/ تقلب

 

🔴 متن زیر یک‌ نوشته نیمه واقعی است؛ ایده اولیه آن تجربه ای است که برای یکی از دوستانم در ایام دانشجویی اتفاق افتاده. اسامی مکان ها و افراد غیر واقعی است. جزئیات و توصیف ها ساخته و پرداخته ذهن نویسنده است و ربطی به اصل ماجرا ندارد‌. این متن به عنوان تمرینی برای کلاس نویسندگی استاد #بهزاد_دانشگر نگاشته شده است. ارائه نظرات خوانندگان و صاحب نظران پیرامون این نوشته باعث خوشحالیست.
 

*****

ترم دوم دانشگاه بودم؛ رشته زمین شناسی دانشگاه اصفهان. امتحانات پایان ترم رسیده بود. اولین امتحان "فیزیک۲" بود. اصلا دل و دماغ درس خواندن و امتحان نداشتم. از درس فیزیک هم خوشم نمی آمد. نمی دانستم چرا باید این درس تخیلی را بخوانم و ربطش به رشته من چیست؟ در طول ترم هم دل به کلاس نمی دادم. سر کلاس یا مشغول حرف زدن با بغل دستی هایم بودم یا وب گردی توی گوشی! حضور و غیاب نکردن استاد هم کمک حال من شده بود برای غیبت و تاخیر. جزوه نوشتن هم که اصلا اهلش نبودم. آخر ترم از یکی از بچه ها که خط خوبی داشت میگرفتم و کپی می کردم. دو سه روز مانده به امتحان سر جمع ۵ ساعت پای کتاب ننشستم. هر چه کتاب را باز میکردم تا مثلا به طور جدی شروع به خواندن کنم نمی شد! یا غرق افکار بی سر و ته می شدم و یا همون موقع تلویزیون جذاب ترین برنامه را پخش می کرد! ترم های اول بودم و هنوز صابون مشروطی و افتادن و در به دری های آن به بدنم نخورده بود. شب امتحان کمی استرسم بیشتر شد. دوباره تقلایی کردم تا دلم به خواندن و مسئله حل کردن برود. ولی تا حجم کتاب قطور "هالیدی" و وقت خیلی کم باقیمانده را دیدم به کلی از خواندن نا امید شدم. فکر "تقلب" به سرم زد. زیاد اهلش نبودم. دوران دبیرستان گاهی تقلب می رساندم ولی هیچ وقت با تقلب درسی را نمره نگرفته بودم. آن شب اینقدر از خواندن کتاب ناامید شدم که فکرم به هیچ راهی جز تقلب نرسید. فرصت باقیمانده را غنیمت شمردم و دست به کار شدم. ده تا کاغذ نواری ۲ در ۱۰ سانتی متر آماده کردم. ده تا از مهمترین مسائل و قضیه ها را انتخاب کردم و شروع کردم با دقت و وسواس نوشتن. یک خودکار نوک ریز و روان پیدا کردم و مو به مو حل مسائل و اثبات قضیه ها را روی کاغذ ها نوشتم. هنگام نوشتن به این که دارم چه کاری میکنم اصلا فکر نمیکردم؛ نمیخواستم ناگهان وجدانم بیدار شود. این که اگر استاد یا مراقب ها ببینند چه اتفاقی می اُفتد اصلا برایم مهم نبود. فقط به نفرتم از فیزیک و سختی های اُفتادن و پاس نشدن فکر می کردم. تصور نمره زیر ده روبروی اسمم در لیست نمره های "دکتر فیضی" روی تابلوی نصب شده در راهروی شرقی طبقه سوم گروه فیزیک از ذهنم پاک نمی شد. زمختی و بد قلقی دکتر در نمره دادن و‌ پاس کردن، شهره عام و خاص بود. با خودم می گفتم یک بار است دیگر! اصلا این درس که جزء درس های اصلی رشته من نیست که برایم مهم باشد. ترم بعد از ابتدای کار مثل بچه آدم درس می خوانم تا آخر ترم به این وضعیت نیفتم. همین طور که خودکارم با ظرافت و حوصله روی کاغذهای نواری می رقصید و مسئله ها را نقش می بست این افکار هم در ذهنم مرور می شد. به هر زحمتی بود کار خودم را توجیه کردم و وجدانم به این کار راضی شد. نیم ساعت نگذشته بود که برگه های تقلب آماده شد. برگه ها را فصل بندی کردم و برای هر کدام نشانه ای گذاشتم. سوالات مهم هر فصل را داخل یکی از جیب هایم جاساز کردم. ترتیب جیب هایم را طبق ترتیب فصل های کتاب تنظیم کردم تا سر امتحان گیج نشوم. ساعت از ۱۲ شب گذشته بود که جاسازی برگه ها تمام شد. کتاب را در کمتر از ده دقیقه یک مرور سریع کردم و به امید امتحان فردا به رختخواب رفتم.

 

*****

ساعت ۷ گذشته بود که از صدای "صبح بخیر ایران" تلویزیون بیدار شدم. یک لحظه یادم آمد ساعت ۸ امتحان دارم. استرس ناآشنایی ته دلم جا خوش کرده بود. به سختی از رختخواب بلند شدم. کمتر از ده دقیقه لباسهایم را پوشیدم. چند لقمه کره و مربای هویج خوردم و از خانه زدم بیرون. توی اتوبوس کتاب را باز کردم تا مروری کنم. فکرم مشغول بود. هنوز مردد بودم که از تقلب ها استفاده کنم یا نه. دفعه اولم بود که میخواستم این مدلی تقلب کنم. کتاب را بستم و به اطرافم نگاه کردم. اتوبوس پر از جمعیت بود. اکثرا دانش آموز و دانشجو بودند. ایام امتحانات بود و دست هر کس کتاب یا جزوه ای بود. وسط راه "مهرداد" سوار اتوبوس شد. تا من را دید خودش را از بین جمعیت به من رساند. سلام و احوالپرسی کردیم. پرسید: "برای امتحان آماده ای؟ چقد خوندی؟" میلی به جواب دادن نداشتم. با بی حالی و صدایی ضعیف گفتم: "نه زیاد! نتونستم زیاد بخونم" و نگاهم را از او دزدیدم. او هم که بی حوصلگی من را دید دیگر ادامه نداد. ساعت ۷:۵۰ به ساختمان گروه فیزیک رسیدم. ساختمانی ۴ طبقه که نمای آن با سنگ های مرمریت سفید کار شده است. پنجره های بزرگ با شیشه های دودی قهوه ای رنگ دو طرف ساختمان به موازات هم از بالا تا پایین کشیده شده است. سر در ساختمان بنری رنگ و رو رفته و آفتاب خورده نصب شده که روی آن با خط بی روح و مُرده ای عبارت "گروه فیزیک" چاپ شده است. فرصت زیادی نداشتم. معطل آسانسور نماندم. پله ها را دو تا یکی طی کردم و خودم را به راهروی شرقی طبقه دوم رساندم. تقریبا همه صندلی ها پر شده بود. دو طرف راهرو، زیگزاگی صندلی چیده شده بود. همهمه ضعیفی شنیده می شد‌. دخترها و پسرها بدون ترتیب خاصی روی صندلی ها نشسته بودند. خدا خدا می کردم یک نقطه کور گیرم بیاید. یا ته ته راهرو یا اول آن. راهرو را برانداز کردم. انتهای راهرو یک صندلی خالی دیدم. ردیف سوم بود. چند صندلی هم وسط راهرو خالی بود. صندلی آخر راهرو را انتخاب کردم. اگرچه برای تقلب کردن جای مناسبی نبود اما نسبت به صندلی های وسط راهرو وضعیت بهتری داشت. فقط در یک صورت میتوانستم راحت تقلب کنم که مراقب آزمون اهل قدم زدن باشد. اگر یک نقطه می ایستاد هیچ کاری نمی توانستم بکنم. "دکتر طالبی" مراقب امتحان بود. استاد خودمان هنوز نیامده بود. دکتر طالبی آنطرف راهرو مستقر شد. با این حساب دکتر فیضی هم این طرف راهرو می ایستاد. درست بالای سر من! ساعت از ۸ گذشته بود. کمی استرس داشتم. پاشنه کفشم را ناخودآگاه پشت سر هم به زمین می کوبیدم. اطرافم را براندازی کردم. صندلی جلو "حسین" نشسته بود. درسخوان بود و اهل تقلب رساندن نبود. اصلا نمی شد رویش حساب کرد. صندلی پشت سرم "رضا" بود. در حد سلام و علیک با هم حساب داشتیم. فیزیکش هم زیاد تعریفی نداشت. نگاهم را در نگاهش انداختم. با حرکت ابرو و اشاره پرسیدم: "چیزی خوندی؟" ابروهایش را در هم گره زد و لب و لوچه اش را آویزان کرد. معلوم بود وضعش بدتر از من است. باز استرس وجودم را گرفت. با خودم گفتم اگر لو برود چه می شود؟ اگر استاد ببیند چه کنم؟... هر چه این فکر ها بیشتر می شد استرس بیشتری وجودم را می گرفت. ولی باز به خودم اجازه نمی دادم این فکرها مشغولم کند. صدای "تق تق" راه رفتن دکتر فیضی مرا به خود آورد. برگه های امتحان دستش بود. همین که طول راهرو را قدم میزد با چشم و ابرو با بچه ها سلام و احوالپرسی هم می کرد. به من که رسید لبخند ملیحی زد و با چشم و ابرو سلام کردیم. برگه های سوال را از ردیف اول شروع به توزیع کرد. دکتر طالبی هم پاسخ نامه را از انتهای راهرو پخش کرد. قبل از اعلام شروع رسمی امتحان، دکتر فیضی همان طور که وسط راهرو قدم می زد گلویی صاف کرد و گفت: "بچه ها ۹۰ دقیقه وقت دارید. سوالات واضحه. سوال بیخود از من نپرسید! تقاضای راهنمایی و کمک نکنید چون هیچ کمک و راهنمایی کردنی در کار نیست! با هم صحبت نکنید و چیزی از جزوه و کتاب همراهتون نباشه. هر کسی چیزی همراهش مونده همین الان تحویل بده. اگر کسی جزوه یا کتاب یا هر چیزی مربوط به مطالب درسی همراهش باشه و ازش گرفته بشه مصداق تقلبه و طبق آیین نامه انضباطی هم نمره صفر بهش داده میشه هم توی پرونده تحصیلیش نوشته میشه!" تا حرف استاد تمام شد همه وجودم را گُر گرفت. استرس عجیبی گرفتم. حس کردم صحبتهایش را فقط خطاب به من گفته. در تردید و دودلی بزرگی مانده بودم. اصلا حوصله یک بار دیگر نشستن سر کلاس فیزیک و سر و کله زدن با مسئله ها و قضیه های تخیلی اش را نداشتم. پایم را با ضربآهنگ نامنظمی به زمین می کوبیدم. در حال و هوای خودم بودم که دکتر طالبی روبرویم ظاهر شد: "پسر حواست کجاست؟ برگه ات را بگیر" با چشمانی گرد شده به دکتر نگاه کردم و برگه را گرفتم. دکتر به محض اینکه برگه نفر آخر را تحویل داد رو به راهرو کرد و با صدای بلند گفت: "دانشجویان گرامی ۹۰ دقیقه شما شروع شد" اکثر دانشجو ها مثل گرسنگانی که یک هفته غذا نخورده اند و به سفره رنگارنگ غذا می رسند، به برگه های امتحان حمله کردند. تعدادی هم بدون عجله خاصی به برگه نگاه کردند و شروع به خواندن سوالات کردند. با بی میلی برگه سوالات را برداشتم و شروع کردم به خواندن سوالات. ۵ سوال روی برگه بود. همیشه در امتحانات عادت داشتم ابتدا سوالات را یک برانداز کلی کنم؛ می فهمیدم سوالات سخت است یا قابل نوشتن! از سوالات آسان تر شروع می کردم و سوال های سخت تر را می گذاشتم برای آخر کار. سطح امتحان تقریبا سخت بود؛ ۳ تا از ۵ سوال مسئله بود و ۲ تا اثبات قضیه. اثبات یکی از قضیه ها را در برگه های تقلب نوشته بودم: معادلات ماکسول از فصل ۵. اثبات قضیه دیگر را اصلا بلد نبودم و جزء برگه های تقلب هم نبود. مسئله ها به چشمم آشنا بود. در آخرین مرور کتاب دیده بودم. دست و پا شکسته چیزهایی می توانستم سر هم کنم. اگر یکی از اثبات ها را کامل می نوشتم با ارفاق و چانه زنی، احتمال پاس شدنم بود. فقط به پاس شدن فکر می کردم. دو دلی را گذاشتم کنار. دلم را زدم به دریا. برگه تقلب اثبات قضیه در جیب سمت راست شلوارم بود. شانس یار من بود که سمت راست راهرو نشسته بودم. زیر چشمی به راهرو نگاه کردم. دکتر طالبی انتهای سالن بود. دکتر فیضی هم وسط های سالن داشت سوال یکی از بچه ها را جواب می داد. جای ثابتی نداشتند. مدام جایشان را عوض می کردند. بهترین فرصت بود. دستم را آرام کردم در جیب شلوارم؛ بدون آن که هیچ تکان اضافه ای بخورم. دو کاغذ رول شده را لمس کردم. هر دو قضیه های فصل ۵ بود. هر دو را بین انگشتانم جا دادم. آرام دستم را تا لبه جیبم کشیدم بیرون. به بهانه جاگیر شدن روی صندلی، نیم تکانی خوردم و دستم را از جیبم بیرون آوردم. کاغذها هنوز بین انگشتانم بود. دوباره زیر چشمی به راهرو نگاه کردم. دکتر فیضی هنوز مشغول صحبت با آن دانشجو بود. انگار که فرشته نجات من باشد. به بهانه تعویض خودکار، کاغذ ها را از دست راستم دادم به دست چپم. دست راستم برای نوشتن آزاد شد و برگه ها در دست چپم ماند. دستم را مشت کردم تا چیزی پیدا نباشد. ردی برگه کُپ کردم. وانمود کردم در حال فکر کردن روی سوالات هستم. استاد هنوز وسط راهرو بود. آرام دست چپم را باز کردم. باید از بین دو کاغذ رول شده، جواب سوال را پیدا می کردم. یکی از رول ها را انتخاب کردم. همانطور که کف دست چپم بود، ابتدایش را باز کردم. از اتفاق جواب همان سوال امتحان بود. کاغذ دیگر را سریع در جیب پیراهنم انداختم. ۵۰ درصد راه را پیش رفته بودم. اگر کارها به همین منوال می گذشت مشکلی پیش نمی آمد. صبر کردم. دوباره وانمود کردم در حال فکر کردن و نوشتن جواب ها هستم. می خواستم کسی شک نکند. بچه های اطرافم کسی حواسش به من نبود. همه غرق نوشتن بودند. غیر از استاد مشکل خاصی نبود؛ اگر یهو سر و کله اش این طرف راهرو پیدا نمی شد می توانستم کارم را تمام کنم. نیم ساعت از وقت‌امتحان گذشته بود. صدای تق تق کفش های نیم پاشنه خانم صدقی از ته راهرو شنیده می شد. مسئول آموزش گروه بود. لیست حضور و غیاب را آورده بود تا بچه ها امضاء کنند. صبر کردم تا خانم صدقی هم برود. ۱۵ دقیقه ای معطل شدم. به محض رفتن خانم صدقی، دنبال بهترین فرصت بودم تا کار را یکسره کنم. خدا خدا می کردم استاد اینطرف راهرو نیاید. فقط لازم بود یک چیزی توجهش را جلب کند یا یک دانشجوی فرصت نشناس بخواهد سوالی بپرسد؛ دیگر فرصت هیچ کاری نمی ماند. از اوضاع مطمئن شدم. همه چیز ردیف بود. کاغذ تقلب زیر عرق دستم نم کشیده بود. کمی به سمت دیوار چرخیدم. دست چپم را آوردم روبروی شکمم. دستم را باز کردم و کاغذ تقلب را بدون حرکت اضافه ای باز کردم. در کمتر از ثانیه کاغذ را گذاشتم زیر برگه پاسخنامه. برگه سوالات را هم گرفتم دستم. دوباره روی پاسخنامه کُپ کردم. خیلی تلاش کردم حرکاتم طبیعی باشد. اگر استرس می آمد سراغم صورتم سرخ می شد و عرق از سر و صورتم می ریخت. نیم نگاهی به راهرو انداختم. استاد آخر راهرو بود. شروع کردم به نوشتن جواب. پاسخنامه را می آوردم پایین. قسمتی از جواب را از روی کاغذ تقلب، به خاطر می سپردم و سریع روی پاسخنامه کپی می کردم. نصف جواب را نوشته بودم. صدای راه رفتن استاد شنیده می شد. زیر چشمی به راهرو نگاه کردم. قدم زنان داشت به سمت من می آمد. همین طور که قدم می زد به برگه های بچه ها هم نگاه می کرد. احساس خطر کردم. نوشتن را متوقف کردم. خواستم کاغذ تقلب را از زیر پاسخنامه بردارم و بگذارم توی جیبم. ترسیدم. گفتم شاید تابلو شود. کاغذ تقلب را زیر برگه پاسخنامه پنهان کردم. کامل پوشاندمش. سعی کردم عادی باشم. با خودم گفتم یک دوری ته راهرو می زند و برمی گردد. هر لحظه به من نزدیکتر می شد. حجم هیکلش را بالای سرم حس می کردم. بالای سرم رسید. شق و رق ایستاده وسط راهرو به برگه دانشجویی که آن طرف من نشسته بود زل زده بود. از نوشتن دست کشیده بودم. وانمود کردم در حال فکر کردن روی مساله هستم. نگاه استاد افتاد روی برگه من. سنگینی نگاهش سر و شانه هایم را به سمت زمین هل می داد. حرکت تناوبی پای راستم که روی پای چپم انداخته بودم به راحتی دیده می شد. اسم و فامیلم را روی برگه پاسخنامه ننوشته بودم. عادت داشتم همیشه آخر امتحان یا موقع تحویل دادن برگه اسمم را می نوشتم. تازه اگر یادم نمی رفت. عادت بدی بود. استاد تا دید اسم و فامیلم را روی پاسخنامه ننوشته ام توجهش جلب شد. دستش را آورد به سمت برگه من. فکر کردم از جایی فهمیده یا دیده زیر پاسخنامه ام کاغذ تقلب هست. گُر گرفتم. سرم داغ شد. قطره های عرق روی پیشانی ام مثل چشمه ای جوشان زد بیرون. نگاهش کردم. لبخند سرد و بی روحی بر لب داشت. چشم در چشمانش دوختم. انگشت اشاره اش را به سمت بالای پاسخ نامه نشانه رفت و با صدای آرامی گفت: "چرا اسمت را ننوشته ای؟" دست پاچه شدم. هول زده گفتم: "ببخشید استاد! فراموشم شد. الان می نویسم!" دست بردار نبود. انگشت را به پاسخنامه ام رساند. گوشه اش را گرفت. می خواست ببیند جواب را چطور نوشته ام. بعید بود بخواهد راهنمایی کند. شاید هم از روی کنجکاوی بوده یا باورش نمی شده من بتوانم "قضایای ماکسول" را ثابت کنم. پاسخنامه را از روی پیشخوان صندلی برداشت. دست و پایم را گم کردم. کاغذ تقلب زیر پاسخنامه بود. هیچ کاری از دستم بر نمی آمد. راهرو سکوت مطلق بود. حتی صدای نفس کشیدن کسی هم نمی آمد. انگار فقط من باشم و استاد. حرارتم بالا رفته بود. قطره های عرق روی پیشانی و گونه هایم جاری شده بود. جرئت نمی کردم سرم را بیاورم بالا. تا پاسخنامه را برداشت کاغذ تقلب خودش را نشان داد: کاغذی دراز که فرمول های فیزیک و ریاضی خیلی ریز روی آن‌نوشته شده بود. ذهنم قفل کرده بود. نمی دانستم چکار کنم. تنها یک راه به ذهنم رسید. همانطور که استاد پاسخنامه را می برد بالا، ساعدم را به پیشخوان صندلی چسباندم. می خواستم قبل از کنار رفتن پاسخنامه از روبروی دید استاد، با ساعدم برگه تقلب را پنهان کنم. به خیال خام خودم استاد متوجه این حرکت من‌ نمی شد. همین کار را کردم. به خاطر قد نسبتا بلندم، مجبور شدم به سمت صندلی خم شوم تا ساعدم به پیشخوان برسد. خم شدن بالا تنه ام خیلی تابلو و غیر عادی بود. استاد نگاهش به پیشخوان افتاد. کاغذ تقلب را قبل از آنکه بخواهم از نگاهش پنهانش کنم دید. دستش را برد به سمتش. هنوز تلاش می کردم کاغذ را پنهان کنم. دیگر فایده ای نداشت. کار از کار گذشته بود. سرم می خواست منفجر شود. آتش گرفته بودم. کاغذ تقلب را برداشت. چکه های عرق مثل باران بهاری از سر و صورتم می ریخت. نمی دانستم چکار کنم. خونسردیم را حفظ کردم. همانطور به حالت قبلی نشسته بودم. دنیا به سرم خراب شده بود. استاد با همان صدای آهسته گفت: " این چیه؟" نگاهش از روی من تکان نمی خورد. منتظر جوابم بود. سرم را به زور آوردم بالا. با چشمانی گرد شده و صورتی سرخ و خیس از عرق نگاهش کردم. لبخند سردی که داشت، روی لبانش خشک شده بود. با صدای ضعیف و بریده بریده گفتم: "ببخشید استاد! حواسمون نبود!" بدترین جوابی بود که می توانستم بدهم. تقلب نوشتن چه ربطی به حواس پرت بودن داشت؟ سرم را سریع انداختم پایین. نمی توانستم به چشمانش نگاه کنم. دیگر چیزی نگفتم. حرفی برای گفتن نداشتم. استاد پاسخنامه را هم برداشت. برگه سوالات را هم گرفت. همان طور نشسته بودم بدون هیچ تکانی. به اطراف هم نگاه نمی کردم. نگاهم روی رگه های سیاه رنگ پیشخوان صندلی قفل شده بود. سرم سنگینی می کرد. دانشجوی کناری ام قضیه را فهمید. نیم نگاهی به من و استاد انداخت.‌ منتظر واکنش استاد بودم. استاد پاسخنامه را گذاشت جلویم. گفت مشخصاتت را بنویس‌. با اکراه و بی میلی اسم و فامیلم را نوشتم. با خودکار قرمز یک ضربدر بزرگ کنار مشخصاتم زد. توی گوشم گفت: "پاشو برو!" نمیخواستم بروم. چیز زیادی در پاسخ نامه ننوشته بودم. کمترین عقوبت مورد انتظارم افتادن بود. توبیخ و درج در پرونده و کمیته انضباطی که جای خود! اگر موضوع پخش می شد بدتر هم می شد. آبرویم می رفت. خدا خدا کردم موضوع به گوش دکتر طالبی نرسد. اگر او می فهمید دیگر هیچ راه حلی پیدا نمی شد. ذهنم کار نمی کرد. با خودم گفتم بلند شوم همینجا جلوی همه عجز و التماس کنم. شاید دلش رحم بیاید و اجازه دهد امتحان را ادامه دهم. اما غیر ممکن بود. سعی کردم بر خودم مسلط باشم. وسایلم را جمع کردم و بلند شدم. استاد کمی آن طرف تر ایستاده بود. داشت چیزی می نوشت. احتمال دادم دارد گزارش تقلب را تنظیم می کند. می ترسیدم بچرخم. اگر همکلاسی هایم قضیه را فهمیده باشند دیگر آبرویی برایم نمی ماند. سرم را برگرداندم. کسی حواسش به من نبود. به سمت استاد رفتم. کنارش ایستادم. سرم پایین بود‌. هر چقدر توانستم قیافه ام را مظلوم گرفتم. استاد توجهی به من نکرد. سرم را کج کردم. دهانم را به گوش استاد نزدیک کردم. نگاه در نگاهش نینداختم. نگاهم به زمین بود. آهسته به استاد گفتم: "استاد! ببخشید بابت این اشتباه. اگر یه لطفی در حقم بکنید و فقط بندازیدم. به آموزش گروه گزارش ندید! اگر آموزش گروه بفهمه کارم تمومه" حرفم که تمام شد استاد همان طور که سرش پایین بود زیر چشمی نیم نگاهی کرد. نگاهم هنوز به زمین بود. دوباره مشغول نوشتن شد. با صدایی گرفته و آرام گفت: "برو اینجا واینسه! صبح شنبه هفته دیگه بیا ببینم حرفت چیه!" تا این را شنیدم کمی آرام شدم. کورسویی از امید در دلم زنده شد. سبک شدم اگر چه افتادنم  تا الان قطعی بود. کیفم را روی شانه ام جاگیر کردم و به سمت انتهای راهرو راه افتادم.

 

*****

چند روزی از اتفاق تلخ #تقلب می گذشت. در این مدت خیلی فکرم مشغول بود و خود خوری می کردم. روز اول تا چند ساعت گیج و منگ بودم. صحنه های روبرو شدن با استاد و گرفتن تقلب، از ذهنم نمیرفت. با خودم کلنجار میرفتم. هر چه گذشت آرام تر شدم و شدت فشار و استرس کمتر شد. صبح شنبه اول وقت به دانشگاه رفتم. تا کتابخانه مرکزی را با اتوبوس رفتم. از کتابخانه تا گروه فیزیک را قدم زدم. شیب جاده نفسم را گرفت. هر از گاهی هم سراغ درخت های توت کنار پیاده رو می رفتم و چند تایی می خوردم. توت های سفید و قرمز روی شاخه ها چشمک می زدند. روز و ساعتی نبود که چند دختر یا پسر دانشجو خودشان را به این درخت ها آویزان نکرده باشند و دلی از عزای توت ها در نیاورند. تا رسیدم به گروه فیزیک بدون معطلی سوار آسانسور شدم و رفتم طبقه سوم. بُرد دکتر فیضی در راهروی شرقی بود. خلوت بود. رفتم سراغ لیست. نمره ها را با شماره دانشجویی زده بود. کمتر از چند ثانیه شماره ام را پیدا کردم. هیچ نمره ای جلویش نبود. انتظار کمتر از ۵ داشتم. باز هم دم استاد گرم آبروداری کرده بود. رفتم سمت اتاق استاد. در اتاق بسته بود. در زدم و دستگیره را چرخاندم. در باز شد. هنوز صدایی از اتاق نمی آمد. در را نیمه باز کردم. استاد داشت برگه امتحانی تصحیح می کرد. نیم نگاهی انداخت. گفتم: سلام استاد! اجازه هست؟! چیزی نگفت. یک قدم جلو رفتم و ساکت ایستادم. سرم به زیر بود. منتظر بودم استاد چیزی بگوید و سر حرف را باز کند. سرش به کار خودش بود. حواسش به من نبود. سرفه ای کردم و گلویم را صاف کردم. باز هم خبری نشد. با صدایی ضعیف گفتم: ببخشید استاد! توی لیست نمره من را نزده بودید! میخواستم ببینم نمرم چند شده! از پررویی خودم خندم گرفته بود. سر امتحان تقلب کرده بودم و حالا آمده بودم دنبال نمره! استاد همانطور که برگه دیگری برای تصحیح جلویش باز می کرد گفت: تو همونی هستی که تقلب میکردی؟ خودم را جمع و جور کردم و گفتم: به خدا شرمندم استاد! دفعه اولم بود این کار رو میکردم. دیگه تکرار نمیشه. استاد همانطور که پشت نیز نشسته بود عینکش را روی دماغش جاگیر کرد و گفت: توی این ۱۵ سال معلمی توی دانشگاه، کم و بیش پیدا می شدند دانشجوهایی که مثل تو برای نمره آوردن به تقلب متوسل می شدند. هیچ کدومشون هم به نتیجه نرسیدند. همشون هم عین تو می گفتن دفعه آخرمونه و غافل شدیم و ... از این حرفهای الکی! هیچ جوابی ندادم. یعنی حرفی نداشتم بزنم. توپ استاد پر بود. هر چیزی می گفتم شرایط بدتر از اینی که بود می شد. سکوت مرگباری بر اتاق حاکم شد. هر چند لحظه یکبار صدای تکان خوردن برگه های امتحان سکوت را می شکست. نمی دانستم استاد چه خوابی برایم دیده است. اگر حتی یک درصد احتمال می دادم قرار است نتیجه تقلب این شود به سمتش نمی رفتم. نمیدانم این اعتماد به نفس و جسارت بی صاحاب آن شب از کجا در وجودم رخنه کرده بود که حاضر شدم تن به تقلب بدهم؟ غرق افکارم بودم. متوجه بلند شدن استاد از پشت میز نشدم. تا به خودم آمدم استاد یک قدمیم ایستاده بود. نگاهم میکرد. سنگینی نگاهش را حس میکردم. نگاهم به زمین بود. به دَرز موزائیک های کف اتاق و کفش های قهوه ای سوخته استاد قفل شده بود. جرئت سربلند کردن نداشتم.  استاد گفت: فامیلیت چی بود؟ از لحنش فهمیدم می شود نگاهش کرد. سرم را تا نیمه بالا آوردم و گفتم: صالح پور! استاد با لحنی آرام گفت: ببین پسر جان! من باهات پدر کشتگی ندارم که بخام اذیتت کنم. گزارش تقلب شما به آموزش گروه هم کاملا قانونی و لازم هست. اما نمیخام از درس فیزیک خاطره بد داشته باشی. به چهرت هم نمیاد که اهل خلاف و تقلب باشی. این دفعه رو بخشیدمت و فقط با ۹ میندازمت. اما از این اتفاق درس عبرت بگیر و آویزه گوشت کن که هیچ وقت با تقلب و فریب به جایی نخواهی رسید! با این که هیچ وقت از نصیحت خوشم نمیومد ولی این دفعه نصیحت های دکتر فیضی خیلی به دلم چسبید. بی چون و چرا می پذیرفتم. سرم را بالا آورده بودم اما هنوز نگاهم به زمین بود. باورم نمی شد این حرف ها را دکتر فیضی می زند. طمع کردم چک و چانه ای بزنم شاید دلش رحم بیاید و ۹ را ۱۰ کند؛ یک لحظه با خودم گفتم پررویی هم  حدی دارد. جملات آخر استاد را در افکار خودم غرق بودم. نمی فهمیدم چه می گوید. فقط متوجه شدم حرفهایش تمام شده و باید اتاقش را ترک کنم. سرم را بالا آوردم. نگاهم در نگاهش افتاد؛ چهره ای آرام و لبخندی ملیح. تابحال چهره استاد را اینقدر مهربان و از نزدیک ندیده بودم. نا خود آگاه لبخندی هم بر لبانم نشست. با آنکه درس را افتاده بودم ولی ته دلم خوشحال و راضی بودم. خوشحال از اینکه آبرویم در گروه و پیش همکلاسی هایم نرفته است و کسی از این قضیه مطلع نشده است. با لحنی رضایتمندانه گفتم: استاد خیلی لطف کردید! در حقم پدری کردید! قول میدم دیگه هیچ وقت سمت تقلب نرم. استاد هم سری به نشانه تایید تکان داد. خداحافظی کردم و به سمت اتاق آموزش گروه فیزیک راه افتادم.

تعداد کلمه:4142

 

نقد تخصصی این متن را اینجا بخوانید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۸ ، ۲۳:۱۶
مهدی عابدی
شنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۸، ۰۵:۳۴ ب.ظ

روایت/ تو حسین بچگیمی...

روایت/ تو حسین بچگیمی...

 

🔴 من بزرگ شدم ولی... تو حسین بچگیمی...
اولین رشته های محبت به امام حسین علیه السلام در وجودم از تجربه هایی که در هیئت و دسته های عزاداری دوران کودکی و نوجوانی ام داشتم تنیده شده است؛ ۲۲ سال پیش؛ روزهایی که نوجوانی ۸ یا ۹ ساله بودم. آن روزها مجالس عزاداری زیادی در شهر برپا نمی شد و نزدیکی های خانه ما فقط مسجد امام حسین (ع) یا همان "مسجد قلعه" مراسم می گرفت؛ مسجدی قدیمی در زمینی گود با شبستانی مملو از ستون های سربی بزرگ و سقف های گنبدی شکل. حیاط بزرگی داشت که دور تا دور آن ایوانچه هایی منظم با سردرهایی هشتی شکل نشسته بودند. حوض آب نسبتا بزرگی که عمق چندانی نداشت هم آن وسط خودنمایی می کرد. سقف این حیاط بزرگ با لوله هایی هلالی شکل بزرگ پوشانده شده بود که ایام محرم روی آن یک چادر بزرگ می کشیدند تا اگر باران آمد در امان باشند. "حاج آقا باقر" سخنران اصلی مراسم بود و هر شب بعد از نماز و قرآن، از منبر چوبی با حدود ده پله بالا می رفت و یک ساعتی سخنرانی می کرد. منبری با ارتفاع زیاد و ستون هایی سست که موقع بالارفتن حاج آقا، صدای قرچ و قورچش بالا می رفت. سخنرانی بیشتر حکایات و مطالب شیرین و دلچسب بود. آن روز ها خبری از هیئت نوجوانان و مَهد ... نبود. صغیر و کبیر و پیر و جوان باید پای منبر می نشستند و گوش می دادند. بچه ها یا دنبال بازیگوشی در کوچه های تاریک اطراف مسجد بودند یا داخل شبستان "استُپی" و "رَها بِدی" می کردند؛ اگر سر و صدایشان بلند می شد از شبستان اخراج می شدند. دوباره گوشه حیاط کُپه می شدند و پچ پچ شان می‌رفت بالا. بزرگتر ها در ایوان ها و دیوارهای اطراف حیاط مسجد تکیه گاهی پیدا می کردند  و به سخنرانی گوش می دادند. مراسم ها خیلی طول می کشید ولی چون "شام" در کار بود اکثرا تا آخر می ماندند.  سخنرانی آخر مراسم که حدود یک ربع طول می کشید و آخرین آیتم بود، مسجد خلوت تر می شد. با پیچیدن بوی غذا در مسجد و بلند شدن صدای دیگ ها و پارچ ها، هم آن هایی که پای سخنرانی خوابشان برده بود بیدار می شدند و هم آن هایی که بیرون بودند می آمدند داخل. شوری ایجاد می شد و همه برای انداختن سفره و کشیدن شام کمک می کردند. انگار غذاها از آسمان آمده بود اینقدر که خوشمزه و دلچسب بود.

.. دسته های عزاداری هم یکی از پرخاطره ترین رویدادها و پر رنگ ترین مَظهَر و نشانه مُحَرَم و امام حسین (ع) در نوجوانیم بود. اصلا محرم را به دسته های عزاداری می شناختیم و صدای بلند طبل و دُهُلی که از مساجد و هیئت ها در محله پخش می شد خبر از آمدن محرم و برپایی هیئت می داد. مساجد و هیئت هایی هم که در طول سال سوت و کور بودند و چراغشان خاموش بود دهه اول محرم طبل و دُهُل و عَلَمِشان ترک نمی شد. من و پدرم مشتری دسته عزاداری مسجد قلعه بودیم؛ دسته ای که تقریباً پررونق ترین دسته شهر بود. غیر از این مسجد، چند مسجد دیگر هم دسته عزاداری داشتند و روزهای تاسوعا و عاشورا دسته هایشان را حرکت می دادند؛ مثل مسجد سید مرتضی (مسجد گود)، مسجد الهادی (مسجد خلیل) و مسجد مصلی. رسم خوبی که  بود (هنوز هم هست) دسته های عزاداری هر نوبت به سمت منزل یکی از علمای شهر حرکت می کرد: عصر تاسوعا به سمت منزل آیت الله سید مهدی درچه ای، صبح عاشورا منزل حاج آقا نصرالله موسوی و عصر عاشورا منزل آیت الله سید محمد باقر درچه ای. شب عاشورا همه دسته ها به مسجد جامع می رفتند و شام غریبان هم مسجد قلعه میزبان دیگر هیئات و مساجد بود. صبح عاشورا از ساعت ۸ دسته ها از مساجد به سمت میدان مرکزی حرکت می کردند و از آنجا پشت سر هم به سمت مقصد. گاهی هم سر اینکه کدام دسته جلوتر برود دعوایشان می شد. پرچم بزرگ گلدوزی شده که اسم هیئت بزرگ روی آن نوشته شده ابتدای هر دسته بود. بعد از آن گروه طبل نوازان بودند. ۱۵ یا ۲۰ نفری که بر طبل و دهل و سنج های استیل در ریتم های ۱۲ تایی و ۲۴ تایی می‌کوبیدند و آهنگ هایی حماسی خلق می کردند. بعد از طبل نوازان، علامت های ۹ و ۷ و ۵ تیغه ای به ترتیب پشت سر هم ردیف می شدند و بعد از آن دو گروه از عزاداران به صورت دو دمه سینه زنی می کردند. کوچکترین علامت که ۳ تیغه داشت پایان بخش دسته بود و از بعدِ آن ها دسته مسجد یا هیئت دیگر شروع می شد. آدمهایی که قدرت بدنی بیشتری داشتند مسئول حمل علامت ها می شدند و به صورت نوبتی آن را جابجا می کردند. وزن بعضی از آنها به ۵۰۰ کیلو می رسید. بعد ترها گاری هایی چرخ دار درست کردند و علامت های سنگین تر را با گاری ها جابجا می کردند.

"دسته بنی اسد" که شب ۱۳ محرم از مسجد قلعه به سمت مسجدالرضا (مسجد دُر) حرکت‌ می کرد دسته ای بود که فقط در شهر ما برگزار می شد. در این دسته به تاسی از قبیله بنی اسد که روز ۱۳ محرم وارد صحرای کربلا شدند و ابدان مطهر شهدای کربلا را به خاک‌سپردند، همه لباس های عربی (دشداشه و چفیه عربی) می پوشیدند و در دو صف منظم عبارت " قُتِلَ الحُسِین بِکَربَلا عَطشانا" را می خواندند و سینه می زدند. یک پیکر بی سر که بین حصیر پیچیده شده و نمایشی از پیکر امام حسین علیه السلام بود وسط دسته روی دوش چند عرب تشییع می شد. مردم هم پشت سر آن ها حرکت می کردند. حال و هوای عجیبی ایجاد می شد. عشقمان این بود یک بار هم که شده در دسته بنی اسد با لباس عربی شرکت کنیم. اما نه دشداشه داشتیم و نه جثه مان به دیگران می خورد! یک سال دل را به دریا زدم و مانتویی تیره رنگ بلند از خانم های اقوام جور کردم و پوشیدم. با چفیه ای عربی صورتم را کامل پوشاندم تا کسی من را نشناسد و با هزار زحمت و التماس رفتم داخل دسته. مردم جور دیگری به من نگاه می کردند.  انگار خیلی تابلو بود که مانتو زنانه پوشیده ام. آخر کار که آمدم خانه همه می گفتند خیلی معلوم بوده که مانتو زنانه پوشیده ای و لباس عربی نیست!
اشتیاقمان به دسته آنقدر زیاد بود که محرم ها وقتی خبری از دسته های مساجد و هیئت ها نبود خودمان با بچه های محل ۱۰ ۱۵ نفری می شدیم و دسته راه می انداختیم؛ خانه ما کنار یک مادی بود (مادی علی آباد) که آب چاقی هم داشت. دور تا دور مادی پر از درختان چنار و بید بود. یک شاخه بزرگ و پر برگ از درخت چنار می کَندیم و با تکه های پارچه آن را تزیین می کردیم؛ این می شد علامت مان! چند تا کارتن و قوطی حلبی روغن هم می شُد طبل و دهلمان که با چوب روی آن میزدیم. دو سه نفر علامت (شاخه بزرگ چنار) را حمل می کردند و بقیه گروه طبل نوازان می شدیم. از اول تا آخر محله حرکت می کردیم و با ریتم ۱۲ تایی طبل می زدیم و "حسین حسین" می گفتیم. دیگر خبری از مداحی و دم گرفتن نبود. بعضی زن های محله هم از "دسته بازی" ما خوششان می آمد و دنبال ما حرکت می کردند. آخر کار، پارچه ها و تزئینات علامت را باز می کردیم و شاخه چنار را می گذاشتیم داخل آب مادی و جایی گیرش می دادیم تا آب با خود نبردش. می خواستیم شاخه و برگ هایش خشک نشوند و زنده بمانند تا مجبور نشویم برای دسته فردا عصر دوباره یک شاخه دیگر از درخت چنار بِکَنیم!
آری...ما بزرگ شدیم و این خاطرات کودکی و نوجوانی ماند... خاطراتی که اگر نبودند شاید الان رشته ای از محبت حسین هم در دل ما نمانده بود...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۸ ، ۱۷:۳۴
مهدی عابدی
جمعه, ۲ فروردين ۱۳۹۸، ۰۲:۴۶ ق.ظ

من گرفته‌ام بر کف نقد جان شیرین را


🔴 77 ایرانی فقط در سه روز اول تعطیلات نوروز 98 در تصادفات جاده ای کشور جان خود را از دست داده اند. تصادف دومین عامل مرگ و میر در ایران به شمار می آید؛ در حالی که در جهان تصادف نهمین عامل مرگ و میر است. طبق آمار رسمی منتشر شده از نهادهای ذیربط، سالانه 16 هزار نفر از هموطنان در حوادث رانندگی جان خود را از دست می دهند. در آخرین سانحه هوایی در ایران یعنی سقوط هواپیمای تهران-یاسوج 65 نفر جان خود را از دست دادند؛ در حالی که در سوانح جاده ای در طول سال انسان هایی به اندازه حدود 250 سقوط هواپیما، جان خود را از دست می دهند و مسئولان مربوطه در کمال ساده انگاری و بی توجهی از کنار آن می گذرند.


🔴 بی توجهی به آمار بالای تلفات جاده ای از ان جا ناشی می شود که این فاجعه به یک امر تدریجی و در طول زمان تبدیل شده است؛ اگر در حوادث جاده ای هم مثل سقوط هواپیما یک مرتبه بیش از 50 نفر انسان جان خود را از دست بدهند مورد توجه رسانه ها و افکار عمومی قرار می گیرد و مطالبل مردمی و بازخواست ها و استیضاح ها و تحقیق تفحص ها از آن شروع می شود اگرجه همه اینها بی نتیجه باشد. اما چنان چه این تلفات به یک امر عادی و رایج تبدیل شود (که متاسفانه شده است) و در طی سه روز بیش از سقوط یک هواپیما انسا جان خود را از دست بدهند نه پیام تسلیتی صادر می شود ، نه وزیری استیضاح می شودف نه گروه تحقیق تفحصی تشکیل می شود و نه عزای عمومی ای اعلام می شود!


🔴 کشته شدن ۱۶ هزار نفر در سال به معنای این است که در ازای هر صد هزار نفر جمعیت سالانه ۲۰ نفر کشته می‌شود که این رقم در آمریکا ۱۰.۵ نفر و در ترکیه ۸.۶ نفر است. همچنین در اغلب کشورهای اروپایی این رقم به ۲.۵ تا ۶ نفر می‌رسد. خطای انسانی عامل اصلی تصادفات است. غیر استاندارد بودن جاده ها و خودروهای نا ایمن هم عوامل بعدی هستند. قطعا دستگاه هایی در خصوص هر کی از این عوامل مسئول و پاسخگو هستند و باید در مورد عملکرد خود توسط دستگاه های نظارتی مورد سوال و بازخواست قرار گیرند.


🔴 باید این سوال اساسی را از پلیس راهور ناجا به عنوان متولی اصلی نظم و انضباط در رانندگی پرسید که در سال های اخیر به غیر از افزایش تعرفه های جرایم رانندگی و افزایش انواع تخلفات شامل جریمه، چه اقدامات زیر بنایی و زیر ساختی در خصوص فرهنگ سازی رانندگی منضبطانه انجام داده است؟ اتاق فکر پلیس راهور چه راهکارهایی جهت ارتقای فرهنگ عمومی در زمینه رانندگی و رعایت قوانین و مقررات کرده است؟ اصلاح اساسی نقاط حادثه خیزی جاده های پر تردد و ایمن سازی جاده ها چه میزان انجام شده است؟چه مقدار در زمینه ایجاد جریان اجتماعی جهت کاهش سوانج جاده ای انجام داده است؟ و ده ها سوال دیگر..


🔴 واضح است اقدامات عادی و روتین جاری هیچ اثر قابل توجهی در زمینه اصلاح وضع موجود ندارد. لازم است با انجام مطالعات و پژوهش ها و دخیل کردن آحاد مردم در موضوع، اقدامی جهادی در کاهش تلفات جاده ای انجام شود. هر موضوعی محصور در ادارت و ارگان های دولتی ماند پیشرفت نخواهد کرد و ان چه به مردم سپرده شود و نقش مردم در آن پر رنگ تر شود (حال چه به صورت فکری و یا حتی اجرایی)، با هزینه کمتر مدیریت خواهد شد. کار فرهنگی توسط کانون های خود جوش مردمی در زمینه فرهنگ سازی سفر و رانندگی سالم یکی از راهکارهایی است که می تواند در این مسئله راهگشا باشد. 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۹۸ ، ۰۲:۴۶
مهدی عابدی
پنجشنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۷، ۰۱:۵۳ ق.ظ

تو نه چنانی که منم من نه چنانم که تویی


🔴 زیاد حرف هایشان را قبول ندارم. می دانم از روی مزاح اینگونه درباره ام قضاوت می کنند. شاید هم برای لج در آوردن! می گویند "مهدی" لاکچری است. مثل مدیر کل ها می آید و می رود. مواظب است لباس هایش خاکی نشود. روی نظم و ترتیب میز و اتاقش حساس است. گاهی اوقات زیر بار کاری نمی رود تا نظم ظاهریش به هم نخورد. برای این که شانه از انجام کاری خالی کند آسمان را به ریسمان می بافد. توجیه های خنده دار می آورد. کار را بسیار سخت توصیف می کند ... و حرف های این مدلی. نمی توانم دقیق بگویم چند درصد از این حرف ها درست است.اما می دانم که غلط هایش بیشتر از صحیح هایش است. اصلا من از کار گتره ای خوشم نمی آید. کاری که از روی جو و احساس باشد را قبول ندارم. زیر بار فعالیتی که هزینه هایش قابل توجیه نباشد نمی روم. مگر پول مفت است؟ پول مفت هم باشد مگر ما انصاف نداریم؟ یعنی اگر پول مفت بود مجازیم هر غلطی دلمان خواست بکنیم؟ از طرفی به تقسیم کار خیلی معتقدم. اعتقاد دارم اگر کاری تقسیم و تفویض شد نباید دیگر در کار دیگران دخالت کرد. ایثار و کمک به دیگران سر جای خودش! اینها لطف است نه قاعده. این جا دارم از قاعده و قانون صحبت می کنم. اگر من در کار دیگران دخالت و ورود کردم دیگران هم این جرات را پیدا می کنند. این مهمترین ضررش است. کاهش اعتماد به نفس دیگران و کم شدن احساس مسئولیت در دیگر افراد خسارت های بعدی است. شاید من کار تشکیلاتی و گروهی را اشتباه فهمیده ام. اما این را می دانم که انجام دادن بدون دستور و هماهنگی هر کاری که روی زمین مانده است خلاف کار گروهی است؛ مگر در مواقع اضطراری و خاص. این قانون و قاعده های من باعث شده دیگران جور دیگر برداشت کنند. بگویند فلانی کارکن نیست یا مهندس وار می آید و می رود.  مشکل مهم دیگری هم هست؛ کار فکری و نرم افزاری هیچ جا به چشم نمی آید. بعضی فقط کار های یدی و بازویی را کار حساب می کنند. اگر سه شبانه روز خودت را هم بکشی که مثلا یک متن توصیفی برای یک نشریه بنویسی کسی حسابش نمی کند. آخر سر می گویند پس چه کار کرده ای؟ فقط لازم است داربستی علم کنی یا دیگ غذایی جابجا کنی. عرق از سر و صورتت جاری شود. لباسهایت خاکی شوند. موهایت ژولیده و آشفته شوند. آن وقت است که هم کارهایت به چشم می آیند و هم تو را تحسین می کنند. این مشکلی است که حل کردنش از هر کاری در دنیا سخت تر است. برای همین است که در جامعه ما کار فکری و نظری از همه چیز مظلومتر است!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۷ ، ۰۱:۵۳
مهدی عابدی
يكشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۷، ۱۰:۴۶ ب.ظ

رنج های سی سالگی!


رنج های سی سالگی!


🔴 چشم ها به هم خورد و سی سالگی فرا رسید! از نوجوانی، هیچگاه سالروز تولد هایم تمایلی به برگزاری مثلا "جشن تولد" نداشتم؛ چرا که با خودم می گفتم مگر اضافه شدن یک سال به عمر و نزدیک شدن بیشتر به خط پایان زندگی جشن گرفتن دارد؟! اما این حس در روزهای نزدیک شدن به سی سالگی خیلی بیشتر نمایان شد؛ تلاش می کردم به هر بهانه ای به کلی سالروز تولدم را هم خودم و هم دیگران فراموش کنند! حال با سفر یا اعتکاف یا هر چیز دیگر! ای کاش کسی به من تبریک نگوید و انتظار خوشحالی و ذوق زدگیم را نداشته بشد! مگر چه شده است؟!

🔴 اما مگر این سی سالگی چیست که اینقدر برایش رنج و غم ردیف می کنم؟ آن هم یک سال مثل بقیه سال ها! با تغافل و فراموشی هم می توان از آن عبور کرد! اما نه! نمی شود! این یکی مثل بقیه نیست! هر چقدر هم خواستم تغافل کنم آخرش گریبانم را گرفت. مرا به فکر کردن درباره خود وادار کرد. علایمش هم رهایم نمی کند. موهای سفید دیگر حیایی ندارند و بین موهای سیاه جای خودشان را باز کرده اند. هر بار جلوی آینه قرار می گیرم بیشتر دوست دارند در چشمم ظاهر شوند. سرم را تکان می دهم تا فکر کنم انعکاس نور، موهای سیاه را سفید جلوه می کند؛ اما تعدادشان آن قدر زیاد است که نتوانم خودم را گول بزنم!

🔴 سی سالگی ورود به دهه چهارم زندگی است و پشت سر گذاشتن ناب ترین، مفید ترین، پر شور ترین، موثر ترین و بهترنی دروان های عمر! همیشه از وقتی کمی به ارزش عمر و زمان پی بردم (حدود 20 سالگی)، دهه سوم زندگی (20 تا 30 سالگی) را بهترین دوره عمرم می دانستم! مغز زندگیم بر می شمردم! درست مثل مغز گردو و مغز بادام! معتقد بودم سرنوشت و شخصیت انسان در این دهه تعیین می شود؛ شاکله فکری در این دوران شکل می گیرد؛ ازدواج و شغل و رشته تحصیلی و سطح تحصیلات و جایگاه اجتماعی و همه چیزهایی که در دوران کودکی و اوایل نوجوانی برایش در ذهنمان نقشه می کشیدیم و می گفتیم «دوس دارم بزرگ شدم .... » در این ده سال اتفاق می افتد؛ اگر در این سال به آن چه در ذهنمان داشتیم رسیدیم رسیدیم؛ اگر هم نرسیدیم بعد از آن و در روز های سی سالگی نباید دیگر منتظر تغییر قابل توجهی در مسیر زندگی خود باشیم! دیگر باید با همه چیز کنار بیاییم! سی سالگی آغاز دوران کنار آمدن با واقعیت ها و پذیرش حقیقت های زندگی (ولو تلخ) است.

🔴 اگر بر فرض مثال 90 سال مفید عمر کنم، شروع سی سالگی پایان ثلث زندگی است. 90 سال که بعید است! 80 یا 70 سال هم که در نظر بگیریم پایان سی سالگی یعنی نزدیک شدن به نیمه عمر و عبور از مرز یک سوم! گفتنش شاید راحت باشد ولی فهمیدنش کمی سخت است.

🔴 نوع ارتباط انسان با خدا، معنویت و میزان ایمان و معرفت انسان هم در قبل از سی سالگی پایه و اساس می گیرد. می شود گفت سعادت یا شقاوت هر فردی در سی سال اول زندگی و مخصوصا بین 20 تا 30 رقم می خورد. اگر می خواهید بدانید بعد از گذراندن 3 دهه از بهترین دوران عمر خود در زمینه ایمان و معرفت به چه سطح رسیده اید ببینید در هفته چند شب برای نماز شب از خواب بیدار می شوید؟ چقدر از نماز خواندن خود از جان و دل لذت می برید؟ آیا هنگام دعا خواندن واقعا خداوند را مخاطب خود حس می کنید؟ چه مقدار توانسته اید ریشه میل به گناه را از درون خود بخشکانید؟ اگر پاسخ قابل قبولی برای این سوالات پیدا کردید به خود امیدوار باشید که در سه دهه اول زندگی خود سرمایه ای معنوی کسب کرده اید!

🔴 با همه این حرف ها، اگر چه عبور از مرز سی سالگی عبور از یک مرز تغییراتی کاملا محسوس در بسیاری از جنبه های زندگی و وارد شدن به مرحله جدیدی از احساسات، تجربه ها و رفتارهاست اما به معنای از دست دادن همه فرصت ها، زمینه های رشد و پیشرفت و همه چیزهایی که باعث می شود احساس خوبی نسبت به زندگی داشته باشیم نیست! سی سالگی آغاز روزگار کنار آمدن و پذیرفتن حقیقت های زندگیست و تدبیر برای ادامه زندگی به نحوی که کمتر دچار خسران شویم و از داشته هایمان استفاده بیشتری ببریم! سی سالگی روزگار ترک حسرت و دوران تقویت حس شکر گذاری از خدای متعال به خاطر همه نعمت هایی است که در این عمر نه چندان کوتاه به ما عطا کرده است. سی سالگی مقطعی است که باید برای روز های در پیش روی خود بیش از قبل فکر کنیم و تلاش کنیم فرصت های آینده تبدیل به حسرت های بعدی نشوند! اگر چه رنج های سی سالگی رنج هایی است که به راحتی نمی شود آن ها را به فراموشی سپرد، اما از طرفی نباید باعث شوند به خاطر آن ها همه چیز هایی خوبی که در اطراف خود داریم را نادیده بگیریم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۷ ، ۲۲:۴۶
مهدی عابدی
يكشنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۶، ۰۳:۵۸ ب.ظ

با این "روحانی" دردی از مردم دوا نمی شود


با این "روحانی" دردی از مردم دوا نمی شود


🔴 حسن روحانی دوست دارد همیشه قهرمان داستان باشد؛ در حقیقت دوست دارد توپ همیشه در زمین دیگران باشد و او  روایتگر! 

🔺 روز اعتراضات می گوید مردم حق دارند اعتراض کنند چرا که هنوز مشکل اشتغال حل نشده و باید تلاش کنیم مشکل اشتغال حل شود! اما نمی گوید 5 سال است که دارد وعده می دهد مشکل اشتغال را حل میکنیم! می گوید اگر در موسسسات مالی مشکل داریم باید قبل از هر کسی، رییس بانک مرکزی به مردم پاسخگو باشد اما نمی گوید رییس بانک مرکزی که جزء هیئت دولت اوست ماه ها در قبال مطالبه و اعتراض مردم برای آن ها کاری نکرده است! می گوید اگر کالایی در بازار کم است باید مسئول مربوطه زودتر از هر کس اقدام کند اما نمی گوید وزارت صنعت و تجارتِ او که مسئول مستقیم این موضوع است اجازه داد قیمت تخم مرغ سر به فلک بکشد و باعث ایجاد زمینه اعتراض و ناآرامی شود!!  امروز هم می گوید باید به مردم احترام گذاشت، به آن ها توهین نکنیم  و  #آشغال خطابشان نکنیم اما نمی گوید خود او بود که برای اولین بار #تخم_لق توهین به منتقدان را بنا گذاشت و به منتقدانش گفت #بروید_به_جهنم!

🔺 مشکل #روحانی آشغال خطاب شدن برخی آشوبگران نیست؛ خود او بهتر از هر کسی می داند منظور گوینده، مردمِ معترضِ عادی و افرادی که واقعا برای مطالبه حقشان و اعتراض به وضعیت اقتصادی از جایشان بلند شده بودند، نبوده است، روحانی بهتر از همه می داند منظور گوینده افرادی بوده اند که با نیت آشوب، بر هم زدن امنیت، ضربه به اموال و آسایش عمومی و سرنگونی اسلام و نظام به خیابان آمده بودند و حقیقتا واژه #آشغال هم در شان آن ها نیست! ارزش این واژه بیشتر از ارزش اینگونه افراد است؛ خود روحانی هم گفته بود دولتش آن ها را تحمل نخواهد کرد؛  مشکل آن جاست که روحانی دوست دارد همیشه #قهرمان_داستان باشد و دیگران را متهم کند و خودش وسط معرکه نباشد. تا روحانی اینگونه روحانی باشد دردی از مردم دوا نخواهد شد!


Image result for ‫روحانی‬‎


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۶ ، ۱۵:۵۸
مهدی عابدی
چهارشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۶، ۰۹:۴۳ ب.ظ

چند نکته درباره آشوب های دی ماه 96


چند نکته درباره آشوب های دی ماه 96/ مطالبات مردمی فراموش نشود


🔴 دو سال زودتر از انتظار آمد؛ همه 98 منتظرش بودند. قانون نانوشته ای می گفت انقلاب اسلامی هر 10 سال باید فتنه ای را تجربه کند؛ اولین فتنه بعد از دفاع مقدس 78 رخ داد؛ دومینش در 88 و علی القاعده باید در 98 هم فتنه ای دیگر رخ می داد. اما این مولود نامبارک 2 سال زودتر متولد شد و زمستان امسال شیرینی حماسه 9 دی را به تلخی فتنه 96 ممزوج کرد.

🔺 سخن درباره این فتنه و اتفاقاتی که این چند روز در سرتاسر ایران رخ داد زیاد است؛ از ریشه یابی جرقه های اول تظاهرات خیابانی، از نارضایتی مردمی از مشکلات موسسات مالی، از فاصله طبقاتی موجود بین قشر های مختلف مردم و از نابسامانی وضعیت اقتصادی و مشکل گرانی و بیکاری تا تلاش همه جانبه استکبار جهانی، سلطنت طلبان، منافقین، اپوزیسیون خارج نشین، موساد و سیا برای دامن زدن به آشوب، اغتشاش، نا امنی و تحریک مردم به حضور در خیابان ها و پیوستن به جمع آشوب گران و در نهایت هم بهره برداری هر چه بیشتر از این نارضایتی ها و به قول خودشان سرنگون کردن نظام جمهوری اسلامی!

🔺 مطالبه گری و اعتراض به وضعیت نامناسب موجود حق مردم است و این نشانه ای از پویا و زنده بودن جامعه است؛ اما اعتراض و مطالبه گری هم مانند هر عمل دیگری آداب و اسلوب دارد و چنان چه با قاعده انجام نشود از مسیر مطالبه گری خارج می شود و احتمالا عناوین دیگر نظیر «اغتشاش» و «آشوب» به آن اطلاق می شود. نکته ای که ابتدای فتنه 96 (هفته قبل) عده ای به اشتباه به آن اشاره کردند این بود که تظاهرات و خیزش مردمی در هفته جاری مطالبه گری اقتصادی است و مردم برای گرانی و بیکاری به خیابان ها ریخته اند؛ اما اشتباه بودن این موضوع آن موقع محرز شد که مشاهده شد شعار های معترضین هیچ کدام رنگ و بوی اقتصادی و معیشتی نداشت و بیشتر شعار ها متوجه ساختار و محتوای حکومت و احیانا سیاست خارجه جمهور اسلامی است می شد؛ ظاهر و وجنات اکثر معترضین هم نشان می داد جزء قشر مستضعف و آسیب دیده مردم نیستند!

🔺 شاید مردم احساس کرده باشند مطالبه گری مسالمت آمیز و در قالب راهپیمایی های آرام تاثیر چندانی در تغییر وضعیت اقتصادی و تامین خواسته های مردم ندارد و تا هنگامی که دولت احساس خطر جدی نکند دست به تغییر و اصلاح نمی زند؛ درست مثل ارباب رجوعی که برای رفع مشکل خود به اداره ای مراجعه می کند و مثل یک شهروند عادی پیگیر کار خود است ولی کسی به او توجهی نمی کند و مسئول مربوطه کارش را راه نمی اندازد و هر چقدر به صورت مسالمت آمیز پیگیری می کند کسی توجهی ندارد، ولی به محض اینکه جیغ و داد کشید و سر و صدا راه انداخت و احیانا چند شیشه شکست و چند نفر دیگر در اداره مذکور که به دردی شبیه او گرفتار بودند از او حمایت کردند و یکصدا شدند مشکل حل می شود و کار او در اداره مذکور راه می افتد و همه به مطالبات او توجه می کنند. نباید اجازه داد وضعیت تصمیم گیری و توجه به مطالبات به حق مردم در نظام اداری ایران چنین وضعیتی پیدا کند. در بندهای بعد اشاره خواهم کرد متولیان اصلی این امر که ایران به چنین وضعیتی مبتلا نشوند چه کسانی هستند!


🔺 اگر قصد مردم واقعا مطالبه گری و اعتراض به وضعیت نابسامان اقتصادی و معیشتی باشد راه های متعددی وجود دارد که هم در چارچوب قانون باشد، هم منجر به آشوب و تخریب اموال عمومی نشود و هم به نتیجه برسد و باعث بهبود شرایط شود؛ یکی از ساده ترین راه ها حضور در راهپیمایی و تجمع اعتراضی مسالمت آمیز است؛ مردم معترض از مراجع ذیصلاح مجوز بگیرند، در نقطه ای جمع شوند، با شعار ها و بیانیه خود مراتب اعتراض خود را اعلام کنند. اما معمولا این روش مطالبه گری به نتیجه عملیاتی نمی رسد و به وعده وعید های مسئولان و «وعده های سر خرمن» ختم می شود. 

🔺 روش دیگر بیان مطالبات و خواسته هاب مردمی بازتاب آن ها در رسانه های مختلف است؛ به بیان دیگر رسانه ها تمام قوا به میدان بیایند و زبان مردم شوند و فارغ از منافع شخصی، حزبی و گروهی مطالبات به حق مردم را از مسئولان با زبان رسا، گویا، صریح و البته مودبانه مطالبه کنند و تا رسیدن به نتیجه مطلوب دست از تلاش نکشند. موارد متعدد بوده که حضور رسانه ها (به خصوص رسانه ملی) در یک موضوع که به ضرر مردم بوده منجر به ایجاد موج مطالبه گری شده و در نهایت تصمیم گرفته شده به نفع مردم تغییر کرده است.

🔺 روش دیگر مطالبه که بیش از دو روش قبلی کارآمد است، مطالبه گری از نمایندگان مجلس شورای اسلامی یا همان وکلای ملت است. وکلای ملت در مجلس شورای اسلامی وکیل مردم شده اند تا با توجه به مصالح و مشکلات مردم در مجلس قانونگذاری کنند و با ابزارهای نظارتی که در دست دارند بر حسن اجرای قوانین، اجرای عدالت، عدم تضییع حق قشر آسییب پذیر و مستضعف و جلوگیری از رانت و اختلاس نظارت کنند. نمایندگان مجلس افرادی هستند که با رای مردم و به نمایندگی از مردم وارد مجلس قانونگذاری می شوند و در جایگاهی هستند که می توانند هر گونه مطالبه ای از مردم را به گوش مسئولین مرتبط برسانند و آن را پیگری کنند. نمایندگان هر گونه ابزار قانونی برای این کار را هم دارند؛ هم حق نظارت بر وزرا دارند، هم حق استیضاح آنان، هم حق سوال از رئیس جمهور و هم حق تحقیق و تفحص از سازمان ها و وزارت خانه ها. همه قوانین جاری کشور هم باید از زیر دست نمایندگان رد شود. اگر وکلای مردم در مجلس واقعا وکیل مردم باشند و خواسته ها و مشکلات مردم را در مجلس پیگیری کنند و به فکر افزایش حقوق سالیانه خود، سفر خارجی، سلفی گرفتن با فلان سفیر و ریس جمهور خارجی و عضویت خود و خانواده شان در هیئت مدیره فلان شرکت نباشند اجازه نخواهند داد مردمی که به آن ها رای داده اند (و رای نداده اند) در آتش مشکلات معیشتی بسوزند، از زمزمه های گرانی دچار التهاب شوند، شکاف طبقاتی هر روز بیشتر شود و در نهایت به زبان اعتراض به خیابان ها بریزند. نمایندگان مجلس باید غیر از سیاسی کاری، لابی گری و هر چیزی دیگری که در راستای منافع مردمی نیست به حل مشکلات اقتصادی، بیکاری و معیشتی بپردازند. اگر تمام هم و غم نمایندگان رفع مشکلات اقتصادی مردم (به صورت ریشه ای و نه موردی) باشد یقینا وضعیت بهبود پیدا می کند. اگر مقصر اصلی نارضایتی های مردمی از وضعیت اقتصادی نمایندگان مجلس نباشند، به حتم و یقین یکی از مقصران اصلی این وضعیت آنان هستند. 



🔺 کلام آخر آنکه: صف معترضان به وضعیت نابسامان اقتصادی و بیکاری از صف آشوبگران، اغتشاشگران، کسانی که بانک و مسجد و هیئت آتش می زنند، کسانی که شعار ساختار شکنانه و ضد اسلام سر می دهند و افرادی که پرچم مقدس ایران را پایین می کشند و می سوزانند جداست؛ هیچ فردی در هیچ حالتی مجاز نیست این اقدامات متوحشانه و ساختار شکنانه و ضد امنیت عمومی را انجام دهد. امنیت عمومی مهمترین نعمتی است که مردم در سایه آن احساس آرامش می کنند و بقیه مسائل نظیر اشتغال و معیشت ذیل امنیت است که ارزش پیدا می کنند. مخلان امنیت عمومی خیر خواه مردم نیستند و به قطع و یقین به دنبال رفع مشکلات مردم نیستند. آن دسته از مردمی هم که معترض به وضعیت اقتصادی هستند لازم است ابتدا صف خود را از آشوبگران و هتاکان جدا کنند و در قدم بعد مطالبات به حق خود را از مبادی قاونوی با قاطعیت پیگیری کنند تا به نتیجه برسند. در این صورت است که جامعه ای آباد، امن و پویا خواهیم داشت.


پایان/.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۶ ، ۲۱:۴۳
مهدی عابدی
پنجشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ۱۱:۱۶ ب.ظ

مُهلِکاتِ تشکیلات


مُهلِکاتِ تشکیلات/ خُلق هایی که باعث مرگ کار تشکیلاتی می شود


🔴 کار تشکیلاتی و گروهی بر خلاف همه حسن هایی که دارد، مشکلات و سختی هایی درون آن نهفته است که فقط منحصر به خودش است؛ البته مزیت آن هم همین است که در دل این مشکلات آدم ها یاد می گیرند چگونه صبور باشند، اخلاق کار جمعی و اجتماعی پیدا کنند و در تعامل با دیگران دچار اصطکاک و استهلاک نشوند.

🔺 اما مهمترین عامل در دوام کار گروهی رعایت اخلاق و آداب کار جمعی است؛ اگر اخلاق نباشد افراد درگیر هم می شوند و از هدف اصلی دور می مانند. نبود اخلاق باعث می شود افراد نتوانند یکدیگر را کنار هم تحمل کنند و روح انسان ها خسته شود. روح خسته انگیزه ای برای کار ندارد و انسان بی انگیزه موجودی بدون بازدهی است.

🔺 مدیر یک تشکیلات باید تلاش کند انگیزه در بین آدم ها نمیرد؛ اگر انگیزه از بین رفت مجموعه دچار کلیشه و روزمرگی خواهد شد. مجموعه روزمره هم دچار اضمحلال می شود و کارکردی نخواهد داشت.

🔺بقای انگیزه در رعایت اخلاق است. درست است که در یک مجموعه هر فرد، اخلاق و روحیات خودش را دارد و اینکه توقع داشته باشیم همه اخلاق، افکار و سلایق شبیه هم داشته باشند توقعی بیجاست؛ اما با وجود همه این ها، رعایت اخلاقِ کار جمعی می تواند چندین خُلق و روحیه متفاوت را به صورت کارآمد و سازنده کنار هم قرار دهد و بی اخلاقی باعث می شود ولو تعداد اندکی از افراد با روحیات و سلایق نزدیک به هم نتوانند نیرو و ظرفیت خود را هم افزا کنند.


خُلق هایی که باعث مرگ کار تشکیلاتی می شود

🔴 در یک کار گروهی، خُلقیات و رفتار هایی هست که بودنش می تواند منجر به مرگ یک مجموعه و گروه شود و یا از یک تشکیلات منسجم، ابدان و اجسامی بسازد که صرفا کنار یکدیگر هستند و هیچ تعلق خاطر و وابستگی روحی بین آن ها نیست.

یک مدیر می تواند اولا با شناخت دقیق این گونه خُلقیات و رفتار ها و دوما با نظارت کامل بر رفتار اعضای مجموعه اش و مواظبت بر اینکه این گونه رفتار ها در مجموعه زیر دستش رخ ندهد و سنت نشود و یا اگر وجود دارد از بین برود، انسجام مجموعه اش را حفظ کند.

🔺 یکی از این رفتار های مهلک، تفاخر مسئولیتی بر دیگران است؛ این که یک فرد به هر دلیلی مسئولیت و نقش بیشتری در مجموعه دارد و این موضوع را باعث فخر فروشی به دیگران بداند و به دیگر اعضاء گوشزد کند که «من» در پیشرفت کار سهم بالایی دارم!

🔺 تغییر اخلاق در حین کار و عبوس شدن در هنگام کار کردن مورد دیگر است. برخی افراد این گونه هستند که در مواقع عادی خیلی صمیمی و اهل بگو بخند هستند ولی هنگام کار و به اصطلاح جدی شدن، آن صمیمیت از بین می رود و اخلاق تند و پرخاشگرانه جایگرین آن می شود. عطای این گونه افراد را باید به لقایشان بخشید.

🔺 اگر در مجموعه خود از افرادی هستید که به هر دلیلی خیلی کار می کنید، از اعضای دیگر که به هر دلیلی کار کمتری بر دوش دارند طلبکار نباشید! اگر برای خدا کار می کنید و برای خدا بیشتر و با جدیت تمام تر کار می کنید دیگر معنی نمی دهد از دیگران که در حد کمتری کار می کنند طلبکار باشید. اگر در مجموعه شما افرادی هستند که کار بیشتر می کنند ولی با طلبکاری از دیگران باعث رنجش خاطر آنان می شوند و دیگران را بی انگیزه می کنند در آن ها تجدید نظر کنید.

🔺 شهوت مسئولیت! مسئولیت هم شهوت دارد. برخی ذاتا افراد توانمندی هستند و به قول معروف از پس هر کاری بر می آیند. این گونه افراد دو حالت هستند: یا شهوت مسئولیت دارند یا ندارند. اگر جزء گروه اول باشند ترجیح می دهند هر مسئولیتی که توان اجرای آن را دارند برای خود برگزینند؛ ولو این کار باعث شود سر آن ها بسیار شلوغ شود. این افراد معمولا شامل آسیب ذکر شده در بند قبل می شوند وبه خاطر مسئولیت زیاد داشتن، طلبکار دیگران نیز هستند. این گونه افراد اگر چه بسیار توانمند هستند و علی الظاهر خیلی به درد مجموعه می خورند ولی در دراز مدت مانع تربیت نیرو و کادر سازی می شوند و با وجود چنین افرادی، دیگر اعضای مجموعه هویت کاری پیدا نمی کنند و مسئولیت ها چرخش پیدا نمی کند. اما اگر افراد فوق العاده توانمند شهوت مسئولیت نداشته باشند و با نگاهی بزگوارانه مسئولیت ها را بین افراد مختلف توزیع کنند و به آن ها هویت بخشند و جهت انجام هر چه بهتر مسئولیت هایشان به آن ها نیز کمک کنند، اگر چه ممکن است در مواردی کار با کیفیت کمتری انجام شود، ولی این بهترین خدمت به یک تشکیلات است؛ چرا که باعث تربیت نیرو، کادر سازی و توانمند سازی دیگر اعضاء خواهد شد. این نیرو ها را رها نکنید.

🔺 یک مدیر در تشکیلات نباید اجازه دهد افراد پر حرف و متملق جای افرادی که در گمنامی و بی سر و صدا کار خود را انجام می دهند را بگیرند. اگر مدیر غافل باشد دسته اول بیشتر در صدر توجهات قرار خواهند گرفت و مسلما در مجموعه رشد بیشتری خواهند داشت. سنت شدن این رویه باعث خواهد شد تملق و زیاده گویی یک ارزش شود و کار کردن در گمنامی ضد ارزش! مدیر باید چنان نگاه جامع و تیز بینانه ای داشته باشد که همه حرکات و سکنات زیر مجموعه  از نگاه و توجه او عبور کند. رفتار حساب شده و مدبرانه یک مدیر در تشکیلات می تواند ارزش را ارزش نگه دارد و ضد ارزش را ضد ارزش!

پایان/.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۶ ، ۲۳:۱۶
مهدی عابدی


سنت اربعین و ظرفیت عظیم ایجاد قرابت بین ملت های مسلمان


🔴 سنت حسنه پیاده روی اربعین که چند سالی است رونق خاصی به خود گرفته، یک ظرفیت عظیم است که از آن می توان برای قرابت بیشتر فرهنگ ها و ملت های مسلمان و شیعه استفاده کرد. البته ارزش معنوی زیارت حضرت سید الشهدا در روز اربعین و آن هم به تاسی از اهل بیت آن حضرت، با پای پیاده رفتن جای خود دارد و با هیچ چیز قابل مقایسه نیست؛ اما ظرفیت ایجاد شده در کنار این عمل معنوی و البته به برکت آن، فرصتی است که جهان اسلام باید از آن استفاده حداکثری را ببرد و از آن برای ایجاد اتحادی عظیم بین ملت های مسلمان منطقه استفاده کند. در این نوشتار قصد دارم به صورت خلاصه به نکته هایی از این سفر معنوی اشاره کنم و گوشه ای از مشاهداتم از آن چه امسال و در سومین سفر اربعینم گذشت را به رشته تحریر در آورم! اما بعد...


🔺زبان اولین و مهمترین راه ارتباطی بین انسان هاست و داشتن توانایی صحبت کردن با زبان عربی دوایی است که برای همه دردهای یک زائر اربعینی شفا بخش است. اکثر زائرین اربعین عرب زبان هستند؛ لبنان، سوریه، بحرین، یمن، عربستان و عراق! دانستن زبان عربی و توانایی تکلم با عرب زبانان اولویت دارترین مهارتی است که در ایجاد ارتباط بین فرهنگ های حاضر در اربعین کاربرد دارد. متاسفانه ایرانیان در این زمینه توانمندی کمی دارند و درصد کمی از آن ها می توانند حتی نیاز های اولیه خود را به زبان عربی بیان کنند. برای ایجاد ارتباط با ملت عراق و دیگر ملت های عرب زبان لازم است ایرانیان در حد کافی و مورد نیاز، توانایی ایجاد ارتباط زبانی با عرب زبانان را پیدا کنند.


🔺فرهنگ ملت عراق را باید شناخت. ایرانیان شناخت کمی از فرهنگ عراقی ها دارند و این شناخت کم باعث می شود تصوراتی نادرست درباره آن ها به وجود بیاید. این موضوع وقتی محرز تر می شود که می بینیم افرادی که کمتر به عراق سفر کرده اند و یا سفر اربعین نرفته اند دیدگاه مثبتی نسبت به مردم عراق ندارند و در مقابل کسانی که به سفر اربعین رفته اند مردم عراق و فرهنگ شان را بسیار تحسین می کنند. تفاوت سفر اربعین با دیگر سفرهای زیارتی عتبات عالیات در همین است؛ در سفر اربعین تن زائر ایرانی به تن مردم عراق می خورد و با آن ها می جوشد و زندگی می کند، غذایشان را می خورد و در منزلشان می خوابد. ولی در سفرهای کاروانی، زائر در یک محیط کاملا ایزوله و جدا شده قرار دارد و کمترین ارتباطی بین زائر ایرانی و میزبان عراقی ایجاد نمی شود و البته این خیلی بد است! از این جهت است که در سفر ابعین زائر ایرانی با خلقیات و فرهنگ مردم عراق آشنا می شود و این آشنایی باعث می شود تصور مردم ایران نسبت به مردم عراق بسیار بهبود پیدا کند.



🔺شبهه رایجی که هنگام صحبت از اربعین و سفر کربلا بین عامه مردم مطرح می شود این است که مردم عراق مردمی ناجوانمرد هستند! اینها کسانی هستند که خون جوانان ایرانی را به زمین ریختند و به خاک ایران تجاوز کردند! چرا امروز با آن ها دوستی می کنید؟ مگر 8 سال تجاوز صدام را فراموش کرده اید و ... .البته این صحبت درست است که صدام و مزدورانش 8 سال به ملت ایران ظلم کردند و این ظلم هم بخشودنی نیست! زائران اربعین هم این ظلم را فراموش نکرده اند و هیچگاه از ذهن خود پاک نخواهند کرد! اما نکته اینجاست که این مردم عراق آن ظالمان جنایتکار نیستند! شیعیان عراق در زمان صدام هم مورد ظلم و ستم مزدوران صدام بودند و زیر شکنجه هایش شهید می شدند. آن ها هیچگاه موافق و همراه تجاوز و ظلم صدام به ایران نبوده و فهمیدن این موضوع با چند روز بین مردم عراق بودن کار سختی نیست! به راحتی می توان فهمید این ها، آن ظالمان نیستند. اگر در کل شهرهای عراق بگردید حتی یک عکس پیدا نمی کنید که به عنوان شهید عراقی در جنگ 8 ساله علیه ایران یادش گرامی داشته شده باشد. امام امروز می بینید روی همه 1500 عمود جاده نجف کربلا تمثال شهدای حشد الشعبی که همدوش رزمندگان ایرانی برای دفاع از تمامیت ارضی جهان اسلام می جنگیدند نمایان است. این یعنی این مردم، آن ظالمان نیستند.


🔺 مردم عراق مردم تمیز و نظیفی هستند. این که در مسیر کربلا و خیابان های اطراف حرم کوه های زباله ایجاد می شود ارتباطی به فرهنگ مردم عراق ندارد. اتفاقا منازل آن ها منازلی زیبا و منظم و تمیز است. مشکل این زباله ها، ناکارآمدی دستگاه های مدیریت شهری در کربلا و کشور عراق است. کما اینکه مردم ایران هم علی رغم اینکه مردمی نظیف هستند اگر در جایی باشند که مسئولان و مدیران تدبیری برای نظافت آن جا نکرده باشند، به عنوان مثال به اندازه کافی سطل زباله تعبیه نکرده باشند، مسلما جلوه ای نامطلوب حاصل می شود. اما این تقصیر مردم نیست؛ تقصیر مدیران و سردمداران است که برای شرایط در پیش رو تدابیر لازم را نکرده اند. این نکته را در پاسخ به اظهار نظر سطحی و کوته نظرانه خانم مولاوردی درباره زباله های ریخته شده در اطراف مسیر زائران بیان کردم که بگویم مشکل از مردم نیست، مشکل از شماست!


🔺 نکته قابل توجه و تامل در اربعین امسال، حضور زائران زیادی از کشور پاکستان بود. هیئات پاکستانی مثل هیئت های سایر کشور ها به صورت منظم در مسیر های منتهی به حرم مطهر با سبک و سیاق و آهنگ خودشان مشغول عزاداری می شدند و ارادتشان به اهل بیت علیهم السلام و حضرت سید الشهدا را به نمایش می گذاشتند. احساس هویت ایجاد شده بین زائران پاکستانی امری ارزشمند است و در دراز مدت اثرات بسیار خوبی خواهد داشت؛ همانطور که زائران لبنانی، عربستانی و افغانستانی هویت پیدا کرده اند و با اعتماد به نفس در همایش عظیم اربعین حضور پیدا می کنند. تجمع شیعیان ایرانی، عراقی، لبنانی، بحرینی، افغانستانی و پاکستانی در سرزمین مقدس کربلا و با محوریت محبت حضرت سید الشهدا آن هم به تعداد میلیونی بهترین فرصتی است که می توان از آن برای ایجاد اتحادی گسست نشدنی بین شیعیان این کشور ها ایجاد کرد. البته حضور زائران از کشور سوریه کمرنگ بود و حس نمی شد. اگر تدبیری شود تا حضور شیعیان سوری هم در زیارت اربعین پررنگ تر شود این حلقه اتصال کامل تر خواهد شد.


🔺 مهمان نوازی شیعیان عراقی از زائران حضرت سیدالشهدا وصفی ناگفتنی دارد؛ نمونه اش را هیچ جا ندیده ام. سر جاده می ایستند، التماست می کنند که شب به خانه شان بروی. با ماشین خودشان تو رو به خانه می برند. بهترین سفره را برایت پهن می کنند. لباست را می شویند. صبحانه و شام از تو پذیرایی می کنند. بهترین خوابگاه را فراهم می کنند و صبح هم بعد از پذیرایی صبحانه، تو را به جایی که می خواهی می رسانند. اصلا «مهمان خانه» یا همان اتاق میهمانی پای ثابت منازل عراقی است و فرهنگ غربی اتاق میهمان را از معماری آن ها حذف نکرده؛ علی رغم معماری ما ایرانی ها که با سبک های جدید معماری و نقشه کشی، دیگر چیزی به اسم اتاق میهمان در منازلمان وجود ندارد و همه چیز در سالن پذیرایی و آشپرخانه open خلاصه شده است. البته عراقی ها گاهی در بین صحبت هایشان از مهمان نواز نبودن ایرانی ها در خلال سفرهایی که به شهرهای زیارتی ایران داشته اند گلایه می کردند. باید به این نکته توجه داشت که طبیعتا مردم عراق که از زائران اربعین اینگونه مخلصانه پذیرایی می کنند باید هنگامی که به ایران می ایند مورد استقبال و پذیرایی گرم ما قرار گیرند و جوری نباشد که وقتی میهمان ما می شوند با آن ها طوری رفتار کنیم که گویی غریبه ترین مردم دنیا را دیده ایم. میهمان نوازی عراقی ها باید بین مردم ایران هم فرهنگ شود! 



پایان/.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۶ ، ۲۳:۲۴
مهدی عابدی
چهارشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۶، ۰۳:۱۷ ب.ظ

مسکن مهر مزخرفی بیش نیست!


مسکن مهر مزخرفی بیش نیست!


🔺سخنان حسن روحانی در بین مردم مصیبت دیده سر پل ذهاب و نقد عامیانه و غیر کارشناسی #مسکن_مهر و اشاره به  تخریب تعدادی از این واحد ها، بیش از آن که مرهمی بر دل مردم مصیبت دیده و تلاشی برای رفع مشکلات آن ها باشد یک تسویه حساب کینه توزانه و استفاده سوء از فرصت ایجاد شده برای انحراف افکار عمومی از مسائل اصلی که به دولت مربوط می شود بود؛ گو اینکه حسن روحانی از ابتدای دولت دوازدهم که دیگر "دولت قبل"ی در کار نبود تا همه تقصیر ها را گردنش بیندازد فرصتی طلایی پیدا کرد تا مجدد کمبود ها را گردن آن "دولت قبل" بیندازد و از این فرصت هم انصافا استفاده مطلوبی کرد!


🔺اگر واقعا در ساخت #مسکن_مهر تقلبی صورت گرفته و این ساختمان ها از کیفیت لازم برخوردار نیستند و استاندار های کافی را ندارند، با توجه به اینکه چند سالی از ساخت آن ها نمی گذرد و کلیه عوامل ساخت این مجموعه ها (مهندس ناظر، پیمانکار و ...) مشخص هستند، لازم است پیگیری قضایی صورت گرفته و مقصرین معرفی و مجازات شوند


🔺اما! حسن روحانی هم باید پس از این سیاسی کاری ها به افکار عمومی پاسخ دهد که برای تامین مسکن مردم چه کرده است؟ مسکن اجتماعی که قولش را دادند چه شد؟ مگر از این دم نمی زند که اگر مردم خودشان خانه بسازند بهتر است، توضیح دهد برای تسهیل این کار و تشویق مردم به خانه سازی چه کرده است؟ آیا روحانی و وزرای ویلا نشینش تاکنون سری به شهرداری ها زده اند و می دانند معطلی و هزینه گرفتن یک مجوز ساخت ساده برای یک خانه عادی چقدر است؟ آیا از هزینه های انشعابات و مصالح ساخمانی خبری دارد؟


🔺اصلا حرف شما قبول! مسکن مهر چیز مزخرفی است! ولی شما بعد از 5 سال چه کرده اید؟؟




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۶ ، ۱۵:۱۷
مهدی عابدی
سه شنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۰:۲۲ ق.ظ

اتحاد در مسیر هدف مشترک «نه به روحانی»

روی خط انتخابات

اتحاد در مسیرِ هدفِ مشترکِ «نه به روحانی»


صاحب خانه/ 1. انتخاب راهبرد حرکتی در هر صحنه ای با توجه به هدف اصلی، اهداف فرعیِ در طول هدف اصلی و شرایط موجود انجام می شود؛ تعمیم تاکتیک های به کار گرفته شده در موقعیت های قبلی مشابه با موقعیت موجود بدون در نظر گرفتن تفاوت ها و شرایط خاص امری غیر عقلانی و ابتر است. در فضای انتخابات ریاست جمهوری 96 نیز به عنوان یک صحنه مهم و حساس لازم است انتخاب تاکتیک ها با توجه به همه شرایط واقعی، استفاده تطبیقی از نتایج دوره های قبلی انتخابات ریاست جمهوری و در نظر گرفتن هدف اصلی انجام شود.

2. تا اینجا، انصراف اسحاق جهانگیری به نفع حسن روحانی امری محرز است و جهانگیری بنا به ماموریتی که به او داده شده بود وظیفه داشته تا روز های پایانی از عملکرد دولت و مواضع اصلاح طلبان دفاع کند و در نهایت کنار بکشد.

حضور هاشمی طبا و میر سلیم در رقابت نهایی هم تاثیر چندان قابل توجهی بر انتخابان ندارد؛ اگر چه مواضع انقلابی و انتقادی میر سلیم در مناظره دوم و اظهارات جدید هاشمی طبا، در روز های گذشته توجه های بیشتری را به خود جلب کرده است.

3. آن چه می ماند سه گانه روحانی-رئیسی-قالیباف است و به نظر می رسد اتاق تصمیم گیری جبهه انقلاب باید با رصد دقیق شرایط و ترسیم هدف اصلی و طرح ریزی گام های اجرایی برای رسیدن به این هدف، فضای در پیش رو در 10 روز آینده را مدیریت کند.

طبق نتایج منتشر شده از نظر سنجی ها، حسن روحانی همچنان در صدر است و سبد او سهم بیشتری از آرای مردم دارد. این که چرا با وجود مشکلات فراوان اقتصادی، اجتماعی، رکود و بیکاری، پاسخگو نبودن دولت در قبال عملکرد خویش، فرافکنی های روحانی در قبال سوالات مطرح شده و ده ها مسئله دیگر حسن روحانی همچنان در صدر نظر سنجی ها قرار دارد در جای خود قابل بررسی است اما نکته قابل توجه آن است که طبق نظر سنجی های انجام شده جمع آرای نامزدهای جبهه مردمی انقلاب (رئیسی-قالیباف-میرسلیم) از جمع آرای نامزدهای جریان اصلاح طلبی (روحانی-جهانگیری-هاشمی طبا) بیشتر است.

4. با توجه به اینکه جمع آرای نامزدهای جمنا از اصلاح طلبان بیشتر است به نظر می رسد در صورتی که در هفته آینده اتفاق خاصی رخ ندهد و ترکیب نامزدها به هم نخورد در بدترین حالت انتخابات دو مرحله ای خواهد شد؛  انصراف جهانگیری نتیحه را تغییری نمی دهد چرا که در صورت انصراف جهانگیری از سبد رای ناچیز او چیزی به سمت نامزدهای جمنا نخواهد آمد.

5. از آن جا که در صورت انصراف قالیباف، سهم قابل توجهی از آرای او به سمت سبد رای روحانی می رود و همه آرای او در سبد رئیسی ریخته نخواهد شد (همه رای دهندگان به قالیباف گفتمان محور نیستند و بسیاری از افراد بر اساس عملکرد و خدمات قالیباف به او رای می دهند)ممکن است این موضوع (انصراف قالیباف) منتج به این شود که آرای روحانی از 50 درصد فراتر رود و روحانی پیروزی مرحله اول انتخابات شود.

6. انصراف رئیسی به نفع قالیباف هم غیر ممکن است؛ چرا که رئیسی دارای مقبولیت بیشتری در بین بدنه گفتمانی، تشکل های سیاسی اصولگرا و علماء است و در صورت انصراف رئیسی همه حامیان او زیر چتر قالباف نمی روند و این موضوع احتمال پیروز شدن قالیباف در مرحله نخست بر روحانی را ضعیف میکند.

7. با توجه به بند 5 و 6 انصراف هر یک از آقایان رئیسی و قالیباف منتج به پیروز شدن یکی از این دو نفر در مرحله اول بر روحانی نمی شوند و نتیجه آن پیروزی روحانی در مرحله اول خواهد بود.

8. سوالی که مطرح می شود این است که چنانچه روحانی با یکی از آقایان قالیباف یا رئیسی به مرحله دوم بروند احتمال پیروزی روحانی بیشتر است؛ چرا که طبق مباحث گفته شده، در مرحله دوم همه آرای قالیباف در سبد رئیسی نمی رود یا ممکن است همه آرای رئیسی در سبد قالیباف نرود و تبدیل به آرای سفید یا باطله شوند. در پاسخ می توان گفت فضای انتخابات در مرحله دوم به دلیل شکل گیری یک فضای دو قطبی شدید بسیار از متفاوت تر از انتخابات مرحله اول است. نمونه بارز آن انتخابات سال 84 است که بر خلاف آن که جمع آرای نامزدهای اصلاح طلب (هاشمی رفسنجانی، کروبی، معین، مهر علیزاده با حدود 16.5 میلیون رای) به مراتب از نامزدهای اصولگرا (احمدی نژآد، لاریجانی و قالیباف با حدود 11.5 میلیون رای) بیشتر بود اما در دور دوم انتخابات که رقابت بین هاشمی رفسنجانی به عنوان نماینده اصلاح طلبان و محمود احمدی نژاد به عنوان نماینده اصولگرایان بود رفسنجای فقط 10 میلیون رای و احمدی نژآد بیش از 17 ملیون رای کسب کرد. این آمار نشان می دهد حدود 7 میلیون رای از آرای مردم آرای سرگردان هستند که ممکن است به هر طرفی بروند و این به فضای ایجاد شده در روزهای بین انتخابات مرحله اول و دوم دارد؛ محمود احمدی نژاد در سال 84 با کمک بدنه حزب اللهی و ارزشی توانست از این زمان به بهترین نحو استفاده کند و چنان موجیایجاد مند که 7 میلیون رای از سبد اصلاح طلبان را به سمت خود جذب کند. نکته دیگر آن است که معمولا در مرحله دوم انتخابات با ریزش 3 تا 4 میلیونی رای دهندگان مواجه می شویم چرا که بسیاری از رای دهندگان در دور اول، فقط به واسطه گرایش های قومی و طایفه ای حاکم بر انتخابات شورای شهر و روستا در انتخابات شرکت می کنند.

9. به نظر می رسد در شرایط کنونی بهترین راهبرد این باشد که اولا؛ هم آقای قالیباف و هم آقای رئیسی در صحنه بمانند و تلاش کنند به هر نحو ممکن (البته قانونی و شرعی) تعداد بیشتری از آرای سرگردان را وارد سبد خود کنند تا به این واسطه روحانی هر چه بیشتر و بیشتر به خط قرمز اکثریت مطلق نزدیک شود و انتخابات به مرحله دوم بکشد. دوما؛ از فرصت مناظره سوم به بهترین نحو استفاده کنند و با دست پر و مستند وارد مناظره شوند و اجازه ندهند رقیب با بیان مطالب فرافکنانه و غیر واقعی فضا را به نفع خود رقم بزند. سوما؛ از زمان یک هفته ای باقیمانده جهت ایجاد موج تبلیغاتی و سوار شدن بر افکار عمومی و شناسایی نقاط خطر و عملیات روانی جبهه رقیب به هر نحو ممکن و دفع آن ها تلاش مضاعف کنند.




.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۰:۲۲
مهدی عابدی
جمعه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۲:۳۶ ق.ظ

انتخابات 96/گام آخر تا 29 اسفند

روی خط انتخابات

قالیباف و رییسی با آبروی جبهه انقلاب بازی نکنند


صاحب خانه/ اعلام اسامی نامزدهای احراز صلاحیت شده فضای انتخابات 96 را وارد مرحله جدیدی کرده است. با مشخص شدن افراد حاضر در کارزار انتخابات، جناح بندی گروه های سیاسی حاضر نیز تا حد زیادی روشن می شود. چنانچه نتیجه تایید صلاحیت ها همین باشد و تغییری در آن رخ ندهد مهمترین افراد حاضر در میدان رقابت اقایان رییسی، روحانی و قالیباف هستند؛ اسحاق جهانگیری به عنوان کاندیدای پوششی و در حمایت از روحانی وارد عرصه شده و قبل از روز انتخابات کنار خواهد کشید و آقایان میرسلیم و هاشمی طبا هم به دلیل جایگاه ضعیف اجتماعی، ناشناخته بودن در میان عامه مردم و ورود غیر جدی و بدون برنامه مدون، یا تا قبل از 29 اردیبهشت به نفع سایرین انصراف خود را اعلام می کنند و در صورت باقی ماندن در عرصه رقابت، در حالت خوشبینانه نهایتا روی همدیگر بیش از دو میلیون رای نخواهند داشت.

 عدم احراز صلاحیت احمدی نژاد هم باعث شد فضای انتخابات به سمت دوقطبی روحانی-رییسی یا روحانی-قالیباف پیش برود؛ البته این در حالتی رخ می دهد که رییسی و قالیباف طبق قرار مدار های انجام شده به عهد و پیمان خود پایبند باشند و از این دو نفر فقط یک نفر در عرصه بماند که اگر غیر از این شد و هر دو نفر در عرصه ماندند خاطره تلخ ائتلاف قالیباف-ولایتی-حداد در انتخابات 92 در ذهن ها زنده می شود و هزینه گزاف دیگری بر اعتبار نیروهای جبهه انقلاب تحمیل خواهد کرد. پایبند نبودن قالیباف و رییسی به اساس و اصولی که ماه هاست اعتبار و آبروی افرادی زیادی پای آن خرج شده و شخصیت های گوناگونی برای شکل گیری آن از خود گذشتگی کردند و از طرفی چشم و چراغ امید نیروهای مردمی جبهه انقلاب در سرتاسر کشور به این اساس و مجموعه است معنایی جز بازی کردن با آبرو و اعتبار جبهه انقلابی نخواهد داشت. اگر چه از پنج نفری که جمنا در آخرین نشست خود به عنوان نامزدهای منتخب معرفی کرد فقط دو نفر به خط پایان رقابت رسیدند اما مهمترین و حساس ترین وظیفه جمنا در روز های آینده این است که زمینه ایجاد وحدت نهایی بین قالیباف و رییسی را فراهم کند؛ چرا که در صورتی که رقابت نهایی بین روحانی و رییسی یا روحانی و قالیباف شکل گیرد در حالت بد، احتمال دو دوره ای شدن انتخابات و پیروزی رقیب روحانی بیشتر است و در غیر این صورت و شکل گیری رقابت بین روحانی، رییسی و قالیباف، احتمال پیروزی روحانی در دور اول به مراتب بیشتر خواهد بود. 

نکته دیگر عدم احراز صلاحیت احمدی نژاد است که فارغ از درست یا نادرست بودن این موضوع، به نظر می رسد این رد صلاحیت کمترین تنبیهی بود که برای دهن کجی صریحش به توصیه حضرت اقا نصیبش شد.

 نکته اخر لزوم ورود جدی تر حجت السلام رییسی به عرصه تبلیغاتی و ارائه برنامه های کاربردی در حوزه های مختلف است. شخصیت ابراهیم رییسی برای اکثر مردم ناشناخته است و با توجه به هجمه سازمان یافته جبهه معاند داخلی و خارجی به رییسی، می طلبد حضور ایشان در بین آحاد مردم و ارائه برنامه برای حل مشکلات کشور با جدیت دنبال شود تا بدنه اجتماعی مردم با ایشان ببشتر آشنا شوند. به نظر می رسد لازم است موجی تبلیغاتی از جنس موجی که سال 84 توسط بدنه مردمی برای شناساندن احمدی نژاد 84 به افکار عمومی ایجاد شد شکل بگیرد و تلاش شود شخصیت، سوابق و برنامه های حجت السلام رییسی برای مردم تبیین شود. توقف در گفتمان، مبانی و آرمان های انقلاب اسلامی و ورود نکردن به مشکلات رایج در جامعه و عدم ارائه راهکار برای آن ها نقصی بود که سعید جلیلی در سال 92 دچار آن شد و چهار میلیون رای کسب شده هم آرای قشر گفتمان محور و ارزش مدار بودند و جلیلی موفقیت چندانی در کسب آرای خاکستری نداشت؛  حجت السلام رییسی هم باید علاوه بر تاکید بر گفتمان و آرمان های انقلاب اسلامی به ارائه برنامه خود برای حل مشکلات موجود که عامه مردم درگیر آن هستند بپردازد و تمام توان خود را برای ارتباط با بدنه اجتماعی مردم و جلب آرای خاکستری به کار گیرد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۲:۳۶
مهدی عابدی
شنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۵، ۱۲:۴۳ ق.ظ

رَسمِ رِفاقَت/ موانع ایجاد رفاقت پایدار

رسم رفاقت

اگر اینگونه باشید رفیق خوب نخواهید داشت!

صاحب خانه/ رفاقت و همنشینی با انسان های صالح و محبت ورزی صادقانه یکی از اساسی ترین نیاز های بشر است؛ در دنیایی که بد بینی، کینه توزی، منفعت گرایی، نگاه مادی و سود محور و غرق شدن در افکار و توهمات بی اساس به واسطه ظهور دنیای جدید مجازی باعث شده توده مردم از فضایل وکرامات اصیل انسانی فاصله بگیرند، این رفاقت و همنشینی با انسان های صالح، متقی و روشن دل است که می تواند انسان را از خطر سقوط در شقاوت و بد بختی نجات دهد.

رفاقت و همنشینی مانند هر چیز دیگر قواعد و باید و نباید های خود را دارد که توجه نکردن به آن ها باعث می شود یا رفاقت هایی گمراه کننده و بی اساس بین انسان ها شکل بگیرد و یا به واسطه آفت هایی که در میانه راه گریبان رابطه دوستی را می گیرد افراد به غایت محبت ورزی و دوستی نرسند.

ضرورت رفاقت و همنشینی با نیکان، عوامل ایجاد محبت، نقش محبت در سرنوشت انسان، موانعی محبت بین انسان ها، آداب، احکام و حقوق دوستی و آثار رفاقت از جمله عناوینی هستند که در بحث رفاقت می توان مشروح به آن ها پرداخت و احادیث و روایات زیادی هم در این باره در کتب معتبر روایی نقل شده است.

در این بین عواملی هم هستند که مانع ایجاد پیوند محکم دوستی بین افراد می شود یا رفاقت های شکل گرفته را از هم می گسلد. توجه به آفات دوستی باعث می شود انسان ها نسبت به ان ها دقت نظر داشته باشند و هر موقع رگه هایی از بروز آن ها در روابط دوستی خود حس کردند به مقابله با آن ها بپردازند.

در احادیث و روایات معصومین به موارد متعددی به عنوان موانع محبت و دوستی اشاره شده است.

سرشت پلید، بد خویی، عیب جویی، خرده گیری، ستیزه گری، سبک سری، خجالت دادن،تنگ چشمی، پریشانی، افسردگی، تکبر، دست انداختن، پیروی از سخن چین، جویا نشدن حال و خیر نرساندن به دیگران مهمترین مواردی است که از آن ها به عنوان موانع دوستی یاد شده است.

آفات دوستی کم و بیش ممکن است بین رفاقت های امروزی رواج داشته باشد؛ برخی ممکن است مشهود باشد و بعضی به صورت نامحسوس و پنهان از دید، در بین روابط ما دیده شود؛ بعضی آفت ها را به واسطه شناختمان بد می دانیم و بعضی دیگر را به علت جهل، بد نمی دانیم و برای رفعش اقدامی نمی کنیم.

 رفاقت و همنشینی یکی از مهمترین عوامل موثر در بحث تربیتی انسان هاست و تاثیر مستقیم و بزرگی بر سعادت و شقاوت افراد دارد. از این رو لازم است برای امری به این اهمیت، آداب و اصول آن رعایت شود تا انسان ها به واسطه همنشینی با نیکان از آثار و برکات این همنشینی بهره ببرند.

تکبر

تکبر به این معنی که انسان خود را برتر از دیگران ببیند و در وجود خود حس کند از دیگران بهتر است یکی از رذایل اخلاقی است که جدای از بحث رفاقت، در همه شئون زندگی انسان تاثیر نامطلوب می گذارد. انسان متکبر حاضر نیست خود را در سطح دیگران ببیند و در معاشرت با دیگران، با افرادی که آن ها را کمتر از خود می بیند همنشینی نمی کند. از آن جایی که بیشتر مواردی که انسان متکبر در آن ها احساس برتری می کند موارد عینی و دنیایی هستند (پول، مقام، جایگاه اجتماعی، تحصیلات، زیبایی، خانواده و ...) متکبران همواره دنبال هممشینانی هستند که در این زمینه ها در سطح خودشان باشند و به این سبب از همنشینی با صاحب دلان و روشن ضمیران که عموما بهره و علاقه چندانی به مظاهر دنیایی ندارند بی بهره می شوند.

جویا نشدن حال

اقتضای مشغله های این زمانه آن است که انسان ها از حال هم بی خبر باشند مگر آن که نیازی به هم پیدا کنند یا تصادفا در مسیری یا مکانی همدیگر را ببینند. ویزگی یک رفاقت پایدار آن نیست که ملاقات ها تصادفی و یا از روی نیاز باشد بلکه رفیقان شفیق همواره جویای احوال هم هستند و یکدیگر را در خوشی و ناخوشی همراهی می کنند. رفقات هایی که در آن از از احوال هم جویا نشوند به جدایی می انجامد. اگر رفیقی دارید و بعد از مدتی دوری و بی خبری در دل خود احساس نیازی از احوالپرسی و جویا شدن از حالش نکردید در رفاقت خود شک کنید! 

خیر نرساندن

انسان هایی که خیر خود را به دیگران می رسانند بالاترین مرتبه را در بهشت دارند. خیر خواهی برای دیگران و خیر رساندن، معامله ای است که نتیجه آن روزی به خود انسان بر می گردد (بقره/272). در عالم رفاقت هم خیر رساندن به رفیق باعث می شود پیوند های دوستی عمیق تر و محکم تر شود و روزی که انسان به کمک و یاری دوست خود نیازمند است از خیر دیگران بهره مند شود.  

دست انداختن

شاید دست انداختن و استهزاء دیگران در جمع یکی از بهانه های شادی و مزاح باشد اما معمولا انسان ها از افرادی که دیگران را دست می اندازند و مسخره می کنند حذر می کنند و تمایلی به همنشینی با آن ها ندارند؛ چرا که ممکن است روزی سوژه مسخره و خندیدن جمع شوند. کسی که دیگران را دست می اندازد نباید انتظار دوستی راستین و واقعی داشته باشد. 

عیب جویی

کمتر انسانی پیدا می شود که در ظاهر یا باطن خود عیبی نداشته باشد اما آن چیزی که مثل موریانه پایه و اساس رفاقت را سست می کند جستجوی عیب در دیگران است. کسی که همیشه در پی یافتن عیوب دیگران است و دیگران را به واسطه عیوبشان سرزنش کند یا از او در غیابش به واسطه عیوبش بد گویی کند بدون دوست خواهد ماند. انسان اگر در دوستی و معاشرت خود فقط به دنبال افراد بدون عیب و نقص باشد دوستانش اندک می شوند. البته هر فردی از جهت خیر خواهی وظیفه دارد به برادرانش جهت رفع عیوبشان کمک کند ولی اینکه انسان دنبال یافتن عیوب در دیگران و بزرگنمایی ان ها باشد رفتاری است که نتیجه آن چیزی جز محرومیت از دوستی نخواهد بود.


+منبع برخی عبارات احادیث کتاب «دوستی در قرآن و حدیث» اثر آیت الله محمد محمدی ری شهری است

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۵ ، ۰۰:۴۳
مهدی عابدی
چهارشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۵، ۰۳:۰۰ ب.ظ

«سواد رسانه» و مصونیت بخشی خانواده از خطر انحراف

رسانه، سبک زندگی و رفتار بانوان؛

«سواد رسانه» و مصونیت بخشی خانواده از خطر انحراف


صاجب خانه/ فراگیری سواد رسانه یکی از ضرورت های انکار ناپذیر زندگی در قرن 21 است؛ ضرورتی که نبود آن باعث می شود لطمه های جبران ناپذیری در حوزه های مختلف بر زندگی انسان ها وارد آید.

صاحب نظران معتقدند ذهن انسان در عصر کنونی بیش از هر زمان دیگر مقهور رسانه ها و فضاسازی های آن است و دلیل آن چیزی نیست جز افزایش روز افزون انواع گوناگون رسانه و ابداع روش ها و راهبردهای مختلفی که صاحبان بنگاه های رسانه ای برای اثر گذاری بر افکار عمومی و رسیدن به منافع خود از آن استفاده می کنند.

اگر 100 سال پیش نهایت وسایل ارتباط جمعی که به انتشار دیدگاه و نظرات صاحبانش می پرداخت در روزنامه، منبر و تبلیغات چهره به چهره خلاصه می شد و از نیم قرن پیش محدوده رسانه ها با پیدایش رادیو و تلویزیون افزایش پیدا کرد، اما امروزه گسترش بیش از حد رادیو و تلویزیون و شبکه های ماهواره ای و فضای مجازی و توجه و نیاز بیش از حد به اثر گذاری بر افکار عمومی باعث شده درصد قابل توجهی از فرآیند های زندگی انسان ها تحت تاثیر رسانه ها رقم بخورد.
اهمیت این موضوع از آن جایی است که طبق تحقیقات انجام شده در زندگی انسان های قرن 21 این رسانه است که تعیین می کند مردم چه بخرند، چه بپوشند، کجا سفر بروند، چه اتومبیلی بخرند و چه چیز را ارزش بدانند و چه چیز را غیر ارزش!

این یکه تازی رسانه ها در تاثیر گذاری بر افکار عمومی و تعیین اولویت های زندگی انسان ها آن جا بیشتر می شود که مخاطبان رسانه ها از داشتن «سواد رسانه ای» محروم باشند و در اثر این فقدان، قادر نباشند تشخیص دهند که کدام قسمت از این پیام القا شده توسط رسانه مفید است و کدام مضر و از کدام باید تاثیر پذیرد و کدام را باید مواظب باشد تا تاثیر نامطلوبی بر نگرش ها و رفتارش نداشته باشد.
در حقیقت مخاطبی که مجهز به سواد رسانه ای باشد مانند فردی است که نیاز و حال خود را می شناسد و از سفره ای که در مقابل او پهن شده و انواع غذاها و مشروبات مفید و مضر در آن قرار داده شده است می داند کدام برایش مفید است و کدام را نباید استفاده کند.

ضروری است همه مخاطبانی که به هر نحوی و در هر سطحی با رسانه ها در ارتباط هستند و در معرض پیام های رسانه ای قرار دارند با اصول سواد رسانه ای آشنایی داشته باشند تا هنگام مواجهه با پیام های رسانه ای قدرت تشخیص و تمیز خوب و بد را داشته باشند.

اما در میان همه مخاطبان رسانه ها، بانوان به دلایل گوناگونی بیشتر از سایر اقشار در معرض رسانه هستند؛ زنان نسبت به مردان اوقات بیشتری را در خانه سپری می کنند و بیشتر وقت فراغت و بیکاری خود را با انواع رسانه (تلویزیون، ماهواره، شبکه های اجتماعی، مجلات و روزنامه و سایت های مختلف خبری و غیر خبری) سپری می کنند. همچنین زنان در بسیاری از تصمیم گیری های خانواده نقشی مستقیم و تعیین کننده دارند. از این جهت، فراگیری سواد رسانه برای زنان از اهمیت بالایی برخوردار است و بود یا نبود آن تاثیر مستقیمی بر سرنوشت زندگی و خانواده ایرانی دارد.
صاحبان بنگاه های رسانه ای و کارخانجات تولیدی سعی می کنند با استفاده از انواع و اقسام روش ها بر ذهن و نگرش مخاطبان خود تاثیر بگذارند و آن چه مد نظرشان است را القا کنند؛ در سریال ها و فیلم های سینمایی سبک زنگی مطلوب خود را نشان می دهند و به مخاطب القا می کنند که شما هم باید چنین سبک زندگی داشته باشید و با فضاسازی که در جریان سریال و فیلم می شود اینطور وانمود می کنند که نتیجه انتخاب این سبک زندگی خوشبختی و آسایش است.

در تبلیغات های بازرگانی هم انواع مختلف محصولات خود را جوری نمایش می دهند که ذهن مخاطب به این سمت برود که نبود این محصول در زندگی من نقص است و اگر آن را ندارم تهیه کنم و اگر از مدل دیگر دارم برای تعویض آن اقدام کنم.

از آن جایی که مخاطب اکثر اینگونه فیلم ها و تبلیغات بازرگانی بانوان هستند محتوای بیشتر آن ها طوری برنامه ریزی شده است که در حیطه تصمیم گیری بانوان و مسائل مربوط به داخل خانه (لوازم آرایشی بهداشتی، لوازم خانگی، آینده تحصیلی فرزندان و…) قرار می گیرد.

از طرفی چون زنان به دلیل خصوصیت های ذاتی خود، بیشتر و سریع تر تحت تاثیر پیام های محیط قرار می گیرند سرمایه گذاری سیاست گذاران رسانه ای برای تاثیر گذاری بر این قشر به مرتب بیشتر از سایر اقشار است.

از این رو لازم است بانوان با فراگیری سواد رسانه ای خود را به ابزاری مجهز کنند تا در رویارویی با پیام رسانه های اطراف خود مواجهه ای هوشمندانه داشته باشند و قدرت تشخیص درست از نادرست را پیدا کنند و مواظبت کنند پیام های مخابره شده از رسانه ها که از طریق ضمیر ناخودآگاه بر اندیشه، نگرش، تصمیم و رفتار آن ها تاثیر می گذارد باعث نشود مسیر زندگی و نیاز های آن ها دچار انحراف شود.

منتشر شده در : آرمان زنان

باز نشر در: صاحب نیوز، چشم برخوار، شبکه اطلاع رسانی راه دانا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۵ ، ۱۵:۰۰
مهدی عابدی
شنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۱۲ ق.ظ

جای خالی پیوست فرهنگی در فعالیت های شهری


..:: وقتی سود مالی شهرداری اصفهان بر اولویت ها و اصول فرهنگی می چربد::..

جایِ خالی «پیوست فرهنگی» در فعالیت های شهری


صاحب خانه/  «پیوست فرهنگی» یکی از مقوله های مهمی است که به دلیل تاثیرپذیری فراوان فرهنگ و رفتار عمومی جامعه از هر گونه اقدام اقتصادی، سیاسی، عمرانی و…، از اهمیت زیادی برخوردار است.

رهبر معظم انقلاب در سخنرانی خود در دیدار با اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی در سال ۹۲ پیرامون پیوست فرهنگی فرمودند: «فرهنگ هویت یک ملت است، ارزشهای فرهنگی روح و معنای حقیقی یک ملت است،همه چیز مترتب بر فرهنگ است. فرهنگ حاشیه و ذیلِ اقتصاد نیست، حاشیه و ذیلِ سیاست نیست، اقتصاد و سیاست حاشیه و ذیل بر فرهنگند؛ به این باید توجه کرد. نمی توانیم فرهنگ را از عرصه‌های دیگر منفک کنیم؛ اینکه ما گفتیم مسائل اقتصادی و مسائل گوناگون مهم پیوست فرهنگی داشته باشد، معنای آن همین است؛ معنای آن این است که یک حرکت اساسی که در زمینه‌ی اقتصاد، در زمینه‌ی سیاست، در زمینه‌ی سازندگی، در زمینه‌ی فناوری، تولید، پیشرفت علم می خواهیم انجام بدهیم، ملتفت لوازم فرهنگی آن باشیم. گاهی اوقات انسان در یک کاری وارد می شود، یک کار اقتصادی انجام می دهد، اما لوازم آن و تبعات فرهنگی آن را توجه ندارد. بله، کار کار بزرگی است؛ کار اقتصادی بزرگی است، منتها لوازم و تبعاتی که برای کشور ضرر دارد بر آن مترتب می شود؛ فرهنگ این‌جوری است. باید در همه‌ی مسائل آن نکته‌ی فرهنگی را در نظر داشت و نگذاریم که این از یاد برود.»

در یک کلام پیوست فرهنگی یعنی اینکه در هر اقدامی با هر ماهیتی، ملتفت و متوجه لوازم و تبعات فرهنگی آن باشیم.

اهمیت این موضوع از آنجایی است که هر اقدام با هر ماهیتی دارای پیام ها و پیش فرض هایی فرهنگی در درون خود است و این پیام ها به مجرد اینکه آن اقدام با سطحی از جامعه و مردم در ارتباط باشد به آن ها منتقل خواهد شد و بر مخاطبان خود تاثیر خواهد گذاشت؛ حال این انتقال پیام ممکن است در کوتاه مدت باشد یا بلندمدت، تاثیرگذاری ممکن است از طریق ضمیر ناخودآگاه باشد یا ضمیر خود آگاه!

طبق نظریه های علم ارتباطات، وقتی می توانیم بگوییم چیزی بر چیز دیگر تاثیر گذاشته است که شاهد نوعی تغییر در هر ساحتی (شامل اندیشه، بینش، تصمیم و رفتار) از تاثیرپذیر باشیم، البته ممکن است فرآیند تاثیرگذاری از مدت ها قبل از نمود و بروز تغییرات، شروع شده باشد و در مرحله تغییر نگرش ها و باورها باشد و بعد از مدتی این تغییر به مرحله تصمیم و رفتار برسد.

اصالت سود!

با این مقدمه نه چندان خلاصه، نگاهی تیزبینانه با عینک «پیوست فرهنگی» به همه اتفاقات و رخدادهایی که در پیرامون ما در حال «شدن» است، این نکته را گوشزد می کند که دست اندرکاران اغلب فعالیت های شهری توجهی به پیوست فرهنگی اقداماتی که در سطح شهر انجام می دهند ندارند و در بسیاری از موارد جنبه اقتصادی و سود آوری و رسیدن به منافع گروهی بر تبعات و بازخوردهای فرهنگی ارجحیت دارد و این بازخوردها عموما نادیده گرفته می شود.

«تبلیغات» یکی از آن عرصه هایی است که فعالیت های شهری زیادی حول آن تعریف می شود و به جهت ایجاد بازار عرضه محصولات و فروش، برای تولیدکنندگان و ارائه دهندگان خدمات و به جهت سودآوری قابل توجه، برای شرکت های تبلیغاتی و صاحب امتیازان فضاهای بصری شهری (عموما شهرداری ها) اهمیت زیادی دارد.

تبلیغات محیطی شهر

البته بازخوردهای فرهنگی همه فعالیت های شهری و به خصوص تبلیغات بصری محیطی یکسان و مشابه نیست، چه اینکه برخی فعالیت های شهری و فضاسازی های محیطی ممکن است سبک زندگی مردم در مصرف را دستخوش تغییر قرار دهد (مثل تبلیغات شهری مبلمان های لوکس)، برخی ممکن است باورهای اقتصادی را دگرگون کند (تبلیغ کالاهای خارجی و القای اینکه جنس خارجی بهتر از ایرانی است)، برخی ممکن است حس نوعدوستی را مورد مخاطره قرار دهد (تشویق بانک ها به سپرده گذاری بلندمدت و دریافت سود بیشتر و ممانعت ضمنی از قرض الحسنه به همکار یا خویشاوند نیازمند) و برخی ممکن است ذائقه مردم در سفر و گشت و گذار و گذراندن اوقات فراغت و ایام تعطیل را دستخوش دگرگونی کند (مثل تبلیغ سفر به انتالیا و تایلند!)

اما از آنجایی که امتیاز بهره برداری از اغلب فضاهای بصری محیط شهری و تبلیغاتی در اختیار شهرداری هاست و از طرفی هم شهرداری ها مدعی انجام فعالیت های فرهنگی در سطح شهر هستند مواردی مشاهده می شود که فعالیت های تبلیغاتی و فضاسازی های محیطی شهری دارای بار عمیقا ضد فرهنگی (فرهنگ ایرانی-اسلامی) هستند و علی رغم هویدا بودن این تناقض باز هم شاهد تکرار اینگونه موارد هستیم.

در اقدام اخیر، همزمان با نزدیک شدن به پایان سال و تعطیلات نوروزی و آغاز تبلیغات گسترده آژانس های مسافرتی و گردشگری برای سفرهای نورزوی خارج از کشور، تبلیغ این موسسه های سودمحور بر روی فضاهای تبلیغاتی در اختیار شهرداری اصفهان قرار گرفته است و به صورت گسترده شهروندان اصفهانی را به سفر به اروپا، ترکیه و تایلند ترغیب می کنند؛ ترغیبی که با هیچ کدام از اصول و سیاست های فرهنگی (ایرانی-اسلامی) همخوانی ندارد.

جدای از تضاد سفر به برخی قطب های گردشگری کشورهای خارجی (نظیر تایلند و آنتالیا) با فرهنگ و ارزش های دینی ما، تبلیغ اینگونه سفرها در تضاد صریح با اصول اقتصاد مقاومتی و توجه به ظرفیت های درونی کشور است و واضح است که تنها جنبه سودآوری و درآمدهای قابل توجه اینگونه تبلیغات باعث شده شهرداری اصفهان با آن همه اقدام و هیاهوی فرهنگی، تن به این حرکت ضد فرهنگی و ضد دینی بدهد.

این تابلوهای مروج سفرهای سیاحتی به سرزمین هایی که بعضا به سرزمین گناه و فحشا معروفند در سطح شهر کم نیستند؛ اگر چرخی در شهر اصفهان بزنید دست کم در دو یا سه چهار راه اصلی آن ها را خواهید دید. جدای از این مورد تبلیغاتی که ضد فرهنگی بودن آن محرز و آشکار است، بسیاری از تبلیغات های شهری دیگر نیز چنان آثار ناگواری بر سبک زندگی مردم دارند که شاید با برگزاری ده ها همایش و سمینار و پک فرهنگی نتوان آن ها را از زندگی مردم پاک کرد!

می طلبد سیاست گذاران و مسئولان فرهنگی شهرداری اصفهان در برنامه ریزی های خود توجه لازم به بحث «پیوست فرهنگی» داشته باشند و اجازه ندهند درآمدزایی و سودآوری اقتصادی باعث شود اولویت ها، اصول و ارزش های فرهنگی در شهرداری و زیرمجموعه های آن پایمال شود.

منتشر شده در: ندای اصفهان

باز نشر در: صاحب نیوز، اصفهان بیدار، شبکه اطلاع رسانی راه دانا



.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۱۲
مهدی عابدی
دوشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۵، ۰۲:۴۴ ب.ظ

فصل امتحان ولایت مداری احمدی نژاد رسید



 ..:: روی خط انتخابات ::..

تدبیر هوشمندانه رهبری برای حفظ وحدت نیروهای انقلابی/ فصل امتحان ولایت مداری احمدی نژاد



صاحب خانه/ اعلام علنی نهی صریح حضرت آقا از حضور دکتر احمدی نژاد در انتخابات 96 را می توان مصداقی از بصیرت انقلابی رهبر انقلاب و تلاش ایشان برای جلوگیری از ایجاد دو قطبی در جبهه انقلاب دانست.


اگر چه خدمات و تلاش های احمدی نژاد در دوره 8 ساله ریاست جمهوری بر کسی پوشیده نیست اما حضور دوباره او در این کارزار در مقطع کنونی می توانست منجر به شکافتی عظیم در بین نیروهای معتقد به گفتمان اصیل نقلاب ایجاد کند


رهبر انقلاب در این نهی صریح خود که نمونه آن در تاریخ سیاسی کشور کم وجود دارد تلاش می کند مانع از ایجاد دوقطبی از جنس دو قطبی و تفرق انتخابات 92 شود و از پیش آمدن نتیجه ای که برای حرکت انقلابی ایران مضر است جلوگیری کند


اگر چه رفتار احمدی نژاد در ماه های آینده غیر قابل پیش بینی است و این احتمال نیز می رود با توجیه های گوناگون قدم در رقابت اردیبهشت 96 بگذارد اما این نکته محرز است که این اقدام رهبری فقط در جهت ایجاد اتحاد و یک پارچگی در جریان انقلابی بوده و بس.


چه اینکه در همین روز ها کورسوهای اختلاف بین جوانان مذهبی و انقلابی درباره گزینه اصلح انتخابات 96 بین احمدی نژاد و فرد دیگر (گزینه معرفی شده توسط طیف اصولگرایی) به چشم می خورد و چنانچه این فضا مدیریت هوشمندانه نمی شد نتیجه آن تشدید تفرق نیروهای انقلابی می بود.


آن چه مبرهن است این است که ملت انقلابی همواره به وظیفه خود عمل می کنند و حضرت آقا هم اقدام شایسته خود ر ا برای ایجاد اتحاد بین نیروهای انقلابی انجام داد (اگر چه مطمئنا این اقدامر رهبری در آینده برای ایشان هزینه هایی خواهد داشت) اما آن چه که در این پازل جایگاه مهمتری دارد و البته همیشه پاشنهآشیل جریان انقلابی بوده است تدبیر صحیح و هوشمندانه  بزرگان و ریش سفیدان جریان اصولگرایی-انقلابی و به اجماع رسیدن آن ها برای معرفی گزینه واحد اصلح مقبول برای موفقیت جریان انقلابی در انتخابات 96 است


در یک کلام بزرگان جریان انقلابی-اصولگرایی تجربه تلخ انتخابات 96 و معرفی چند گزینه را تکرار نکنند که این کار چیزی جز هزینه کردن از جایگاه رهبری معنی نخواهد داد


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۵ ، ۱۴:۴۴
مهدی عابدی



 ..:: تا انتخابات 96 ::..

رازهای شکست اصولگرایان/ لزوم به کارگیری راهبردهای هوشمندانه در انتخابات 96



صاحب خانه/ تجربه های تلخ اصولگرایان در انتخابات ریاست جمهوری 92 و مجلس شورای اسلامی 94 و عدم مواجهه با اقبال توده مردم به نامزدهای معرفی شده توسط این طیف سیاسی در برخی شهرهای بزرگ و پرجمعیت، لزوم برنامه ریزی دقیق تر و حرکت هوشمدانه تر در انتخابات ریاست جمهوری 96 را برای این گروه سیاسی دو چندان می کند.

نگاهی موشکافانه به انتخابات 92 و 94 و تحلیل آرای ریخته شده به صندوق های انتخابات نشان می دهد اشتباهات استراتژیک و تحلیل های سطحی اتاق فکر اصولگرایان منجر به این شد که انتخاب مردم غیر از آن چیزی باشد که مطلوب این طیف سیاسی بوده و نتایج نهایی منطبق با هدف گذاری ها جریان اصولگرایی نباشد.

با این اوصاف، اهمیت و حساسیت انتخابات ریاست جمهوری 96 و نقش غیر قابل انکار تفکر حاکم بر دستگاهای های مدیریتی کشور در حرکت در مسیر اهداف و  آرمان های والای انقلاب اسلامی و گذر از مرحله مهم تشکیل دولت اسلامی در مراحل 5 گانه اهداف انقلاب اسلامی، می طلبد جریان دلسوز انقلاب اسلامی در این انتخابات مهم و سرنوشت ساز به صورتی فعالانه و هوشمندانه ایفای نقش کنند.

آرایش سیاسی کلی کشور و رصد حرکات و فعالیت های برخی افراد که در مظنه نامزدی انتخابات هستند و تجربه جمهوری اسلامی ایران در انتخابات هایی که رئیس دولت برگزار کننده انتخابات خود طرفی از رقابت است، ذکر چند نکته مهم را در رابطه با نوع عملکرد نیورهای دلسوز انقلاب و جریان اصولگرایی ضروری می سازد:

1- بدیهی است که حسن روحانی، رییس جمهوری فعلی کشور یکی از طرف های مهم رقابت در انتخابات 96 است. البته روحانی به احتمال زیاد نامزد مورد حمایت طیف اصلاح طلب و همه احزاب و گروه های سیاسی زیر مجموعه اصلاح طلبان خواهد بود.

محمد رضا خاتمی فعال اصلاح طلب در گفتگو با ایرنا با اشاره به شائبه مطرح شده در خصوص عبور اصلاح طلبان از روحانی می گوید: در نشست و برخاست هایی که با نحله های مختلف اصلاحات دارم می بینم همه این افراد از شخص آقای روحانی رضایت دارند و معقتدند ایشان حتی فراتر از حد انتظار ظاهر شده است. البته ما انتقاداتی به برخی عملکردهای دولت یازدهم داریم ولی نامزدمان برای انتخابات دوره دوازدهم ریاست جمهوری شخص آقای روحانی است.

به نظر می رسد نامزد مورد نظر اصلاح طلبان در انتخابات 96 فردی غیر از حسن روحانی نباشد؛ چه اینکه روحانی از چند ماه قبل و در سفر های مختلف استانی با بیان کدهایی منظوردار در سخنرانی های خود، قصدش مبنی بر جذب حمایت و جلب آرای اصلاح طلبان کل کشور را بر ملا کرده است.

از طرفی تجربه نشان می دهد اتاق فکر اصلاح طلبان در انتخابات حساس 96 برای فرار از شبح شکست هم که شده است، حاضر نخواهند شد گزینه دیگری به صحنه بیاورند و اگر این کار را هم بکنند در روز های واپسین انتخابات او را مجبور به ترک میدان رقابت به نفع گزینه اصلی خود (روحانی) خواهند کرد.


2-  حسن روحانی همچون همه روسای جمهور قبلی در انتخابات دوم دارای امکانات و تریبون بیشتری برای تبلیغات، موج سازی و جهت دهی به آرای مردم خواهد بود.

وجود استانداری ها، فرمانداری ها و دستگاه ها و ادارات دولتی در سرتاسر پهنه ایران این امکان را به طیف حاکم می دهد تا با قدرت بیشتر در عرصه تبلیغات ریاست جمهوری حاضر شوند و این موضوع در نهایت می تواند به جهت دهی انبوه به آرای خاکستری مردم منجر شود و این موضوع، کار را برای طیف مقابل یعنی جریان اصولگرایی سخت خواهد کرد.

3- کار بر جبهه اصولگرایان و نیورهای دلسوز انقلاب در انتخابات 96 هنگامی سخت تر خواهد شد که با وجود موارد ذکر شده در دو بند قبلی، اتاق فکر این جریان تصمیم گیری هوشمندانه و بر اساس مصالح واقعی نداشته باشد.

احساس تکلیف  افراد مختلف جبهه اصولگرایی و حضور ]چند محوری در عرصه رقابت انتخابات یکی از آن مواردی است که باعث شده این جبهه در موارد متعدد از شکست خورده های انتخابات باشد. 

عدم پایبندی نامزدهای حاضر در صحنه رقابت به قول و قرار هایی که در ابتدای مسیر با مردم می بندند نیز پاشنه آشیلی بود که در انتخابات 92 اصولگرایان را در اقلیت قرار داد.

عدم وصول به فهم مشترک در مواجهه با مفاهیم سیاسی همچون رابطه نامزد اصلح و صالح مقبول نیز از مواردی هست که در برخی انتخابات باعث شنیده شدن چند صدا از این جبهه شده است.

در یک جمله می توان گفت عدم وحدت عملی و گرد نیامدن همه نیروهای دلسوز انقلاب و ولایت حول محور واحد به صورت عینی و عملی در برهه های گوناگون انتخابات، ضربه های جبران ناپذیری نه تنها بر بدنه نیروهای دلسوز انقلاب و اصولگرا، بلکه بر پیکر جان گرفته انقلاب اسلامی زده است.

4- اتاق فکر جریان اصولگرایی باید تمهیداتی بیاندیشد که نیروهای دلسوز و معتقد به آرمان های اصیل انقلاب اسلامی و علی الخصوص استکبار ستیزی بتوانند با وحدت کلمه عملی حضوری منسجم و هوشمند در انتخابات 96 داشته باشند.

البته مهمترین رکن این قضیه، لزوم ایجاد قدرت همراهی، جریان سازی  و جهت دهی به نظر و آرای توده مردم است؛ چرا که تجربه نشان داده است جریانی که به فکر همراه کردن مردم با خود و ایجاد موج مردمی نباشد در هر شرایطی در انتخابات شکست خواهد خورد و در مقابل فردی که بتواند موج مردمی ایجاد کند و در بین توده های مردم حضور موثر و فعال داشته باشد ولو هیچ کدام از جریان های رایج سیاسی از وی حمایت نکنند پیروز معرکه انتخابات خواهد بود (انتخابات 84).


5- اگر چه قضاوت درباره این که آیا اصولگرایان حاضرند به حمایت از محمود احمدی نژاد در انتخابات 96 ظاهر شوند یا اینکه اصلا احمدی نژاد خود نامزد انتخابات می شود یا گزینه دیگری در نظر دارد که هنوز آن را آشکار نکرده است، یا اینکه اصولگرایان مجددا گزینه هایی هچون حداد عادل و ولایتی و قالیباف را روانه کارزار انتخابات می کنند یا گزینه دیگری که دارای اقبال عمومی باشد در نظر گرفته اند و در موعد مقرر آن را معرفی خواهند کرد و بسیاری دیگر از این موارد بسیار زود است و تا حداقل 9 ماه دیگر نمی توان صحبتی درباره آن کرد، اما واضح است اگر اتاق فکر اصلی نیروهای دلسوز انقلاب و ولایت و جریان اصولگرایی که البته عناصر معتقد، متدین و دارای سوابق درخشان سیاسی را در خود جای داده است، به صورت هوشمندانه و بر اساس ایجاد اتحاد عینی و عملی در بین همه نیروهای انقلابی و مومن و حذف دو دستگی های ایجاد شده حول موضوعات فرعی و قابل اغماض برنامه ریزی و تصمیم گیری نکند و از توده های مردم غافل شده و آن ها را با خود همراه نکند و در فکر جریان سازی اجتماعی در جامعه نباشد و صرفا به معرفی گزینه اصلح با توجه به معیار های نظری بپردازد، انتخابات 96 تجربه ای دیگر خواهد شد از شکست های جریان اصولگرایی در انتخابات های تاریخ انقلاب اسلامی و پیامد این شکست مدیریت گفتمانی بر کشور خواهد بود که حاصل آن سنگ اندازی در مسیر حرکت پر سرعت انقلاب اسلامی است.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۵ ، ۰۹:۰۴
مهدی عابدی
سه شنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۱۲ ق.ظ

عادت های خوب برای یک زندگی خوب


مهارت های زندگی آرام؛

عادت های خوب برای یک زندگی خوب


یکی از دغدغه های اصلی جوامع بشری در عصر کنونی داشتن یک زندگی آرام و بدون دغدغه است. نظامات فکری مختلف هم با توجه به جهان بینی و مبناهای اعتقادی خود نسخه های متفاوتی برای رسیدن به این مهم ارائه می دهند. در اصل، هدف اصلی مکتب های مختلف فکری در زمینه امور روانی و تربیتی رسیدن به نهایت آرامش در زندگی است و جدال بین آن ها و تفاوت رویکرد ها و روش ها به خاطر تفاوت در نگاه به این موضوع (آرامش چیست؟) و تفاوت در جهان بینی ها و مبناای اعتقادی آن ها است.

مکتب سعادت بخش اسلام نیز به عنوان غنی ترین مکتب فکری نسخه ها و پیشنهاد های مختلفی را  برای رسیدن به یک زندگی آرام به پیروان خود توصیه می کند. در این نوشتار قصد دارم با بیان چند نکته ریز تر ازمو به ارائه پیشنهاد ایی بپردازم که عمل به آن ها می تواند آرامش را به زندگی ما تزریق کند:

 

اول؛ برای ان که یک عمل در زندگی ما تاثیر گزار باشد باید برای ما تبدیل به ملکه و عادت شود. عده ای از صاحب نظران تبدیل به عادت شدن یک فعل را معادل از ارزش افتادن آن عمل می دانند. مثلا می گویند اگر ما بر حسب عادت هر روز صبح صدقه بدهیم این کار دیگر ارزشی ندارد چون انگیزه و نیت الهی درکار نبوده است و صرفا انجام عادت است که اگر این عادت انجام نشود موجب مرض می شود "ترک عادت مجوب مرض است" اما در اصل این طور نیست و هر عادتی بدون ارزش نیست. عادت وقتی بدون ارزش است که در حین فرایند عادت شدن انگیزه های متعالی و اهداف معنوی زایل شوند و در صورتی که یک عمل خیر با انگیزه الهی تبدیل به عادت شد و دراین حین آن انگیزه متعالی و هدف معنوی زایل نشد و حتی روز به روز قوی تر و بیشتر شد این عادتی پسندیده است.

 

دوم؛ نظم و برنامه ریزی در زندگی و داشتن آرامش یک اصل بسیار مهم و ضروری است. شما برای اینکه عادت های خوب داشته باشد باید ادم اهل نظمی باشد. انسان های بی نظم اصولا کارهای قاعده مند و روی حساب کتاب انجام نمی دهند. به اصطلاح عادت ندارند و در هر دم کاری دیگر انجام می دهند. نظم به شخصیت انسان جاذبه می دهد و باعث صلابت شخصیت است. شاید تجربه کرده باشد یک نفر را که دارای یک عادت مشخص است برای شما جالب و جاذب است. برای شما هم ممکن است انگیزه شود. این اعجاز نظم و برنامه ریزی در زندگی است. پس لازمه داشتن عادت های خوب در زندگی نظم پذیر بودن است.

 

سوم؛ بسته به شخصیت افراد و اهداف مهمی که انسان ها در زندگی دارند عادت های افراد مختلف متفاوت است. کسی که سلامتی جسمانیش برایش فوق العاده مهم است در خوردنی ها و نوشیدنی هایش عادت های مختلف دارد. مثلا فردی اصلا چایی نمی خورد. برایش عادت شده است. فردی اصلا در بین غذا آب نمی خورد. فردی اصلا غذای داغ نمی خورد و افرادی شام نمی خورند و یا حاضری می خورند. کسی که انجام برنامه های روزانه برایش مهم است عادت های دیگر دارد. ساعت خواب و بیداری برایش عادت جدی شده و عادت ندارد زیاد درباره یک موضوع با یک نفر صحبت کند تا وقتش تلف شود و هزاران مورد دیگر.

 

چهارم؛ شما هم می توانید لیستی از عادت های خوب و عادت های بد پیشنهادی خودتان را ارائه دهید. این عادت های خوب و بد می تواند برای دیگران الگو و انگزه باشد. با توجه به علاقمندی ها و اهداف خود، عادت های خود را ردیف کنید. من هم بنا به علاقمندی ها و اهدافم برخی عادت هایی که فکر می کنم وجودشان در زندگی مهم هستند را لیست می کنم. البته همه این عادت ها در راستای یک هدف و ا نگیزه نیستند. برخی برای داشتن بدن سالم، برخی برای داشتن وقت و فراغت ببیشتر و برخی برای داشتن آرامش معنوی بیشتر پیشنهاد می شوند. شما هم این لیست را کامل کنید:

 

الف-  عادت کنید در زندگی خود به صورت روزانه و یا لااقل هفتگی ساعتی را برای مطالعه محض اختصاص دهید. مطالعه همراه با آرامش بدون فکر کردن به هیچ دیگر. مطالعه یک کتاب مبنایی یا خاطره یا داستان یا مهارتی. مطالعه از صفحه اول تا صفحه آخر و این نظم در مطالعه رعایت شود تا کتاب به پایاین برسد و بعد شروعی دیگر با کتابی جدید. اگر تازه ازدواج کرده اید و میخواهید وارد زندگی جدید شوید این عادت را با همراهی همسرتان به اجرا بگذارید و اگر او شما را همراهی نمیکند لااقل تلاش کنید او این عادت شمارا بپذیرد و هنگام مطالعه شما را از این کار خوب باز ندارد.

 

ب- عادت کنید برخی دستورات بهداشتی را به صورت دقیق، جزئی و مو به مو اجرا کنید. این دستورات را اگر همیشه انجام بدهید خیلی بهتر است. در سفر، در حضر، در مهمانی، در خستگی در ... . اگر عادت کردید این عادت های ریز را همشه و همه جا انجام دهید به شما کمک می کند اراده ای قوی داشت باشد. من چند دستور بهداشتی را پیشنهاد می کنم:

 قبل از خواب همیشه مسواک بزنید

 قبل و بعد از غذا خوردن دست های خود را بشویید

هفته ای دوبار حتما استحمام کنید

سر سفره غذا به هیچ وجه (حتی در سخت ترین شرایط مثل یک مهمونی پر زرق و برق یا گرسنگی شدید) پرخوری نکنید

بین غذا به هیچ وجه نوشیدنی نخورید

از خوردن نوشابه احتناب کنید

هنگام نیاز به مستراح به هیچ  عنوان تعلل نکنید و در اولین فرصت قضای حاجت کنید

لباس کثیفتان را بلافاصله عوض کنید

به محض دیدن سوراخ کف جورابتان آن را دور بیاندازید (البته فقط جوراب)!!!

.....

 

ج- در امور معنوی؛ عادت کنید نمازتان را در هر زمان و مکان سر وقت بخوانید و هنگام نماز خواندن اصلا عجله نکنید. اگر معرفتتان به خداوند و روبیت او به این اندازه باشد که بدانید هیچ چیز در امور این دنیا جز اراده و خواست او موثر نیست و بدانید که این اراده مطلق در این زمان از تو خواسته که نمازت را با طموانینه و ارامش بخوانی و به هیچ چی زدیگر توجه نکنی ان وقت قادر خواهی بود این عادت پیندیده را در خود تقویت کنی و بتوانی موقع نماز به هیچ چیز جز نماز توجه نکنی. البته بحث شرایط خاص و اضطراری بحث دیگری است...

 

د- باز در امور معنوی؛ حتما عادت داشته باشد در هفته یا لااقل در ماه در یک مراسم مذهبی-اخلاقی حضور داشته باشد. این مراسم در یک محفل ثابت باشد بهتر است. ولی گر تنوع طلب هستید در محافل مختلف با جهت گیری فکری یکسان ئ هم جهت با حهت گیری فکری خودتان حضور داشته باشید. این محفل مذهبی میتواند دعای کمیل شب های جمعه، جلسات اخلاق یکی از علمای شهرتان و یا هیئت هفتگی خیابانی که در آن زندگی می کنید باشد.

 

ه- عادت کنید در زندگی عصبانی نشوید مخصوص در مواجهه با همسرتان و پدر و مادرتان. عادت کنید شخصیت متینی باشد و در بدترین شرایط از کوره در نروید. عادت کنید در بدترین شرایط بر موضع حق خود پافشاری کنید ولی همراه با بد صحبت کردن و بد خلقی و بی ادبی نباشد. عادت کنید برخی مواقع در مقابل صحبت دیگران در و دروازه باشد تا منجر به عصبانیت و غضب شما نشود. عادت کنید در همه موقعیت ا خوب صحبت کنید و در به کارگیری الفاظ دقت کنید.

 

و- عادت کنید... (شما هم این متن را کامل کنید)

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۱۲
مهدی عابدی
چهارشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۳، ۱۰:۱۲ ق.ظ

میهمان «سیگار به لب» در دانشگاه صنعتی اصفهان

در دانشگاه های شهر چه خبر است؟

میهمان «سیگار به لب» در دانشگاه صنعتی اصفهان/ اقدامات متناقض مسئولان فرهنگی دانشگاه چه توجیهی دارد؟

 علی رغم تاکید صریح آیین نامه انضباطی دانشگاه ها و موسسات آموزش عالی (تصویب شده در شورای عالی انقلاب فرهنگی) مبنی بر ممنوعیت استعمال مواد مخدر در محیط های دانشگاهی و علی رغم تلاش های فراوان مسئولان دانشگاهی جهت کاهش آمار دانشجویان معتاد به دخانیات در دانشگاه ها و علی رغم تنبیهات گوناگون تعیین شده در کمیته های حراست دانشگاه ها برای برخود انضباطی با دانشجویانی که در محیط دانشگاه دخانیات مصرف می کنند و علی رغم برنامه های متنوع معاونت های فرهنگی-اجتماعی دانشگاه جهت نشان دادن مضرات و بدی های مصرف دخانیات به دانشجویان و زمینه سازی فرهنگی برای ممانعت از گرایش جوانان تازه وارد به دانشگاه به دخانیات و علی رغم ممنوعیت های متعدد وضع شده در آیین نامه های دانشگاهی جهت جلوگیری از عرضه و توزیع مواد مخدر در دانشگاه ها، برگزاری همایش ها و مراسم هایی در این محیط علمی-فرهنگی و دعوت از میهمانانی که حضور آن ها صحنه هایی متناسب با شأن فرهنگی-اجتماعی دانشگاه به جای نمی گذارد جای بسی تأمل دارد.

حضور محمود دولت آبادی، نویسنده معاصر ایرانی، در ویژه برنامه «کافه داستان» که شب گذشته با تلاش انجمن ادبی «پنجره» دانشگاه صنعتی اصفهان و با مجوز رسمی معاونت فرهنگی این دانشگاه برگزار شده بود حواشی قابل توجهی داشت که توجه و دقت بیشتر مسئولین برنامه ریز این دانشگاه را می طلبد. جدای از جایگاه و شخصیت هنری محمود دولت آبادی و آثار فاخر وی در حوزه نویسندگی و جدای از اظهارات معنادار بیان شده توسط دولت آبادی پیرامون جمهوری اسلامی در مراسم اهدای شوالیه های فرهنگی توسط کشور فرانسهبه وی و همچنین جدای از اهمیت هنر و ادبیات در بین جامعه دانشگاهی، حضور میهمان یک برنامه دانشگاهی (هر چند یک شخصیت برجسته) با حالت «سیگار به لب» در بین دانشجویان و حتی روی جایگاه برنامه، صحنه زیبایی برای یک دانشگاه فرهنگ ساز و پیشرو نیست. مسلما حاضر شدن یک شخصیت فرهنگی در دانشگاه همراه با سیگار و حتی ترک نکردن آن برای مدت کوتاهی که بر روی جایگاه حاضر می شود الگوی خوبی برای دانشجویانی که بناست با اقدامات فرهنگی و انضباطی دانشگاه به سمت استعمال دخانیات گرایش پیدا نکنند نخواهد بود. چه این که مشاهده این صحنه و اهل دخانیات بودن یک شخصیت محبوب در بین دانشجویان و حضور بر روی جایگاه با حالت سیگار بر دست یا دهان، خود باعث ایجاد انگیزه ای پنهان در دانشجویان برای گرایش به دخانیات خواهد شد و یا اگر احیانا مبتلا به آن هستند بهانه ای برای توجیح کار خود پیدا می کنند.

البته روی این سخن با محمود دولت آبادی و سیگاری بودن یا نبودن وی نیست؛ چرا که او مسئول رفتار خویش خواهد بود و این که او تمایل دارد هر جایی ولو در محیط دانشگاهی و در جمع دانشجویان با حالت سیگار بر لب حاضر شود و حاضر نباشد حتی برای جلوگیری از بد آموزی این حرکت، برای لحظه ای این عادت خود را ترک کند، به خودش مربوط خواهد بود؛ روی این سخن با مسئولان دانشگاهی و برنامه ریزان فرهنگی دانشگاه است که به این مسائل مهم و ریز توجه داشته باشند و در کنار اقدامات فرهنگی، انضباطی و آیین نامه ای که جهت جلوگیری از شیوع مصرف دخانیات در دانشگاه ها وضع می کنند ( و البته کلیت این اقدامات تایید می شود)، به بحث الگو سازی متناسب با این اقدامات بازدارنده نیز توجه داشته باشند و اجازه ندهند افرادی که الگوی مناسبی در این زمینه برای دانشجویان نیستند با سیگار بر لب در بین دانشجویان حاضر شوند.

در حالت خوشبینانه، می پنداریم این عمل به صورت اتفاقی و بدون آگاهی قبلی مسئولان دانشگاهی رخ داده است و تصور می کنیم هیچ کدام از مسئولین فرهنگی و حراستی در بین دانشجویان و در مراسم نبوده اند تا بدآموزی این حرکت خلاف ضوابط را به میهمان برنامه و دانشجویان گوشزد کنند و اگر حقیقت خلاف پندار و تصور ما است منتظر پاسخ و توضیح مسئولین فرهنگی دانشگاه خواهیم ماند. 



منبع: صاحب نیوز

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۳ ، ۱۰:۱۲
مهدی عابدی
دوشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۳، ۱۰:۱۲ ق.ظ

اخبار دروغ خود را از کجا می آورید؟


بگویید تا بدانیم!! 

اخبار دروغ خود را از کجا می آورید؟

 

وبگاه سحام نیوز وابسته به مهدی کروبی، از سران فتنه 88 که اکنون در حصر خانگی به سر می برد، خبری را به نقل از منابع آگاه منتشر کرده است که بر اساس  آن دکتر روحانی، ریاست شورای عالی امنیت ملی، درابتدای جلسه هفته گذشته این شورا با طرح دغدغه‌های دولت برای حل و فصل موضوع حصر خانگی کروبی، موسوی و رهنورد انتقاداتی را خطاب به افرادی که دراین مورد اظهارنظر می‌کنند مطرح کرده است.

 در ادامه جلسه و همزمان با ورود آیت الله صادق آملی، لاریجانی رییس قوه قضاییه، به جلسه، روحانی با خطاب قرار دادن این قوه ناراحتی خود را از عدم پیگیری قضایی پرونده حصر بیان کرده و می‌گوید: «شورای‌عالی امنیت ملی دراین زمینه هیچ‌گونه تصمیم گیری نداشته و ندارد اما در افکار عمومی به گونه‌ای وانمود شده که این شورا مسئول حصراست درحالی‌که قوه قضاییه سعی می‌کند از مسئولیت خود دراین زمینه شانه خالی کند.»

بر اساس این خبر، روحانی به علی شمخانی، دبیر این شورا، اولتیماتوم داده است که در جلسه آینده اسناد و مدارک حصر میرحسین موسوی، زهرا رهنورد و مهدی کروبی را ارائه دهد تا در باره آن بحث و بررسی شود و تصمیمی نهایی درباره ادامه یا رفع بازداشت خانگی این افراد گرفته شود.

 

 

 انتشار این خبر توسط این رسانه بیان چند نکته را ضروری می سازد؛

 صحت و سقم خبر؛ اولین رکن در اخلاق حرفه ای روزنامه نگاری ارائه خبر درست و صحیح به مخاطب است. خبر باید از منابع موثق و مطمئن و با ارائه منبع منتشر شود. موضوعی که در فرآیند های جو سازی و ایجاد موج کاذب رسانه ای توسط بسیاری از سایت های اپوزیسیون انقلاب رعایت نمی شود و این رسانه ها در خلال خبر پراکنی های خود از منابع خبری مختلف، برخی اخبار کذب و بدون منبع را نیز منتشر می کنند و بر صحت و سقم آن نیز پافشاری می کنند. در متن خبر منتشر شده توسط سحام نیوز هیچ اشاره ای به منبع و گوینده خبر نشده است. چه آن که موضوع خبر ارگانی است که از امنیتی ترین ارگان های نظام است و انتشار اخبار از آن به بیرون بدون حساب و کتاب نیست.

این پایگاه خبری در پاسخ به روزنامه جوان که پرسیده است: « این سؤال جدی مطرح است که با توجه به این‌که دستورجلسات و محتوای جلسات شورای‌عالی امنیت ملی طبقه‌بندی سری و خیلی سری دارد، این خبر چگونه به فضای رسانه‌ای راه پیدا کرده است؟» پاسخی می دهد که غیر موجه بودن آن بیداد می کند: «موضع گیری روزنامه جوان و طرح این سوال، تلویحا صحت خبر سحام را مشخص می‌کند؛ چه این‌که سحام در راستای وظیفه اطلاع رسانی و روشنگری خویش، به مانند گذشته به «منابع خبری قوی وآگاه» دسترسی دارد که این منابع، اخبار متعدد را – گاها با اسناد معتبر- به این وب‌سایت ارسال می‌کنند و سحام نیز بنا به اقتضای زمان، این اخبار را منتشر کرده و می‌کند.»

 

 

 این پایگاه خبری ادعا می کند که اخبار خود را از منابع خبری قوی و آگاه تهیه می کند؛ اما اشاره ای نکرده است که این منابع خبری آگاه و قوی در شورای امنیت ملی چه منابعی هستند که حاضرند جزئیات مذاکرات این شورا ار در اختیار سحام نیوز بگذارند؟! به نظر می رسد این سایت خبری تهیه خبر از کوچه و بازارهای ایران و گزارش گرانی گوجه و مرغ توسط «منابع خبری قوی و آگاه» خود را با تهیه خبر از شورای امنیت ملی یکسان فرض کرده است! چه این که باور تهیه اخبار از مسائل روز مره و عادی مملکت (قیمت گوجه و مرغ در بازار ایران) از طریق این منابع به اصطلاح قوی و آگاه امری دور از ذهن نیست و انسان می تواند آن را باور کند اما باور تهیه خبر از طریق این گونه «منابع آگاه و قوی» از جلسه شورای امنیت ملی که جلسه ای محرمانه بوده و  تعداد کل اعضای آن به 15 نفر نمی رسد ممکن نیست!

نکته جالب تر اینکه این سایت به اصطلاح خبری در تایید خبر خود متوسل به تکذیب این خبر توسط روزنامه جوان شده است و ادعا کرده است چون روزنامه جوان این خبر را دروغ می داند پس خبری درست است!

گردانندگان این سایت در جای دیگر نیز اعتراف کرده اند که این «منابع خبری قوی و آگاه» فقط«گاها با اسناد معتبر» اخبار را ارائه می دهند و اینسایت به اصطلاح خبری در اغلب اوقات  اخبار خود را بدون اسناد معتبر منتشر می کند!

 

 

این رسانه های معلوم الحال تصور می کنند با تولید خبرهای کذب و گرفته شده از منابع خبری  به قول خودشان «قوی و آگاه» قادر خواهند بود تصمیم گیری منطقی و قانونی سران نظام درباره سرنوشت هدایت کنندگان نا آرامی های 88 را تحت الشعاع فضاسازی های رسانه ای خود قرار دهند! چه این که عملکرد سابق مسئولان نظام نشان داده است که در تصمیم گیری هایی که پای اعتبار و امنیت جمهوری اسلامی در میان است حاضر نیستند از مصالح عالی جمهوری اسلامی کوتاه بیایند!

 

 

 زمان انتشار خبر؛ همزمانی انتشار این خبر با ماه بهمن (چهارمین سالگرد حصر و آغاز پنجمین سال حصر سران فتنه) و پس از مقدمه چینی های فراوان منادیان رفع حصر در همایش ها و نمایش هایشان اتفاقی نیست! در دو ماه گذشته و علی الخصوص 16 آذر به بعد، طراحان عملیات تطهیر سران فتنه و پروزه رفع حصر به ترویج ادعای نادرست غیر قانونی بودن حصر پرداختند. در دانشگاه های مختلف و تریبون هایی که در اختیار آن ها قرار داده شده بود فریاد رفع حصر سر دادند که البته در اغلب آن ها با واکنش بجای دانشجویان انقلابی مواجه شدند. همایش سراسری اصلاح طلبان، کنگره حزب مردمسالاری و نطق میان دستور علی مطهری در صحن علنی مجلس شورای اسلامی نیز عرصه هایی بودند اطلاح طلبان در آن ندای رفع حصر را سر دادند. 

 

 

بر اساس شواهد و قرائن موجود، طرح مسئله غیر قانونی بودن حصر از زبان شخصیت های  اصلاح طلب و از تریبون های مختلف و به دنبال آن ایجاد موج های رسانه با توسل به انتشار اخبار و تحلیل های غیر حقیقی جهت فشار وارد کردن به دکتر روحانی به عنوان رئیس شورای امنیت ملی و در راستای عمل به وعده ای که وی در سخنرانی های تبلیغاتی انتخابات 92 به طرفداران خود داده بود، راهبردی است که پشت پرده نشینان جریان اصلاح طلب در دستور کار خود قرار داده اند و در نظر دارند آن را با پشتیبانی رسانه ای داخلی و خارجی و به میدان آوردن و استفاده از تمام ظرفیت های موجود در طیف خود تا رسیدن به نتیجه نهایی به پیش ببرند.

 

 پایان/.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۳ ، ۱۰:۱۲
مهدی عابدی


درست و نادرست علی مطهری!

تلفیق حق و باطل؛ تاکتیک علی مطهری در بیان ادعاهای اشتباه

 

نگاهی دیگر به اظهارات گذشته علی مطهری در موقعیت های گوناگون (مانند نطق میان دستور وی در صحن علنی مجلس شورای اسلامی پیرامون آزادی میر حسین و کروبی)، نکته ای ظریف را در روش مطهری در بیان سخنانش قابل توجه می سازد و آن تلاش وی برای نشان دادن چهره ای منطقی و آزاد اندیش از خود در مجامع سیاسی و افکار عمومی است.

به عنوان مثال، علی مطهری در سخنان روز یکشنبه (21 دی) خود در مجلس و قبل از بیان موضوع رفع حصر میر حسین و کروبی، به موارد دیگری اشاره کرد که به نظر صحبت هایی منطقی و معقول بود. شنیدن این موضوعات از مطهری که عمدتا حول محور انتقاد از برخی تصمیمات و عملکردهای مجموعه دولت است تا حدودی دور از انتظار بود. 

 

 

گفت و گو از باب منطق معقول همیشه امری نتیجه بخش بوده است و چنان چه در یک گفت و گو دو نفر اهل منطق باشند و منطق معقول یکسانی نیز داشته باشند، گفت و گو در بین آن ها در کوتاه ترین زمان به نتیجه می رسد و کم ترین بگو مگویی بین آن ها رخ نخواهد داد. مگر آن که یک طرف بخواهد با روش هایی فریبکارانه از منطق های معقول استفاده سوء کند و حرف نادرست خود را با ظاهری منطقی بر کرسی بنشاند.

از این جهت، با در نظر گرفتن معیار منطق معقول، سخنان انتقادی علی مطهری در مجلس پیرامون عملکرد صدا وسیما در ایام جشن میلاد پیامبر اکرم (ص)، لزوم وحدت عینی در متن جامعه، برداشت دولت از صندوق توسعه ملی، صدور مجوز پرواز هواپیمای شرکت صهیونیستی بر فراز ایران از سوی وزارت راه، تمجید از جشواره مردمی فیلم عمار، اعتراض به وضعیت عفاف و حجاب در ایران و وضعیت نامطلوب فرهنگ عمومی در جامعه مطالباتی منطقی به نظر می رسند. اما آوردن مطالبه ای غیر منطقی (رفع حصر) در ادامه این همه صحبت منطقی استفاده از تاکتیکی قدیمی تلفیق حق و باطل است که در آن یک نفر برای بیان ادعای اشتباه خود از اهرم حق استفاده می کند و یک حرف نا حق را هم در بین آن جا می دهد.

استفاده از این تاکتیک باعث می شود مخاطب تحلیل گر، قادر نباشد به روشنی حرف نا درست را بین آن همه مطالبه منطقی و درست تشخیص دهد و اگر هم تشخیص داد، مشاهده چندین برابری سخنان درست در مقابل یک سخن نادرست، جرات موضع گیری در مقابل نا حق را از او می گیرد.

با این اوصاف، اثبات نادرست بودن مطالبه رفع حصر و ادعای غیر قانونی بودن حصر میر حسین و کروبی امری است که بارها به آن پرداخته شده است و پاسخ های منطقی و قانونی به آن داده شده است و نادرست بودن آن امری بدیهی و واضح است؛ (اینجا را بخوانید) اما آن چه جای دقت نظر دارد این است که روش تلفیق حق و باطل برای بیان ادعاهای اشتباه روشی غیر منصفانه و مصداق استفاده ابزاری از حس حقیقت جوی مردم در جهت منافع حزبی و گروهی است و لازم است وکلای ملت در مجلس در بیان ادعاهای خود مرز حقیقی حق و باطل را رعایت کنند و این جسارت را در خود داشته باشند که در قبال قانون و مجریان آن به دور از منفعت طلبی های شخصی و انتقام گیری های سیاسی از اشخاص و گروه های دیگر، سر تعظیم فرود آورند و مهره بازی عده ای قانون گریز خارج از میدان نشوند/.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۳ ، ۱۰:۱۱
مهدی عابدی


رسانه ها و رعایت اخلاق حرفه ای؛

خبرگزاری فارس اخبار خود را از کجا می آورد؟

 

 یکی از مهم ترین الزامات فعالیت در رسانه های مجازی رعایت اخلاق حرفه ای است. اخلاق حرفه ای در رسانه های مجازی شامل موارد گوناگونی می شود که پایبندی تک تک رسانه به این اخلاق، باعث سلامت بیشتر خبری و اطلاع رسانی در فضای مجازی می شود و در نهایت امرمنجر به نهادینه شدن اخلاق و وجدان در افکار عمومی می شود.

اخلاق رسانه ای موضوعی است که رهبر معظم انقلاب بارها در بیانات خود به لزوم رعایت این موضوع اشاره داشته اند و رهنمود های قابل توجهی در این باره فرموده اند. 

یکی از موارد اخلاق حرفه ای، رعایت حق تکثیر  (copyright) است؛ به این معنی که مطلبی که تولیدی یک شخص یا مجموعه نیست، در صورت انتشار توسط آن شخص یا گروه، منبع آن ذکر شود.

در حقیقت، باز نشر مطالب دیگران توسط رسانه های مختلف، امری رایج و مرسوم است؛ اما لازمه آن ذکر منبع اصلی مطلب در رسانه ها است.

رعایت این اصل توسط خبرگزاری های مختلف نیز امری لام است. به خصوص اینکه با توجه به قرار داده شدن نام خبرگزاری بر این رسانه ها و لزوم تولید خبر توسط خود این مجموعه ها، عدم رعایت ذکر منبع در اخبار نقلی و باز نشری باعث وارد شدن خدشه قابل توجه به حیثیت و اعتبار آن ها  می شود.

بدتر از آن زمانی است که برخی خبرگزاری ها اخبار دیگر سانه ها را با تغییر در تنظیمات خبر به اسم خودشان کار کنند. این بدترین چیزی است که به حیثیت یک خبرگزاری رسمی و دارای اعتبار ضربه می زند.

البته این روشی نادرست است که برخی خبرنگاران راحت طلب جهت تولید اخبار و ارائه به دبیر سرویس خود استفاده می کنند و دبیر سرویس های بی خبر از همه جا هم این اخبار را به اسم خبر تولیدی خود در سرویس خبرگزاری منتشر می کنند.

خبرگزاری فارس یکی از معتبرترین و پر مخاطب ترین خبرگزاری های جمهوری اسلامی ایران است.  مشاهده مواردی از این قبیل در این خبرگزاری که در بسیاری از حوزه ها پیشتاز است امری نامیمون و نا مبارک است.

با توجه به مشاهده چندین مورد از این حرکت نادرست در برخی سرویس ها و شهرستان های این خبرگزاری، به نظر می رسد لازم است دبیر سرویس ها و مسئولین استانی خبرگزاری فارس نسبت به این امر دقت بیشتری داشته باشند و اجازه ندهند برخی خبرنگاران راحت طلب با این اقدام نادرست، خدشه به اعتبار این رسانه پر مخاطب و تاثیر گذار وارد کنند. 

 

 اصل خبر

 

 اگر به تنظیم خبر خبرگزاری فارس و پایگاه اصفهان بیدار با دقت توجه کنید، متوجه می شوید که جملات استفاده شده در هر دو خبر یکی هستند؛ فقط تنظیم و به کار گیری جملات در خبر فارس نسبت به خبر اصفهان بیدار تغییر کرده اند. همچنین تاریخ انتشار خبر نشان می دهد که خبر اصفهان بیدار یک روز قبل از خبر فارس تنظیم و منتشر شده است.

 

 اصل خبر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۳ ، ۱۰:۱۱
مهدی عابدی
سه شنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۳، ۱۰:۱۱ ق.ظ

با مردم منطقی سخن بگویید!


چه کنیم تا مردم به حکومت دلگرم شوند؟

با مردم منطقی سخن بگویید! 

 

 یکی از مهمترین لازمه های حکومت اسلامی اعتماد مردم به مجموعه حکومت و کارگزاران دولتی است؛ به این معنی که مردم و رعیت از نحوه رفتار و گفتار مجموعه حکومت و عوامل آن این برداشت را در ذهن خود داشته باشند که حاکم و کارگزاران خیرخواه رعیت هستند و اگر در مدیریت جامعه قوانینی را وضع می کنند و یا در مواردی مجازات هایی را تعیین می کنند در نهایت به نفع مردم و کل جامعه هست و در آینده منافع آن برای مردم روشن خواهد شد اگرچه در آن لحظه پی به مصلحت آن نبرند یا منافع آن را به چشم خود  نبینند.

واضح است که اعتماد مردم به حکومت حاصل نمی شود مگر زمانی که:

1- حاکم و دست اندرکاران حکومت خیر خواه واقعی مردم و رعیت باشند

2- عوامل حکومتی منافع شخصی و گروهی خود را برمنافع و مصالح جامعه ترجیح ندهند

3- کارگزاران حکومتی در بیت المال خیانت نکنند و دست به چپاول و غارت بیت المال نزنند

4- مسئولین رده های مختلف حکومت اهل رانت خواری نباشند و موقعیت های ویژه را بین خود و اطرافیان خود تقسیم نکنند

5- قوانین حکومتی به نحوی باشد که حقی از مردم پایمال نشود

6- نحوه رفتار کارگزاران حکومتی با مردم در اجرای قوانین رفتاری کریمانه باشد

7- پاسخگویی کارگزاران به رعیت هنگامی که از از آن ها سوال می کنند یا توضیحی می خواهند با صبر و حوصله و احترام و منطق باشد

8- هنگامی که ماموران نظم حکومتی می خواهند عضوی از جامعه را به خاطر اشتباهش مجازات کنند همراه با اغراض شخصی و توهین نباشد و چنان چه فرد از مامور نظم علت تنبیه شدنش را پرسید با احترام و حوصله جواب دهند

9- ... 

  

 

همه این موارد به اضافه مواردی که ذکر نشده اند رفتار هایی هستند که باعث می شود اعتماد مردم و جامعه به مجموعه حکومت بیشتر شود و این اعتماد باعث همراهی مردم با نظام در بحران های احتمالی می شود. در حقیقت، پشتوانه مردمی یک نظام سرمایه ای است که باعث اقتدار و استحکام بنیان های حکومت می شود و این پشتوانه در سایه اعتماد مردم به حکومت به وجود می آید.

مشاهده خلاف هر یک از عوامل بالا در رفتار عوامل و ماموران حکومتی باعث ایجاد نوعی بددلی و بدبینی در مردم نسبت به حکومت می شود و این بد دلی هنگامی بیشتر و شدید تر می شود که مردم جایی را برای گفتن اعتراضات خود پیدا نکنند و کسی نباشید که حرف دل آن ها را بشنود، به داد آن ها برسد و حق را به حق دار برساند.

نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران به عنوان تنها مدل صحیح از حکومت اسلامی است در عصر کنونی، در طول 36 سال گذشته با طی نمودن مراحل انقلاب اسلامی و تشکیل نظام اسلامی، حرکتی فزاینده به سمت مرحله تشکیل دولت اسلامی و جامعه اسلامی دارد و انشا الله با ظهور حضرت حجت (عج) تمدن فراگیر اسلامی نیز در سرتاسر جهان تشکیل خواهد شد. 

بدیهی است که موقعیت مطلوب در جمهوری اسلامی هنگامی حاصل می شود که اعتماد مردم به این نظام در بالاترین حد خود باشد؛ به این معنی که مسئولین و کارگزاران نظام جمهوری اسلامی (از صدر تا ذیل) باید افرادی باشند با تقوا، با اخلاق، مدیر و مدبر که بتوانند به دور از هر گونه انحراف و فساد امور مملکت اسلامی را اداره کنند و بتوانند با مدیریت مطلوب و مطمئن خود اعتماد مردم را هر چه بیشتر به نظام جمهوری اسلامی جلب کنند.

در این بین مشاهده مواردی از عدم رعایت موارد 8 گانه ذکر شده در ابتدای این نوشتار در جمهوری اسلامی باعث ایجاد نوعی بدبینی و بددلی مردم به نظام اسلامی می شود و کارگزاران و مسئولان متخلف علاوه بر ظلمی که در حق یک فرد یا یک گروه می کنند، ظلمی دیگر در حق نظام اسلامی می کنند که نتیجه آن مخدوش شدن وجهه نظام اسلامی در بین افکار عمومی جامعه است.

اگر چه نسبت دادن رفتاراشتباه یا گفتار ناصواب یک فرد به کل نظام و حکومت، انتسابی نادرست است، ولی خواه نا خواه این گونه رفتار ها باعت این گونه نتیجه گیری ها می شود.

 

 مسلم است این موضوع امری فراگیر است؛ از بالاترین رده های مسئولیتی گرفته تا افرادی که در جایگاه های خرد مدیریت هستند؛ چه بسا میزان تاثیر عملکرد مدیران میان دستی و پایین دستی بر نگرش و دیدگاه آحاد مردم به نظام اسلامی بیشتر است؛ چرا که آن ها بیشتر از مسئولان بالا دستی در تماس و ارتباط مستقیم با مردم هستند و آن ها هستند که با مردم و جامعه حشر و نشر دارند و با آن ها برخورد و رفتار می کنند.

مثال های زیادی را می توان در این باره زد که یک اشتباه کوچک یک مسئول یا مامور حکومتی باعث ایجاد چه بد دلی هایی نسبت به نظام اسلامی شده است؛ مثال هایی که همه ما روزانه با آن ها سر و کار داریم و شاهد آن ها هستیم.

 

 

 به نظر می رسد لازم است آحاد مردم به این امر توجه ویژه داشته باشند و اولا؛ مواظبت کنند اگر در جایی مسئولیتی دارند با حسن رفتار خود با مردم باعث ایجاد دلگرمی جامعه به نظام اسلامی شوند. دوما؛ اگر جایی رفتار ناپسندی از مسئولان و ماموران منتسب به نظام اسلامی دیدند با گوشزد کردن این نکته او را از تاثیر عمل و رفتارش آگاه کنند. سوما؛ اگر در محفلی صحبت از این گونه رفتار ها شد شفاف سازی و تبیین کنند که نباید همیشه این گونه رفتار های شخصی را به اصل نظام تعمیم داد و چهارما؛ اگر به مسئولین بالا دستی ادارات و سازمان های مختلف (خصوصا آن هایی که در ارتباط بیشتری با بدنه جامعه هستند و مخصوصا آن هایی که ارتباط بیشتری با بدنه قشر تحصیل کرده و فرهنگی جامعه دارند) دسترسی دارند از آن ها این مطالبه را داشته باشند که اهتمام ویژه و جدی به این امر داشته باشند و آموزش های لازم را در این خصوص به نیروهای خود بدهند و بر عملکرد و گفتار و رفتار آن ها  به طور محسوس و نامحسوس نظارت داشته باشند.


 

 

در توضیح یکی از موارد بالا؛ از مواردی که باعث دلگرمی مردم به حکومت می شود رعایت حق مردم در قانون گذاری هاست. قانون گذاران هر مجموعه با توجه به شرایط موجود و شرایط مطلوب قوانینی را وضع می کنند که به تشخیص آن ها رعایت این قوانین باعث می شود محیط هدف از وضع موجود به وضع مطلوب برسد؛ اما باید قانون گذاران به دو نکته توجه داشته باشند: اول؛ حقوق طبیعی مردم را در این قوانین لحاظ کنند و اگر جایی متن قانون با حقوق طبیعی مردم در تعارض بود راه حلی برای آن بیندیشند. دوم؛ قانون را از حالت خشک و متعصب بدون منطق در بیاورند و در مواردی که مصلحتی که باعث تدوین یک قانون شده است لطمه ای نمی خورد در به کارگیری قانون انعطاف به خرج دهند. رعایت این موارد باعث می شود مردم نسبت به قانون و رعایت آن ترغیب شوند و آن را مفید به حال خود بدانند.

در دو هفته اخیر در اطراف خودم دو مورد دیدم که دقیقا از طرف ماموران نظم و انضباط در جامعه مواردی خلاف دو ملاحظه بالا انجام شد و برای خودم جای بسی تعجب داشت و به هیچ وجه نتوانستم آن را در خودم هضم کنم؛ چرا که هیچ منطق قابل توجهی درآن نمی دیدم و هنگامی که به خودم رجوع کردم مقداری خفیف دل زدگی از قوانین نظم ساز جاریه در خود احساس کردم.

 

 

مورد اول مربوط بود به یک برنامه رادیویی از رادیو اصفهان بود که در حال رانندگی در حال گوش کردن به آن بودم. مهمان برنامه یکی از مسئولین راهنمایی رانندگی استان بود و مجری برنامه با او درباره طرح زوج و فرد در شهر اصفهان در حال گفت و گو بود. شنوندگان تماس می گرفتند و سوالات مختلف خود را درباره این طرح می پرسیدند و میهمان برنامه هم به سوالات آن ها پاسخ می داد که عموم پاسخ ها هم منطقی و قانع کننده بود. شنونده ای تماس گرفت و گفت منزل ما در کوچه ای در خیابان شهید مطهری هست که همه کوچه های منزل ما به خیابان های طرح زوج و فرد می خورد و تنها یکی از خیابان های منتهی به کوچه ما جزء این طرح نیست که آن هم یک طرفه است و خیابان های منتهی به همین خیابان یک طرفه هم در طرح هستند و از میهمان برنامه برای مشکل خود در رفت وآمد به منزلش راه حل پرسید. مسلما این شنونده انتظار داشته است که این میهمان مسئول راه حلی منطقی به او ارائه کند و مثلا بگوید با ارائه مدارک و اسناد می توانید مجوز رفت و آمد در محدوده طرح زوج و فرد بگیرید. اما جوابی که او از میمهان برنامه شنید این بود که شما باید طوری رفت و آمد هایتان را تنظیم کنید که در ساعات محدوده طرح نیاز به رفت و آمد نداشته باشید!  مثلا سعی کنید در ساعات طرح بیمار نشوید که مجبور شوید از خانه خارج شوید یا مواظب باشید که کار فوری برایتان پیش نیاید! مجری هم پیشنهاد کرد که یه ماشین دیگه بخرید که پلاکش با ماشین اصلیتون فرق کنه و بتوانید همه روز ها رفت و آمد کنید!

به نظر شما این پاسخ چه اندازه منطقی است؟ این نوع پاسخ گفتن این شهروند را تا چه میزان نسبت به قانون و قانونمداری دلگرم می کند؟ آیا قانون گذاران این طرح فکری برای این بن بست ها ی اجرای قانون نکرده اند تا در سایه این قوانین حقی از مردم ضایع نشود؟

 

مورد دوم که برای خودم اتفاق افتاد مربوط می شود به نحوه برخورد و منطق پاسخگویی برخی مسئولین عزیز(!) حراست دانشگاه اصفهان. از درب شرقی (یا همون درب علوم پزشکی) می خواستم وارد دانشگاه شوم. البته چون برچسب ورود نداشتم قانونا حق ورود به دانشگاه با اتومبیل را نداشتم. اما سمت راست درب ورودی یک پارکینگ بزرگی راه اندازی کرده اند که اتومبیل هایی که اجازه ورود به دانشگاه را ندارند در این پارکینگ توقف کنند. پارکینگی که به این راحتی ها پر نمی شود و ظرفیت بالایی برای پارک اتومبیل ها دارد.  من هم به همین نیت وارد دانشگاه شدم و ورودی درب، مامور حراست به من گفت اجازه ورود ندارید. گفتم خب می روم داخل پارکینگ و اتومبیلم را آن جا پارک می کنم ولی باز این مامور عزیز(!) گفت که شما برچسب استفاده از پارکینگ را هم ندارید. من که بسیار تعجب کرده بودم (چون تا اون موقع نمیدونستم پارکینگ هم برچسب می خواهد) به مامور حراست گفتم خب پارکینگ که جای فراوان داره من ماشینمو پارک می کنم و تا نیم ساعت دیگه برمی گردم (چون زیاد کار نداشتم و ساختمان محل مراجعه من نزدیک پارکینگ بود) این مامور حراست باز گفت نه و شما اجازه ندارید چون برچسب ندارید! گفتم کارت دانشجویی دارم و کارتمو گرو می گذارم باز گفت نه نمی شود! گفتم خب شما جای من! من ماشینمو کجا بگذارم؟ بیرون که کنار خیابون جا نیست. فقط ایستگاه اتوبوس جا هست که اون هم بگذارم به دقیقه نکشیده برگه جریمه زیر برف پاک کنه! این مامور جوان و قانونمدار حراست هم گفت این موضوع ربطی به من نداره و مشکل شماست! (آیا این منطق یک شهروند عادی را به قانون دلگرم می کند؟)گفتم خب من دانشجوی این دانشگاهم و شما مسئول حراست این دانشگاه! وقتی قانونی را وضع می کنید باید به فکر جوانب آن هم باشید و راه حلی هم برای آن بگذارید. ولی باز هم این مامور عزیر قبول نکرد و ما را با احترام (!) تمام از دانشگاه بیرون کردند و من مجبور شدم ماشینم را در گوشه ای از همان ایستگاه اتوبوس جا دهم. شد همان که پیش بینی کردم و بعد از مراجعت من از دانشگاه به سمت ماشین این قبض جریمه 30 هزار تومانی پلیس بود که زیر برف پاک کن اتومبیل برایم دست تکان می داد. (باز هم خدا خیر بده به افسر جریمه نویس که برگه جریمه کامپیوتری نوشته بود و از توی خونه میشه اونو پرداخت کردد. وگرنه رفتن به بانک و پرداخت جریمه خودش یه معضل بزرگ بود) این هم قصه ما از گفت و گو مون با مامور عزیز حراست و منطق قابل توجه اون در مقابل من و جواب هایی که به من داد!

 

سخن به درازا کشید. مخلص کلام اینکه؛ هر حقی همراه با تکلیف است و هر تکلیفی همراه با حق! اگر مردم جامعه ما تکلیف دارند که قوانین را رعایت کنند و در قبال عدم رعایت قوانین جریمه می شوند، حق دارند که از مجریان قانون حرف منطقی بشنوند و از آن ها رفتار عاقلانه ببینند. این کمترین حقی است که مردم جامعه ما در مقابل عمل و پایبندی به قانون دارند...

یا حق/.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۳ ، ۱۰:۱۱
مهدی عابدی